نیمه سبز زندگی در مقابل نیمه سیاه فرقه ای

بار دیگر مسعود رجوی ، مادر و فرزندی دیگر را مقابل هم قرار داده است. مادر در کشور دورافتاده و فقیر آلبانی، در زندان رجوی شکسته، پیر و محبوس است و فرزند در حسرت دیدن مادر در سوئد می سوزد. این چه مبارزه ای است که عواطف مادری را به نقطه ای رسانده است که مادری فرزند خود را مزدور می نامد. آیا این شیطان سازی از فرزند آنهم فقط توسط مادر در یک نامه، از توطئه های تکراری و ترفند های نخ نمای رجوی ها نیست؟ جعل و نامه سازی از زبان مادری که اختیار آب خوردن هم ندارد! این نامه های فرمایشی هیچ ارزشی ندارد، اگر رجوی ها راست می گویند و مادر آنچنانکه در این نامه آمده است، مبارزی با سوابق 40 سال مبارزه است ، اجازه بدهد که این مادر به دیدار فرزند در کشور سوئد رفته و برگردد.

مریم رجوی بهتر از هر کسی می داند که خروج هر عضوی از سازمان به منزله ی قطع کامل از روابط کثیف فرقه ای او خواهد بود و هرگز چنین اجازه ای را به هیچ کس نداده است که حتی برای یک ساعت از این اسارتگاه خارج شود.

از زبان این مادر اسیر، نوشته شده است:
” من به عنوان یک مادر گواهی میدهم که کودکان در قرارگاه اشرف از بالاترین استانداردهای زندگی و امکانات رفاهی برخوردار بودند و چیزی نبود که برای آنها فراهم نشود…”

این کدام استاندارد ها و امکانات رفاهی است که اجازه نمی دهد فرزند در کنار مادر آرام گیرد؟
پدر حنیف درعملیاتی در عراق توسط مسعود رجوی به کشتن داده شده است. چهره چروکیده و پیر شده ی مادر، گویای سختی هائی است که در یک روابط بشدت فرقه ای و غیرانسانی، طی نزدیک به 40 سال پیرتر از سن خود نشان می دهد.
آیا حق این مادر و فرزند نیست که در کنار هم برای چندسال هم که شده ، راحت زندگی کنند؟
آیا این فرزند حق ندارد جای خالی پدر کشته شده توسط رجوی را ، با مادرش پر کند؟

این چه مبارزه ای است که مادر را محبوس در یک اسارتگاه بسته در آلبانی نگه داشته است و فرزند را از دیدار مادر محروم کرده است؟
اندک و انگشت شمار خانواده هائی هم که پس از مرارت و سختی های فراوان ، خود را به این کشور فقیر و دورافتاده رسانده اند، سران فرقه اجازه ی ملاقات به آنها را نداده اند. درخواست ملاقات کنندگان را نیز مورد ضرب و شتم قرار داده اند . بعنوان مثال خانواده ی محمدی که از کانادا به آلبانی برای ملاقات تنها دخترشان رفته بودند، همگان دیدیم و شنیدیم که رجوی ها چه بلاهائی  که سرشان نیاوردند.

نیمه های گمشده ای را می بینیم که سالهاست توسط رجوی ها از هم جداشده اند، آیا حق این مادر و فرزند و سایر مادران و فرزندان این است که از دیدار هم، از عشق و محبت محروم شوند؟
آیا این مادر رنجدیده و فراق کشیده ، بعد از سالها اسارت، حق یک مرخصی یک ماهه را ندارد که به دیدار فرزند بشتابد؟
اگر رجوی ها مدعی داشتن عناصر پیشتاز و آگاه هستند که مبارزه را با آگاهی و تمایل انتخاب کردند، آیا این عناصر آگاه و آزاد حق یک ملاقات ساده با فرزندان خود را ندارند؟

این ارگان های حقوق بشری ، سازمان ملل، کمیساریای عالی پناهندگان، صلیب سرخ جهانی و … کجا هستند؟
زهره و حنیف ، آیا حق یک ملاقات و دیدار ساده، با هم را ندارند؟
عشق مادر و فرزندی و عواطف خانوادگی ، چه جایگاهی در مبارزه ی آگاهانه! رجوی ها دارد؟
در تاریخ هرگز نمونه ای از این شقاوت بی حد و حصر و بی رحمی وطن فروشانه را نداشته ایم.
چرا این مادر و سایر مادرها در فرقه ی رجوی ، حق ندارند فرزندان خود را ملاقات کنند؟
این حصارهای سیاه فرقه ای کی درهم خواهد شکست و این مادرها و فرزندها، همدیگر را درآغوش خواهند کشید؟

این چالشی بزرگ است که رهبران فرقه ی رجوی، جواب آنرا با مشت آهنین تشکیلات سرکوب کرده اند. سالیان است عشق و محبت در فرقه ی رجوی لگدمال شده است، همه می دانیم که این مادر و فرزند در عشق دیدار هم می سوزند. اما رهبران این فرقه خم به ابرو نمی آورند و هر روز حصارهای سیاه این فرقه را بلندتر و بلندتر می کنند تا امثال این مادر و فرزندها بهم نرسند.
سکوتی سنگین و سیاه نیز بر این فرقه حاکم است که این جدائی ها را تداوم بخشیده و مانع ابراز عشق بین مادران و فرزندان باشد.
اما آیا خورشید گرما بخش احساس و عاطفه ها، تا ابد پشت ابرهای سیاه تاریکی فرقه ی رجوی پنهان خواهد ماند؟

فرید

خروج از نسخه موبایل