تئوری انقلاب ایدئولوژیک مریم – قسمت سی و دوم

نرینه وحشی، عارضه و رهنمود

در قسمت قبل به فصل هایی از کتاب «تئوری انقلاب مریم» پرداختیم. این کتاب دارای 12 فصل و 78 بند است و با عنوان «تئوری انقلاب مریم» آغاز می شود. در ابتدای آن می بینیم که سخن از رفتن به «پیشواز سین آ» و «بحث تشکیلاتی-ایدئولوژیک» است و آنگاه فصل اول کتاب که کلاً پیرامون شرایط عضویت در سازمان مجاهدین است آغاز می گردد.

***

فصل چهارم

چهارمین فصل از کتاب، مجموعه دستوراتی است که تحت عنوان ” عارضه و رهنمود ” بیان شده است. در ابتدای این فصل، مسعود زیرآب همه نظرات مخالف و منتقد را می زند و صراحتاً می گوید تمام استدلالات سیاسی-استراتژیکِ افراد (برای ردِّ مواضع او)، ریشه در مخفی کردن مسائل حقیقی خودشان دارد و این تناقضات یا مسائل مطرح شده، سنگری است برای اختفاء و در نهایت تهاجم به مناسبات تشکیلاتی و خطوط سیاسی سازمان!، به همین خاطر باید در برخورد با چنین کسانی ابتدا اصل دعوا را بشناسیم و موشکافی کنیم تا “ نرینه وحشی ” درون آنان را برملا کنیم. به زبان دیگر، مسعود می گفت همه تناقضات سیاسی-استراتژیک افراد ریشه در نرینه وحشی دارد که می خواهند مخفی نگه داشته شود!. (در مباحث پیشین و در بندهای اول انقلاب مریم شرح دادم که مسعود مدعی بود در دستگاه جنسیت، مردان همگی «نرینه وحشی» و زنان ” مادینه مطرود و منفور “ هستند و لذا همگی در این دستگاه اسیر غرایز خود می باشند و انقلاب مریم آنها را از این بند می رهاند و آزاد می شوند.)

نگاهی به رهنمودهای مسعود در این فصل، ما را با جزئیات آن بیشتر آشنا می سازد:

“عارضه ها و رهنمودها

16-اگر کسی اعتماد نداشتن جمع به خودش را بهانه کرد، باید گفت: اعتماد را باید کسب کرد اعتماد رایگان نیست.

17-توقف و درجا زدن پشت مسائل دنیای گذشته (از کودکی تا دیروز) یعنی خیز برنداشتن برای آینده.

18-کسی که زمین خورد بلادرنگ باید برخیزد و خود را بتکاند. درازکش و تسلیم مرز سرخ است.

19-هر طلبکاری بیانگر یک بدهکاری پرداخت نشده است.

20-اگر کسی گفت ضعیف هستم و نمی توانم، باید گفت: قوی شو! می توانی.

21-اگر گفت لیاقت و صلاحیت ندارم، باید گفت: پیدا کن!

22-اگر گفت شرم می کنم، باید گفت: البته شرم یک احساس انقلابی است. مقدمۀ تغییر است. آنقدر زیاد شرم کن که تغییر کنی.

23-مجروح شدن و بیماری و از دست دادن اعضای بدن در جریان نبرد آزادیبخش آزمایش بزرگی است که سرفرازی در آن و صبر و مقاومت در برابر آن بسا فراتر از شهادت در عملیات است.

24-به کادرهایی که در خانواده سازمانی بدنیا آمده اند/ به بازماندگان شهیدان/ به میلیشیای سابق و لاحق باید دوچندان سخت گرفت چون در تهدید ولدادگی خود هستند. دوچندان دریافت کرده اند، موجی از دریافتهای مستمر را بلحاظ سیاسی و اجتماعی با خود دارند، پس انتظار هم دوبرابر و مسئولیت هم دو چندان است.

25-فسیل شدن در دستگاه «ن» نداریم. انکار «ن» یعنی که فرد منکر قفل شدن خودش در این عنصر است.

26-آنچه را که آدمی بیش از هرچیز از آن فرار می کند مشکل در همانجاست.

27-فردیت غلیظ به قطبیت راه می برد، که در مناسبات جمعی قابل تحمل نیست. قطب الزام به پاسخگویی ندارد و برای همین باید از او فاصله گرفت. الا اینکه هستۀ «ن» را بمباران کند.”

در بند 27، مسعود معترضان را به «فردیت غلیظ و قطبیّت» متهم می کند و می گوید «قطب هیچ الزامی به پاسخگویی ندارد و باید از او فاصله گرفت»!. این درحالی است که وی خودش را تنها به خدا پاسخگو می دانست. البته طرح چنین نکته ای هدفمند بود و درصدد بود تا مسئولین قدیمی که گاه بیش از خودش قدمت تشکیلاتی داشتند را از هرگونه قد علم کردن برحذر دارد، و در عین حال مدعیان انقلاب مریم را منزوی سازد. شاخص ترین فرد که هدف این بند از کتاب قرار داشت «مهدی افتخاری» بود که به دلیل برخوردهای ناشایست مسعود، بشدت منزوی شده بود و اگر کسی جرأت می کرد با وی گفتگو کند، مشکوک تلقی می شد و می توانست مارک بریدگی بگیرد و مورد حسابرسی قرار گیرد. در بند 19 مسعود «طلبکاری» از سازمان یا خودش را برآمده از یک «بدهکاری» خواند. در واقع می گوید هرکسی «سابقه تشکیلاتی – عملیات های نظامی – سابقه زندان – از دست دادن خانواده – نقص عضو – از دست دادن خانواده یا دارایی» را عَلَم کند، هدف اش پنهان کردن یک بدهکاری بزرگ به سازمان است!. مسعود با طرح این مسئله، هرگونه برگ برنده نیروهای قدیمی را از آنان می گرفت. به این معنا که هرکسی سابقه تشکیلاتی، سابقه زندان، قطع عضو در عملیات، سابقه زیاد در فرماندهی عملیات های متعدد و… داشت، دیگر نمی توانست آنها را بعنوان نقطه قوت و امتیاز خودش بداند.

در ادامه همین رهنمودها چنین می خوانیم:

“28-هر مجاهدی در طرفین طیف دچار ابتلاء و آزمایش بریدگی یا شهادت همسر سابق شده است، باید از این آزمایش سرفرازانه عبور کند و آنگاه مجدداً وارد دنیای جدید ارتش مریم شود. یعنی باید حفرۀ طلاق خود را دریابد.

29-لمپنیسم (به معنای عامیانه لات بازی) که میدان دادن به عناصر بی طبقه و بی هویت حاشیه تولید است، خوره مناسبات جمعی است. (هر کس که از اردوگاه آمده است باید ریشۀ لمپن بازی را قطع کند. دیگر دکان اردوگاه نداریم).

30-فهرست حقه بازی ها:

-ویژه کردن خود به هر دلیل

-استیصال و عجز و ناتوانی

-مظلوم بازی

-لائیک بازی کسی که حتا یک لحظه مجاهدی داشته است

-تمارض و…

این قبیل موارد چیزی جز بهانه جویی برای سرباز زدن از قیام به مسئولیت نیست، یعنی که فرصت طلبی برای فرار از مسئولیت است.”

بند 28 بیانگر تناقض بسیاری از مجاهدین در ارتباط با کشته شدن، بریدگی و یا طلاق گرفتن همسرانشان بود. بسیاری از این افراد به مرور دچار افسردگی و ناراحتی های مداوم روحی می شدند و فقدان همسر مثل خاری در گلویشان باقی می ماند، برخی هم از اینکه همسرشان از سازمان جدا شده و به دنبال زندگی رفته، انتظاراتی داشتند که هیچگاه برآورده نمی شد و مسعود با وجود ترفندهای مختلف نتوانسته بود صورت مسئله را پاک کند. برای نمونه وی در سال 1370 خطاب به همسر «نادر افشار» که در جریان حوادث کربلا کشته شده بود گفت: «تو یکی که دیگه نباید طلبکار من باشی، چون نادر را خود امام حسین برد». (نادر یکی از فرماندهان لشگر ارتش آزادیبخش بود که در جریان قیام شیعیان جنوب عراق علیه صدام حسین، از سوی مسعود رجوی مأموریت یافت تا به آن منطقه برود و اوضاع را زیر نظر داشته باشد، اما در این مأموریت به همراه دو محافظ خود کشته شد و هیچ اطلاعی از آنان به دست نیامد). بدین ترتیب مسعود از آنان می خواست که گذشته را فراموش کنند و طلب همسران از دست رفته خود نداشته باشند.

بند 29 کسانی را در بر می گرفت که سال 1368 از داخل اردوگاه های عراق به مجاهدین پیوستند. مسعود از آنان تحت عنوان «لمپن» نام برد و از آنها خواست تا دست از لمپن بازی بردارند. البته در آن سال که گروه زیادی از این افراد به قرارگاه اشرف منتقل شدند، حوادثی در قرارگاه رخ داد که پیش از آن شاهد نبودیم. برای نمونه درگیری مسلحانه، همجنسبازی، نوچگی، دزدی از کمدهای فردی، کشیدن مواد با استفاده از قرص های مسکن و گاه نزدیک شدن به آسایشگاه زنان… که عملاً مناسبات قبلی مجاهدین را بکلی تغییر داد و باعث تدوین یکسری ضوابط سفت و سخت در سازمان مجاهدین گردید. از آن پس سلاح های انفرادی که افراد نزد خود نگه می داشتند به انبارهای قفل دار منتقل شد، درب انبارهای صنفی قفل زده شد، سوپرهایی که پیش از آن در مقرهای مختلف وجود داشت و افراد از آن برای رفع نیازهای مختلف استفاده می کردند برچیده شد، آسایشگاه زنان دارای سیم خاردار و دیوارهای بلند شد، از فرماندهان خواسته شد که بیش از پیش مراقب رفتار نیروها باشند و برخی نیز به اردوگاه بازگردانیده شدند.

البته این موارد همگانی نبود و تعداد محدودی را در بر می گرفت اما در هر حال مناسبات مجاهدین را دستخوش تغییرات زیادی کرد که قابل قیاس با گذشته نبود. نکته ای که در اینجا مغفول باقی می ماند، لمپنیزمی بود که مسعود با کمک «مهوش سپهری و فهیمه اروانی» از سال 1376 در مناسبات مجاهدین جاری کردند و برآیند آن بکارگیری واژه های زشت در نشست های مختلف به صورت امری رایج بود که هیچ حرمتی در بین اعضای مجاهدین نگه نمی داشت. اقدامی که کاملاً عمدی و هدفدار در راستای ایجاد اختلاف بود تا هیچکس به دیگری اعتماد نداشته باشد و محفل های دوستانه شکل نگیرد و همه متمرکز بر احترام و عشق روی مسعود رجوی باشند و وی بر همه حکومت کند.

آخرین بند از این فصل، برخی توصیفات است که مسعود برای برچیدن هر بهانه از سوی افراد ردیف کرد. در واقع نگاه مسعود به مجاهدین، نگاه یک برده دار به بردگان بود: وظیفه برده، بیگاری دادن از ابتدا تا انتهای عمر است. هیچ شکوه و شکایتی نباید داشته باشد. بازنشستگی و مرخصی حق او نیست و دستمزدی هم بابت کارهایش دریافت نمی کند و اگر بیمار شد، کار تعطیل نمی شود مگر اینکه زیر بار کارها بمیرد. آنها حتی اعتقادات شخصی هم نباید داشته باشند و ایدئولوژی آنها همان چیزی است که برده دار بدان معتقد است… بند 30 دقیقاً همین ایده را به مجاهدین تحمیل می کرد که نگاهی به آن در این مبحث کافی است و در فصل های بعد توضیحات بیشتری خواهم داد چون با بندهای حیرت آوری مواجه می شویم که خاص بودن ایدئولوژی مسعود را به نمایش می گذارد.

فصل پنجم

در فصل پنجم که مسعود آنرا «تطهیر و انقلاب» خواند، تأکید بر این است که همه افراد باید توسط «انقلاب مریم» به مدارج «صد صد» برسند و پا به مرحله «تطهیر» بگذارند. وی انقلاب مریم را ملاک طهارت و پاکی ایدئولوژیک مجاهدین می دانست و به جِدّ روی برگزاری نشست های «عملیات جاری» تأکید ویژه داشت. وی به عمد از واژه صد صد استفاده نمود تا آنرا جدا از «صفر صفر» تفسیر کند. مسعود معتقد بود که نباید از این واژه استفاده کرد چون با عبور از مباحث انقلاب مریم، مجاهدین به مدارجی بالا می رسند که باید آنرا صد صد نامید و نه اینکه آنرا به واژه صفر صفر تنزل داد.

مسعود به این نتیجه رسیده بود که هر مجاهد وارد انقلاب نشود، باید نسبت به او تردید کرد. یعنی یک عضو مجاهدین یا به این درجه از خلوص رسیده که رهبری عقیدتی اش توسط مباحث انقلاب مریم بپذیرد، و یا از ابتدا مجاهد نبوده و به ارتش آزادیبخش نفوذ کرده و از «عوامل رژیم» است. به همین خاطر انقلاب کردن را برای هر مجاهدی اجباری می دانست. در همین رابطه، برگزاری عملیات جاری روزانه را یک مرز سرخ عبور ناپذیر بین ارتش آزادیبخش و جمهوری اسلامی قلمداد می کرد.

وی برای مشروع جلوه دادن سرکوب های جمعی که تحت عنوان «عملیات جاری و غسل هفتگی» به کلیه افراد تحمیل می شد، به تعریف از انسان پرداخت و او را یک موجود اجتماعی نامید که باید مشکلات خود را به صورت جمعی حل کند. به این معنا که مشکلات سیاسی، تشکیلاتی و استراتژیک او در کادر و چارچوب انقلاب مریم و در میان جمع باید حل و فصل شود نه به صورت فردی توسط خودش و یا در نشست خصوصی با مسئولین!. در ادامه همین بحث، جمع مجاهدین را مقصر انقلاب نکردن برخی افراد نامید و خواستار سخت گیری هرچه بیشتر در نشست ها (برای درهم شکستن مقاومت کسانی که نمی خواهند وارد انقلاب شوند) شد. از آنجا که به تجربه دریافته بود فشار و اهانت های بیش از حد باعث مقاومت و دافعه بیشتر می شود، خواست که از چپ روی و راست روی پرهیز شود یعنی نه سیخ و سمبه زائد در کار باشد و نه سازشکاری و ول کردن تضادها. در عین حال گفت که همه افراد باید ظرف مناسب کاری داشته باشند تا فرصتی برای پیدا کردن تناقض و مسئله پیدا نکنند.

در همین مبحث وی اشاره ای به «خاتمی زدگی» داشت که یک اصطلاح پیرامون کسانی بود که پس از مشاهده انتخابات سال 1376 و روی کار آمدن خاتمی، نسبت به نگرشی که در مورد وضعیت مردم داشتند دچار تردید شده بودند و احساس می کردند آنچه طی سال های گذشته راجع به وضعیت مردم در ایران گفته شده، نادرست بوده است، و همین باعث ریزش نیرویی شده بود و حتی برخی اعضای شورای ملی مقاومت نیز استعفا داده بودند که خشم او را برانگیخته بود. فریدون گیلانی، هدایت الله متین دفتری و همسرش مریم از زمره این افراد بودند.

فصل ششم

فصل ششم کتاب را می توان مهمترین بخش از دیدگاه مسعود رجوی دانست که به صراحت شیوه های برده داری نوین خودش در اواخر قرن بیستم را به نمایش می گذارد. آنچه در محورهای زیر مشاهده می شود، مجموعه اجبارات برده ساز است که مسعود تحت عنوان «مرزسرخ تشکیلاتی-ایدئولوژیک» به کلیه نیروها تحمیل می کند. وی در ابتدا می گوید هیچکس نباید مادون و ناآگاه نسبت به ضرورت مبارزه ایدئولوژیک (سرکوب هرگونه اعتراض در مناسبات) باشد و در عین حال نباید در مبارزه ایدئولوژیک (انقلاب تحمیلی مریم) احساس عجز و ناتوانی کند وگرنه «آمادگی برای سرنگونی» محقق نمی شود و از درون ضربه می خوریم. (مسعود تلویحاً می گوید که اگر ابزارهای سرکوب انقلاب مریم نباشد، اعضای سازمان بگونه ای در برابر خودش قد علم می کنند که از پاسدار هم خطرناکتر خواهند بود.) در همین رابطه اعتراف می کند که اعضای مجاهدین با تحمیل ها و فشارهای ناشی از انقلاب مریم به سمت بی توجهی به مسائل دینی کشیده شده اند و برای فرار از انقلاب ایدئولوژیک، ادعای لائیک بودن دارند. به همین خاطر تأکید می کند که هیچ مجاهدی حق ندارد بحث لائیک بودن و یا رزمنده شدن داشته باشد (برخی افراد برای فرار از نشست های اجباری عملیات جاری و… درخواست داشتند که تحت عنوان رزمنده در ارتش آزادیبخش بمانند و دیگر اجباری برای مجاهد بودن و عملیات جاری روی آنها نباشد). مسعود بجز 12 نفر که از ابتدای ورود هویت کمونیستی، علی الهی، مسیحی و لائیک داشتند، به هیچکس دیگر اجازه نمی داد از افکار گذشته خودشان عقب نشینی کنند. اینها هم که مسعود به آنها لقب «12 مرد خبیث» داده بود، از آن پس در محیطی مجزا از سایر گردان های رزمی اسکان داده شدند تا شیوه های دیگری برای برخورد با آنها بکار گرفته شود و قاطی افراد دیگر نباشند. محورهای مندرج در این فصل را در زیر آورده ام که بخوبی بیانگر ایجاد سیستم برده داری نوین در مناسبات سازمان مجاهدین توسط مسعود رجوی هستند:

“39- مجاهد بدون شعائر و نماز جز در پذیرش و آموزش نداریم.

40- مجاهد اقساطی و مدت دار با اتمام تاریخ مصرف نداریم.

41- خواهر و برادر مجاهد بیمار فلان بن فلان نداریم هرچند همه نوع مراعات و مراقبت و رسیدگی از بیماران داریم.

42- مجاهد بازنشسته و در حاشیه نداریم.

43- مجاهد ملاقاتی و بند به پدر و مادر و خانواده نداریم.

44- مجاهد پناهنده و دارای تابعیت خارجی و سیتی زن نداریم.

45- طعمۀ بورژوازی و وزارت اطلاعات آخوندی، تکثیر امثال تفرشی و فرستادن بریده به خارجه نداریم و نمی توانیم داشته باشیم.”

همانطور که در محور 39 مشاهده می شود، مسعود همه را موظف به اجرای نماز و شعائر کرد چون بخوبی می دانست اگر کسی شعائر را کنار بگذارد، در ادامه به این بهانه که لائیک یا غیرمذهبی است انقلاب ایدئولوژیک مریم را هم نفی خواهد کرد. لذا نگرانی او از بابت متدین بودن نیروها نبود، بلکه نگران بی ارزش شدن انقلابی بود که به اسم مریم برای سرکوب معترضین و جلوگیری از ریزش نیرو در تشکیلات جاری کرده بود. اگر هم آنرا برای افراد پذیرش مجاز دانست از این بابت بود که یکشبه به کسی که تازه به مناسبات پا گذاشته فشار نیاورد و آنها را به آرامی به سمت اجبارات تشکیلاتی هدایت کند تا از همان ابتدا دچار بریدگی و دافعه نشوند.

در بند 40 اشاره وی به این نکته است که هیچکس نمی تواند بگوید من برای شش ماه یا دوسال به مجاهدین پیوسته ام و اگر کسی قبلاً به صورت قراردادی به مجاهدین پیوسته، بداند که دیگر خبری از درخواست بازگشت نیست (برخی افراد در آستانه عملیات فروغ جاویدان با قراردادهای شش تا یکساله به سازمان پیوسته بودند، و برخی کادرها نیز که در خارج کشور فعالیت داشتند در سال 1375 به این بهانه که چند هفته بیشتر در عراق نخواهند ماند، به قرارگاه اشرف کشانیده شده بودند، و برخی دیگر هم تحت تأثیر شعارهای همه ساله مسعود که وعده سرنگونی دو ساله می داد صبر کرده بودند ببینند چه می شود و بعد تصمیم بگیرند… و حالا مسعود زیرآب تمامی قراردادهای خود را می زد و صراحتاً می گفت تا لحظه مرگ باید در مناسبات بمانید.).

بند 41 اشاره به این نکته است که هیچکس در مناسبات مجاهدین نمی تواند تحت این عنوان که بیماری خاص (قلبی، کلیوی، ریوی، نقص عضو یا سرطان) دارد، ویژه سازی کند و برای خود امتیازی قائل باشد و یا در نشست های سرکوب شرکت نکند. آنها نیز موظف بودند در همان آسایشگاه هایی استراحت کنند که در آن 30-40 نفر می خوابیدند. مسعود معتقد بود که یک مجاهد باید مثل ربات کار کند تا وقتی که از پا بیفتد. در همان دوران برخی اعضای شورای رهبری به کسانی که به بهانه بیماری از رفتن به نشست های سرکوب سرباز می زدند می گفتند: «این باید یک افتخار برای شما باشد که در نشست عملیات جاری شرکت کنید و همانجا بمیرید!، در اینصورت سازمان برای شما یک مراسم تدفین خوب هم برگزار می کند چون در یک عملیات ایدئولوژیک شهید شده اید!».

تبصره کوتاهی هم که در انتهای این بند مشاهده می شود برای بیماری های مسری و عفونی بود که باعث سرایت آن به بقیه نشود. و یا گرفتگی های شدید عضلانی و شکستگی که عملاً چاره ای نبود و یک استراحت کوتاه برایشان در نظر گرفته می شد و دوباره باید به کارهای جاری و یا نشست عملیات جاری برمی گشتند. همانطور که شرح داده بودم، جلوی چشم من یک بیمار تبدار را با سیلی از رختخواب بیرون کشیدند تا به نشست عملیات جاری ببرند!.

بند 42 نیز مشابه بند قبلی و کاملاً روشن است. یک مجاهد هرگز نباید به فکر بازنشستگی باشد چون تا صدسالگی هم می بایست در مناسبات مجاهدین به کار مشغول باشد و کسی مجاز نبود بگوید من پیر و ناتوان شده ام و مرا نادیده بگیرید!. مسعود در اوایل دهه 70 گفت کسی نباید افراد مسن را «پدر و مادر» صدا بزند (تا آن زمان برخی از افراد کهنسال که بخاطر فرزندان خود به مجاهدین پیوسته بودند، از روی احترام با لقب مادر یا پدر صدا زده می شدند. مثلاً پدر واحدی، پدر یعقوب، مادر شایسته و…). از آن پس مجبور بودیم به کسانی که در حد پدر و مادر ما سن داشتند «برادر و خواهر» بگوییم و این مسئله فقط برای ما چندش آور نبود، بلکه برای آن افراد مسن نیز که ما را در حد نوه یا فرزند خود می دیدند دشوار بود. تصور کنید یک مادر 70 ساله باید یک پسر 25 ساله را برادر صدا بزند. استدلال مسعود این بود که اگر به آنها پدر و مادر گفته شود تصور می کنند باید با آنها مثل افراد سالخورده رفتار شود!… با اینحال خیلی زود این حرکت حرمت شکنانه به پایان رسید و کسی این ضابطه را رعایت نکرد.

در بند 43 مسعود صراحتاً جوان تر ها را هدف قرار می داد. یعنی کسانی که پدر یا مادرشان مجاهد بودند و هر از گاهی دوست داشتند به دیدار آنها بروند. مسعود انجام این کار را برای آنها ممنوع کرد. اگر قبلاً چندماه یکبار این افراد که تحت عنوان میلیشیا شناخته می شدند حق داشتند به نزد والدین بروند، از این پس دیگر چنین مجوزی نداشتند. این دستور، نشان از یک نگرانی از سوی مسعود داشت. چون دیدارها باعث می شد که نهاد متلاشی شده خانواده برای ساعاتی به هم وصل شود و مسعود می ترسید که در اعماق قلب آنها دوباره یک عاطفه پنهان شکل بگیرد.

درست چند سال پس از تدوین این قوانین ضد انسانی، مریم رجوی مدعی شد که دولت عراق اجازه دیدار پدر و مادرها با فرزندانشان در قرارگاه اشرف را نمی دهد!. این در حالی بود که صدها تن از خانواده ها که با سختی بسیار، خطر سفر به عراق را پذیرا شده بودند تا پس از ده ها سال عزیزان خود را ملاقات کنند، بدستور مریم رجوی مورد اهانت و هجوم چماقداران قرار می گرفتند و همزمان به آنها «خانواده الدنگ» گفته می شد، به سمت شان سنگ و تیر پرتاب می کردند. این خانواده ها گاه به مدت چندین روز در گرم ترین فصل سال منتظر یک دیدار ساده با والدین یا فرزندان خود می ماندند. خشونت و ارعاب مجاهدین در حق ده ها مادر و پدر سالخورده، پلیس عراق را به شگفتی واداشته بود.

مسعود از در کتاب خود از مجاهدین می خواست که هرگز به والدین خود فکر نکنند و «دربند» پدر و مادر نباشند، اما تا ابد «در بند و زنجیر» خودش باقی بمانند. طی سالیان دراز برخی از هموطنان تحت تأثیر نمایش های حقوق بشری مریم رجوی، هیچ اطلاعی از آنچه در اشرف گذشته بود نداشتند، سازمان های حقوق بشری نیز هیچگاه تلاش نکردند در برابر ادعاهای مریم بپرسند که خودش با خانواده ها چه برخوردی داشت. آنچه در کتاب مسعود رجوی قید شده بود، بخوبی آشکار می کند در زندان های سازمان مجاهدین چه بر سر معترضین می آوردند و چطور با ابزارهای سرکوب از آنان می خواستند که جز عشق به مسعود و مریم به چیزی دلبسته نباشند.

بند 44 کتاب اشاره به کسانی داشت که تابعیت یک کشور خارجی داشتند. در مبحث «سیتی زن» شرح دادم که چگونه مسعود افرادی که دارای شهروندی کشورهای غربی بودند را وادار کرد با نوشتن یک نامه، انصراف خود را از حق پناهندگی یا شهروندی ابلاغ کنند و بعد این نامه را به سازمان بدهند تا از طریق وکلای خود آنرا به وزارت کشور مربوطه برساند. پس از چند ماه، در این بند صراحتاً می گفت که در مناسبات مجاهدین کسی نباید تابعیت خارجی داشته باشد. با اینکار، مسعود تمامی پل های پشت سر افراد را به اجبار تخریب می کرد تا راهی برای بازگشت نداشته باشند و اگر روزی آنها را بخاطر بریدن از تشکیلات تحویل استخبارات صدام داد، هیچ حمایتی از سوی کشورهای ذیربط نداشته باشند.

در آخرین بند این فصل، مسعود در مورد «طعمه» سخن می گوید و اشاره می کند که «فرستادن بریده به خارج کشور» نداریم. البته در اولین نشست سرکوب همگانی که سال 1374 برگزار شد (و در مبحث « نشست حوض » به آن اشاره داشتم)، مسعود به صراحت گفته بود که از این پس، سیاست «مشت آهنین» را دنبال خواهم کرد و هیچکس را به خارج نخواهم فرستاد. آن زمان بحث کلامی بود و در عمل هم پیاده شد، ولی در اینجا مسعود داشت تئوری انقلاب ایدئولوژیک مریم را در یک کتاب تدوین می کرد و به آن رسمیت و عینیت می بخشید.

ادامه دارد…

حامد صرافپور

خروج از نسخه موبایل