محمدرضا ترابی از کودک سربازان سابق مجاهدین خلق در اقدامی جسورانه به دادخواهی برای قتل پدرش قربانعلی ترابی برخاست. او که در ماههای اخیر در جلسات کلاب هاوس در جمع دیگر کودک سربازان سابق و اعضای جدا شده از مجاهدین خلق، بارها از رفتارهای ضد حقوق بشری و نقض حقوق کودکان و ساختار مغزشویی در تشکیلات مجاهدین خلق انتقاد کرد، به تازگی مطلبی در حساب کاربری فیس بوک خود با عنوان «زمان برترین قاضی است»، منتشر کرد.
محمدرضا در متن فیس بوکی خود در مورخ 27 بهمن 1400، سران سازمان مجاهدین خلق را موظف دانست که «تمام جزئیات مربوط به زندان و شکنجه پدرش در قرارگاه اشرف، جزئیات مربوط به چگونگی کشتن او و محل دفن او را بر اساس اسناد درون تشکیلاتی خود منتشر کرده و توضیح دهد که چرا تا کنون در مورد کشتن او مسئولیتی نپذیرفته و توضیحی منتشر نکرده است.»
محمدرضا ترابی پیش از آن نیز در جلسه سوم کودک سربازان سابق در کلاب هاوس، در پاسخ به اظهارات یکی از فرماندهان سابق مجاهدین به نام علیرضا درباره ماجرای قتل پدرش توسط شکنجه گران مجاهدین خلق، اشاراتی در این باره کرده بود. علیرضا در صحبتهایش در جمع کودک سربازان – که زمانی فرمانده آنها بود – خطاب به محمد رضا گفت: «محمدرضا ترابی، وقتی تو اومدی من در مقر 19 بودم. اولین چیزی که به ما گفتن این بود که کسی حق نداره به این بگه باباش چی شده، باباش کجاست! همه میدونستن بابات نیست. یه سری میگفتن بابات کشته شده، یه سری تو محفلا میگفتن بابات تو شکنجه کشته شده. حالا هر جوری خودت میدونی تو کتابت بنویس، خودت باید تحقیق کنی.»
محمد رضا ترابی در پاسخ به علیرضا تائید کرد که در طول 18 سال حضورش در تشکیلات هیچ کس هیچ وقت درباره پدرش به او چیزی نگفت. او گفت: «مادرم و عمههام به من گفتند که تو خواب سکته کرد. گفتم قبرش کجاست؟ گفتن در جنوب عراق در وادی السلام که در اون دوران از نظر امنیتی برای مجاهدین قابل دسترس نبود. این در صورتی ست که از بعد از عملیات مروارید در سال 71 دیگه کسی رو در وادی السلام دفن نمیکردن، همه رو در مروارید اشرف دفن میکردن.»
به نظر میرسد که محمدرضا ترابی دست کم از سال 2017 پس از خروجش از تشکیلات رجوی که متوجه واقعیت قتل پدرش به دست همکاران سابق خود میشود، جستجو در این زمینه را آغاز کرده است. شاهدان و مطلعین قتل قربان علی ترابی اگر چه از سال 2005 در گزارش «خروج ممنوع» منتشر شده توسط سازمان دیدبان حقوق بشر و در بسیاری منابع دیگر، درباره قتل او و پرویز احمدی زیر شکنجه های درون سازمانی سال 1373 شهادت داده بودند اما محمد رضا در این سه سال و نیم به تدریج شواهد تازهتری دریافت کرده است.
ظاهرا پس از جلسه سوم کلاب هاوس باز هم بر شواهد افزوده میشود. به این ترتیب، او با وجود اینکه در آن جلسه میگوید به همین بسنده میکند و باقی مطالبش را در کتابش خواهد آورد، به فاصله چند روز در پست فیس بوکی خود از رنج جانکاهی که سران مجاهدین خلق بر او تحمیل کردند مینویسد:
«28 سال از مرگ پدرم میگذرد و تنها به تازگی از محل دفنش با خبر شدم. نه از مادر و عمههای «مجاهدم» و نه از کسانی که مرتکب چنین جنایتی شدند، بلکه از شاهدین صحنه. ناگفته نماند که تنها 5 سال پس از مرگش، یعنی هنگام ورودم به پایگاه مجاهدین در عراق در سال 1999 خبر مرگش را شنیدم. و باید این را هم تاکید کنم که تنها 23 سال پس از مرگش، یعنی در سال 2017، و هنگامی که از سازمان مجاهدین خارج شدم فهمیدم که چطور و به دست چه کسانی کشته شد. یک عمر شنیدن دروغ از مادر «مجاهدم» تا کسانی که خود را انقلابی و گوهر بی بدیل مینامند.»
او که به تازگی از جزئیات تازه ای باخبر شده است از ریاکاری شرم آور سران مجاهدین خلق در قبال فرزند فردی که خود کشته بودند، مینویسد:
«تا سال گذشته، حتی یک عکس از او نداشتم. البته که دردآور است. آن چه که این موضوع را دردآورتر میکند این است من به مدت 3.5 سال با همان افرادی که مسئول کشته شدن او بودند در قرارگاه اشرف از نزدیک کار و زندگی میکردم. در کنارشان مینشستم، با آنها غذا میخوردم، با آنها دست میدادم و در چشمانشان نگاه میکردم و در زمان عید با آنها روبوسی میکردم. من خبر نداشتم، اما آنها که میدانستند چه کار کردند. بله این است ماهیت واقعی چنین «انقلابیونی»!»
محمد رضا ترابی تصاویری از متن پیامهایی که یکی از شاهدین درباره چگونگی قتل پدرش و محل دفن او برای او ارسال کرده است، ضمیمه متن خود کرده است. در این پیام از افرادی یاد شده است که بر شواهد پیشین جدا شدهها درباره قتل قربانعلی ترابی منطبق است. از مختار جنت، مجید عالمیان، نریمان، عادل و دکتر وحید نام میبرد که از محل دفن قربانعلی در گورستان الکرخ در نزدیکی قرارگاه بدیع زادگان آگاه بودند و کارشان دفن کردن افرادی بود که گفته میشد خودکشی کردهاند!
فرزند قربانعلی در ادامه متن رنج نامه خود سران فرقه رجوی و به ویژه شخص مسعود رجوی را خطاب قرار میدهد: « ای سازمان مجاهدین با آن رهبر سوراخ موش قایم شدهتان، شرم بر شما!! حقیقتا که دردآور است. اما ما ایرانیها، بخصوص کسانی که در وسط جنگِ قدرت بین جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین به دنیا آمدیم و تمام عمرمان را به نوعی در آن سپری کردیم، به آن عادت کردیم و نسبت به آن بی حس شدیم. ولی با همه بی حسی و عادت کردن، بعضی وقتها درد به دلمان راه پیدا میکند و سنگین میشویم. میخواهیم گریه کنیم و به حال خود دل بسوزانیم. پدرم کو؟ چرا مادرم با من قطع رابطه کرد و گفت «تو دیگر پسر من نیستی چون به سازمان خیانت کردی»؟ اما گریه که چاره نیست. پس فعلا دردها و غمها و اندوهها را باید فرو خورد و تبدیل به انگیزه برای ادامه مسیر نمود.»
محمد رضا با صلابتی مثال زدنی از حقایق مینویسد و مجاهدین را مستحق عنوان «منافق» میداند. از پدرش مینویسد که در راه «مبارزه» و برای به اصطلاح آرمان مجاهدین شش سال در زندانهای جمهوری اسلامی بود اما از سوی مجاهدین برچسب «نفوذی» خورد. او وعده میدهد که ماجرای قربانی شدن پدرش را در کتابش با جزئیالت بیشتری خواهد نوشت اما تا آن روز «دست از بیان حقیقت و دفاع از آزادی بیان» برنخواهد داشت و در این راه از هیچ گونه برچسب مزدوری از سوی مجاهدین بیمی ندارد. کما اینکه او تا همین لحظه نیز به دلیل دفاع از حق آزادی بیان امین گل مریمی و دیگر کودک سربازان مجاهدین خلق ، از سوی رسانههای فرقه رجوی، مورد حمله قرار گرفته است.
او قاطعانه برای دادخواهی خون پدرش برخاسته است و تاکید میکند که در این راه هرگز تابع استانداردهای سیاه و سفید مجاهدین خلق نخواهد بود:
«آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. من که از برچسب “مزدوری” و غیره دیگران ترسی ندارم. حاضرم در هر دادگاهی با ارائه همه مدارک جمع آوری شده و اطلاعات دیگر حاضر شوم و از استقلال خودم دفاع کنم. اگر راست میگویید، بفرمایید! اما این را هم باید بگویم که برای کشف حقیقت در مورد پدرم حاضرم با هر کسی صحبت کنم و از هر کسی اسناد و مدارک دریافت کنم. مرزبندیها و دنیای سیاه و سفید شما ربطی به من ندارد. من در دنیای خاکستری زندگی خودم را میکنم.»
مزدا پارسی