در قسمت قبل تا آنجا گفتم که پس از ساعتی وارد محلی شبیه پادگان نظامی شدیم و پس از پذیرایی در سالن غذاخوری به سمت استراحتگاه هدایت شدیم که در این استراحتگاه نیز تعداد زیادی ایرانی بودند که مدتی بعد متوجه شدم آنها هم مانند من از کشور ترکیه، پاکستان، امارات و ایران به اینجا کشانده شده اند و بعضی از آنها قصد بازگشت داشتند.
پس از دو ماه قرنطینه در قسمت “ورودی” و ترس از اینکه مبادا به خاطر درخواست انصراف، به مقامات بعثی عراق تحویلم بدهند، قبول کردم که تابع امر باشم. پس به همراه دیگران به قسمتی دیگر به نام “پذیرش” در قرارگاه منتقل شدیم. در این قسمت به ما پوتین و تن پوش های یکدست نظامی دادند و هر آنچه در این مدت بر ما گذشت فقط و فقط محدودیت از دسترسی به امکانات ارتباطی، رفاهی و ممنوعیت بازگویی خاطرات همراه با دستورات اجباری بود.
این دستورات شامل کار اجباری، نگهبانی شبانه اجباری، حضور اجباری در یک اتاق برای تماشای فیلم های ضبط شده صحبت های مسعود رجوی و دیگر نشست های مغزشویی همچون عملیات جاری، غسل هفتگی و گزارش نویسی بودند. در قسمت پذیرش سعی کردند به ما القا کنند که همه برای آزادی مردم و کشور ایران از ظلم حضور دارند و هر کس با ما نیست بر ماست. در اینجا هر کس به بازگشت به ایران یا خروج از سازمان و خانواده فکر کند خائن و جاسوس دولت ایران است و در دادگاه نظامی محاکمه میشود!
پس از 6 ماه حبس مجدد و زهره چشم گرفتن از نیروها و مراحل اولیه شستشوی مغزی به قسمتی دیگر به نام “ارتش” در همان قرارگاه اشرف منتقل شدیم. در ارتش جدا بر دیگر کارهای اجباری که در پذیرش انجام میدادیم آموزش های اجباری با ادوات جنگی مستهلک و تعمیرات آنها، جمع آوری ضایعات آهنی، بازسازی ساختمان های فرسوده اهدایی ارتش عراق و دیگر نشست های شستشوی مغزی رنج آور پا برجا بود.
پس از 2 سال ناگهان متوجه حمله نیروهای ائتلاف به کشور عراق شدیم و به دستور شخص رجوی و به بهانه حمله به مرزهای کشور ایران به بیابانهای عراق مهاجرت کردیم. در این مهاجرت که موسوم به “پراکندگی” بود، بدون هیچگونه سپر امنیتی، امکانات دفاعی مجهز و امکانات بهداشتی – پزشکی سر به بیابان زدیم. در این بیابانها بنا به دستور رجوی به زاغه مهمات صدام هجوم آورده و شبانه روز مهمات سنگین و نیمه سنگین را بدون خودروی مخصوص جرثقیل و با دست خالی بر روی کامیون ها بار میزدیم. من و خیلی از افراد در این بارگیری ها از ناحیه کمر و دیگر اندام به دلیل فشار زیاد دچار مشکلات حادی شدیم. سرانجام پس از چندماه بلاتکلیفی و درگیری با نیروهای مردمی، آوارگی، بمباران تجهیزات نظامی ارتش پوشالی رجوی و کشته شدن بسیاری افراد نگون بخت، با اوضاع نابسامان روحی و جسمی به قرارگاه اشرف برگشتیم.
ادامه دارد
فریدون ابراهیمی