30 دی ماه 57، روزی که دیو مسعود رجوی از زندان رهید

دیو چو بیرون جهد، آه برآید

سی دیماه، سالروز آزادی آخرین دسته از زندانیان سیاسی زمان شاه است. چند روز پس از فرار شاه از ایران، مردم که نگران اعدام زندانیان سیاسی بودند، با حضور در برابر زندان ها، خواهان آزادی فوری بازماندگان شدند. با تشدید فشارهای مردمی بر ایادی شاه، 162 تن از زندانیان باقیمانده در سلول ها نیز به آزادی رسیدند. در میان زندانیان تفکرات سیاسی و اجتماعی مختلفی دیده می شد. هرچند سازمان مجاهدین تلاش داشت خود را در این میان برجسته نماید ولی تنها چند تن از آنان عضو مجاهدین بودند که از جمله می توان به مسعود رجوی، موسی خیابانی و اشرف ربیعی اشاره داشت که به همراه سایر زندانیان از زندان قصر رهایی یافتند.

مسعود رجوی 30 دی

بدین ترتیب، سی دیماه 1357، نقطه پایانی بر اقتدار سلطنت پهلوی شد که می توان آنرا به عنوان نقطه عطفی در تاریخ ایران محسوب کرد. در این روز، آسمان سیاسی ایران، که سراسر التهاب و تنش بود، با دیوی مواجه گردید که سرنوشت ده ها هزار جوان و نوجوان ایرانی را در آینده ای نزدیک رقم می زد و حوادث بسیار دردناک و خونینی را به مردم ایران تحمیل می کرد. این دیو از قفس رهیده کسی جز مسعود رجوی نبود.

همکاری با ساواک یا 7.5 سال شکنجه؟

مسعود در سال 1346 به تشکیلات مجاهدین راه یافت و طی 4 سال با نبوغ عجیبی که در مباحث روشنفکری و چرب زبانی داشت، به مدارهای بالای سازمانی رسید اما در فروردین 1350 دستگیر شد و پس از مدتی با کمک برادرش کاظم که عضو ساواک شده بود و در سوئد زندگی می کرد، از مجازات گریخت و به همکاری با ساواک پرداخت تا از اعدام نجات پیدا کند. در این زمینه پرویز ثابتی، معاون ساواک، شرح مفصلی داده است که به آن نمی پردازم. در هر صورت مسعود با لو دادن محل زندگی بنیانگذاران سازمان توانست از اعدام رهایی پیدا کند و رهبری مجاهدین را پس از شهادت رهبران سازمان مجاهدین به دست گیرد. وی در نهایت 30 دیماه 57 از زندان آزاد شد و با استفاده از فضای سیاسی آن زمان ده ها هزار محصل و هنرجو از دبستان تا دانشگاه را با سخنرانی های هیجانی و شورانگیز جذب نمود و با توجه به ظاهر انقلابی و توحیدی که از خود نشان می داد، اعتماد بسیاری از خانواده های مذهبی را هم بدست آورد و در همین فضا دچار «توهم رهبری انقلاب» گردید که راه را برای قدرت طلبی و جاه طلبی بی پایان وی گشود. این توهم بیمارگونه، پایانی جز اقدامات تروریستی در حساس ترین زمان انقلاب بدنبال نداشت و هزاران جوان ایرانی را به کام مرگ فرستاد.

در تمامی این سالیان، سازمان مجاهدین در تلاش بوده تا 30 دیماه 1357 را همچون 30 خرداد 1360، یک بزنگاه تاریخی در راستای پیشرفت مبارزات رهایی بخش و یک نقطه عطف تاریخی در سرنوشت مردم ایران جلوه دهد که گویی انسانی بزرگ و خداگونه ظهور کرده تا مانع بزرگی از سر راه تکامل بردارد و مسیر برگشت را به سمت جلو جهش دهد. بگذریم که این نوع نگرش هم بخشی از همان توهم بیمارگونه مسعود رجوی است، اما از یک نظر چندان هم بدور از واقعیت نبود چرا که سی دیماه، نقطه عطفی برای ظهور یک دیو مردمخوار بود. در همین روز بود که مسیر تحولات اجتماعی ایران دچار آسیب های جدی گردید و هزاران نوجوان ایرانی در دام سیاست های تروریستی مسعود رجوی افتادند و بجای تلاش برای رشد و ارتقا و آبادانی کشورشان، با ایجاد تنش های گسترده در شهرهای مختلف، راه را برای یک جنگ خارجی مهیا نمودند و در نهایت نیز گسترده ترین اقدامات تروریستی را در میان مهیب ترین جنگ خانمانسوز به راه انداختند.

امسال نیز مجاهدین برای پوشاندن سیاست های ضدایرانی خود، به تعریف و تمجید صدباره از مسعود رجوی پرداخته اند و مدعی هستند که وی 7.5 سال تحت شکنجه قرار داشته است! مشخص نیست ساواک چه نیازی به شکنجه کسی داشته که همان روزهای اول تمامی اطلاعات مجاهدین را در اختیارشان قرار داده و دیگر هیچ اطلاعات جدیدی در دست نداشته و برادرش نیز در اروپا مشغول همکاری با ساواک بوده و ده ها دانشجوی ایرانی را زیر نظر داشته تا فعالیت های آنان را به ساواک گزارش کند.

مسعود رجوی 30 دی

عجیب اینجاست که حامیان این فرقه در کشورهای غربی آنقدر مغزشویی شده اند که این حداقل ها را هم از مجاهدین نمی پرسند که اساساً شکنجه به چه منظوری صورت می گیرد جز اینکه یک اطلاعات سری و فوری کشف شود تا از آن طریق جلوی یک ضربه را بگیرند و یا به اعضای دیگر دست یابند؟ در اینصورت وقتی که تمام کادر رهبری مجاهدین و بخش عمده ای از بدنه مجاهدین دستگیر شدند، ساواک چه نیازی به شکنجه یک عضو چرب زبان داشت که بخواهد بیش از 7 سال او را شکنجه کند؟ آیا چنین سوال ساده ای هم به ذهن حامیان این فرقه نمی رسد؟

گیریم که چند مشت و لگد هم در روزهای اول به او زده باشند، آیا نباید پرسید چرا این شکنجه ها روی بنیانگذاران اعمال نشد تا اطلاعات بیشتری از آنان بگیرند؟ آیا آنگونه که مجاهدین به دروغ ادعا می کنند، نامه نگاری کاظم رجوی به سازمان ملل باعث توقف اعدام او شد؟ یعنی شاه از ترس سازمان ملل مسعود رجوی را اعدام نکرد اما دهها نفر دیگر را تیرباران نمود؟ آیا بقیه که اعدام شدند هیچ اطلاعاتی نداشتند و فقط مسعود از همه چیز اطلاع داشت که بخواهند او را برای گرفتن اطلاعات بیشتر نگه دارند و شکنجه کنند؟ به هواداران ناآگاه مجاهدین در خارج کشور باید گفت آیا بهتر نیست کمی از دهها سال اسارت ذهنی خارج شوید و اندیشه خود را بکار گیرید تا به دنیای جدیدتری برسید؟ تا کی شعور و درک خود را در اختیار کسانی قرار می دهید که جز سوء استفاده از شما به چیزی نمی اندیشند؟

حامد صرافپور

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا