نامه ای به خانم آرمیک جاسمیان
روز 24 آوریل در سایت به اصطلاح همبستگی ملی از خانم آرمیک جاسمیان مقاله ای را در دفاع از فرقه به گل نشسته مجاهدین خواندم.
به موضوع ومتن مقاله مزبور کاری ندارم چونکه از یک دیدگاه کاملآ مشخص مجاهدی نوشته بود که معلوم می شود اگر دیکته مجاهدین نباشند دست کم تحت کنترل ذهنی آنها قرار دارد، به همین دلیل هم تصمیم گرفتم چند کلمه برای این خانم هم دین ویا همزبان خود بنویسم تا خدای ناکرده بیش از این در باتلاق این فرقه فرو نرود.
نمی دانم چه مدتی است که شما با مجاهدین آشنا هستید ویا در تشکیلات آنها حضور دارید وبرایم مهم هم نیست آنچه مهم است این است که مجاهدین تنها چیزی که برایشان اهمیت دارد منافع خودشان است واینکه چگونه به قدرت برسند و برای رسیدن به این هدف هم دست به هر کاری زده ومی زنند،ازهم کاسه شدن با صدام ضد ایرانی یا کشتن و بکشتن دادن جوانان ایران گرفته تا سو استفاده از احساسات پاک جوانان و وادار کردن آنها به خودسوزی در جلوی چشمهای بهت زده مردم در اروپا که این حرکت شنیع متاسفانه ایرانیان را در برابر مردم اروپا طور دیگری معرفی کرد،البته اعضای جدا شده آنقدر دست به افشاگری زدند تا حساب مردم ایران را از این عمل وحشیانه جدا کردند.
آن قرارگاه اشرف وآن به قول شما اشرفیان هم که شما هرگز آنها را ندیده اید بنده با دو مسیحی دیگر سالهای بسی طولانی را در آنجا سپری کردیم یعنی در اصل جوانی وعمر خود را در آنجا همین مجاهدین به باد دادند.
فیلیپ یوسفیه را که از بچه های اورومیه وآسوری زبان بود با تبلیقات هیستریک خود از دین ومذهب خود منحرف کردند وبعد هم اورا راهی صحنه عملیات کردند که دیگر هرگز باز نگشت وبعد هم بدون خجالت با مرگ او بازی تبلیغاتی کثیفی راه انداختند.
پس از بکشتن دادن فیلیپ هنگامی که قرار بود برای عید میلاد مسیح به کلیسای ارامنه بغداد بروم نشریه مجاهد وانبوهی اطلاعیه که در رابطه با کشته شدن فیلیپ چاپ کرده بودند را دست من دادند که آنها را به مقامات کلیسا بدهم وجالب اینکه درنشریه واطلاعیه ها از فیلیپ بعنوان رزمنده مسیحی یاد شده بود در حالیکه تمام اعضای سازمان از بالا تا پائین می دانند که او هم نماز می خواند وهم روزه میگرفت.
با مشاهده این موضوع از بردن نشریه واطلاعیه ها امتناء کردم وگفتم این کار درست نسیت اما مسولین فرقه مجاهدین اصرار داشتند که تو منافع سازمان را در نظر بگیرآخر گفتم من تصمیم دارم امسال به کلیسا نروم تا اینکه مجبور به عقب نشینی شدند.
البته هدف آنها همین بود وهست که جوانان را به کشتن بدهند و از مرگ آنها خوراک تبلیغاتی کثیف درست کنند،برای تبلیغ در کشورهای اروپائی چه کسی بهتر از یک مسیحی؟
نوریک ماناسیان از ارامنه تهران که درعملیات موسوم به پیرانشهرتوشط نیروهای مجاهدین دستگیر شده بود وبعد هم با هدف مبارزه برای آزادی به ارتش مجاهدین پیوسته بود ویکی ازمتخصصین بی نظیر تعمیرات تانک بود پس ازبیش از پانزده سال خدمت عاقبت به کمپ تیف فرستاده شد، در نظر داشته باشید که اکنون در چه سن وسالی باید باشد؟عمر وجوانی اورا هم به این شکل به باد فنا دادند.
من هم به نوعی دگر،در سال 1359 در جنگ ایران و عراق اسیر شدم 9 سال اسارت وبدبختی وآوارگی را در اردگاه های عراق در شهر موصل ورمادی تحمل کردم وبا تبلیقات مجاهدین پس از آتش بس از رفتن به ایران امتناء کردم وبه ارتش آنها پیوستم،
در دوازده سالی که در مناسبات آنها بودم هر مسولیتی که دادند به طور احسن انجام دادم از رانندگی تریلی گرفته تا تعمیرات خودرو ویا حتی تخلیه چاه های فاضلاب،در رابطه با سو استفاده کردن از افراد، سازمان دست به هر ترفندی می زد،منجمله از ترفند های سازمان برای اینکه مرا هم به صحنه بفرستد تا بتواند با مرگ من هم ماشین تبلیغاتی خود را راه اندازی کند این بود که روزی مهوش سپهری (نسرین)به قرارگاهی که من هم در آن بودم (قرارگاه علوی) آمد ما را در سالن غذاخوری جمع کردند تا نسرین چشمش به چشم من افتاد با خنده گفت:ادوارد چکار می کنی؟
گفتم:هیچ تعمیرات خودرو اما در کمال ناباوری جواب داد:میگم بیا برو یک عملیلت بکن به اسم عملیات عیسی مسیح از محمد که آتشی در نیامد شاید از مسیح در بیاد.
از آنجائیکه خوب می دانست من نسبت به دین خود تا حدودی متعصب هستم با این ترفند قصد آن داشت تا مرا هم راهی عملیات کند وبعد هم به نوریک بگوید نشریه واطلاعیه ها ی مرا به کلسیا ببر.
همانطوریکه گفتم در کار ومسولیت هیچ کوتاهی نکردم ودر این دوازده سال هم آنقدر فشار کاری بالائی داشتم که مبتلا به دیسک کمر شدم وهر دو زانوهایم دچار بیماری شد وهر دو آرنجهایم مبتلا به بیماری تنیس البو شدند.
اما در آخر دستمزد این بود که وقتی تمایل به ماندن در مناسبات را نداشتم 4 ماه در زندان قرارگاه اشرف بازداشت شدم وبعد هم به زندان بدنام ابوغریب تحویل داده شدم وحالا هم که دست به افشاگری می زنم چون حرفی برای گفتن ندارند یا تهمت می زنند یا در سایت های جیره خور خود به توهین کردن متوسل می شوند.
خانم آرمیک جاسمیان:شما هر چند سال هم که با این فرقه جوش خورده باشید به اندازه سر سوزنی شناختی که من از آنها دارم نخواهید داشت ومطمئن باشید که برای شما هم روزی چنین خواهد شد اگر روزی یک انتقاد به رهبری این فرقه یا به تشکیلات داشته باشید.
این به قول شما سازمان تاب وتحمل هیچگونه انتقادی را ندارد ووقتی که سازمان یا گروه یا حزبی که ادعای سیاسی وحتی ادعای آلترناتیو یک حکومت را دارد تحمل انتقاد را نداشته باشد آیا به نظر شما این سازمان مردمی است وتوان آنرا دارد که از پس حل مشکلات جامعه برآید؟یا در برابر هر اعتراضی دست به سرکوب خواهد زد؟
آیا هیچ فکر کرده اید چرابه قول شما سازمانی با سه الی چهار هزارنفر پرسنل این همه معترض تنها در خارج از کشور دارد؟
آیا هیچ فکر کرده اید که اگر مجاهدین یک نیروی دمکراتیک ومردمی وپایبند به ارزشهای انسانی بودند این همه ریزش نیرو نمی داشتند؟
بدون شک به این مسائل وخیلی موارد دیگر فکر نکرده اید بهتر آنکه کمی تحقیق کنید وبعد تصمیم بگیرید،تصمیم منطقی نه احساسی.
دوستانه یا برادرانه برای شما نوشتم که بیش از این در گرداب تباهی که ما در آن گرفتاربودیم گرفتار نشوید،به عنوان یک همزبان یا یک هممسلک آماده هستم در صورت تمایل در هر کجا که مایل بودید عمیقتر برایتان بازگوکنم.
ادوارد ترمادو، بیست و ششم آوریل 2007