تعهدگیری مسعود رجوی از نیروها با سلاح و چراغ خاموش!

رجوی حداقل سالی دوبار تمامی اعضا را در سالن اجتماعات جمع می کرد و با بحث های تشکیلاتی و ایدئولوژیک به اسم انقلاب درونی مشغول می کرد و نهایتا بعد از صحبت های طولانی که گاها به چند روز هم ختم می شد فرمی را که از قبل خودش تنظیم کرده بود به اعضا می داد تا همه افراد چشم و گوش بسته آن را امضا کنند. و در این رابطه کسی جرات نمی کرد چون و چرا پیش بکشد. اگر به فرض کسی پیدا می شد که از این امر سر پیچی کند دیگر معلوم نبود چه بلایی سرش می آید.

رجوی در سر موضوعات مختلف داستان امام حسین در شب عاشورا را پیش می آورد و بارها این را تکرار کرد که ما چراغ ها را خاموش می کنیم و هر کس می خواهد برود! اما این ظاهر قضیه بود. او وانمود می کرد که هیچ اجباری نیست اما در واقعیت تشکیلات کسی نمی توانست مخالفتی کند یا تشکیلات را ترک کند.

طنزی تلخ در پشت نمایشنامه ای بود که رجوی تدارک دیده بود و لبخندی زهر آلود بر لبانمان نقش می بست. می دانستیم در این پرده از نمایش همچون پرده های دیگر تنها اجبار بود و اجبار. اجباری که لباس زیبای انتخاب به تنش پوشانده بودند! به اندازه سر سوزنی هم آزادی عمل وجود نداشت. به گمانم رجوی را می شود الاهه دجالیت نامید.

در یکی از همین نشست ها در حالی که کلت به کمر بسته بود، دستش را به کلت میزد و با صدای رسا می گفت هر کسی بخواهد از تشکیلات جدا شود با مشت آهنین مواجه خواهد شد. حال شما تناقض آن را با چراغ خاموش ببینید!

اساسا چه نیازی بود رجوی سالی چند بار تعهدگیری کند؟ رجوی با این عمل می خواست ذهن اعضا را آب بندی کند و فکر خروج و جدا شدن به ذهن هیچ کس راه پیدا نکند. در واقع سیاست رجوی مطابق ضربالمثل “از این ستون به آن ستون فرج است” بود. اوضاع تشکیلات به هم ریخته و داغون بود و به همین خاطر تعهداتش هم تکراری بود. ساختمان تشکیلات از پایه خراب بود و از روز نخست این ساختمان کج بنا شده بود و هر چه زمان جلوتر می رفت کجی ساختمان بیشتر و بیشتر خودش را نشان میداد. در چنین شرایطی رجوی با ترفند تعهدگیری افراد را وادار می کرد اعتراض نکنند و اگر صدایی بلند می شد در گلو خفه می کردند.

یکی از روش های سرکوب این بود که می گفتند تو به برادر امضا خون و نفس دادی و اگر بخواهی زیر تعهدت بزنی باید در قدم اول بیایی و به جمع جوابگو باشی. تشکیلات در نشست جمعی حداقل 200 نفر را بسیج می کرد تا سوژه توسط جمع کثیری سرکوب شود و با توهین و افترا و ناسزاگویی چیزهایی که لایق رجوی بود را نثار فرد سوژه می کردند و در واقع صحنه ای را درست می کردند تا فرد مورد نظر بیاید بگوید اشتباه کردم. حرفم را پس می گیرم. اگر هم سماجت به خرج می داد سرنوشت نامعلومی در انتظارش بود. این است منطق رجوی! این است معنای چراغ خاموش رجوی! اگر از من بپرسید می گویم شکنجه فیزیکی قابل تحمل است اما شکنجه روحی و روانی سخت تر و پیچیده تر از شکنجه فیزیکی است. متاسفانه رجوی افراد را شکنجه روحی می کرد. گر چه هرکس که روانه زندانهای رجوی می شد باید شکنجه های فیزیکی را هم تحمل می کرد.

گلی

خروج از نسخه موبایل