اصلاً نباید نگران هیچ چیزی باشی. گذشته ها گذشت.

بنام خدا

به یوسف مبرهن

سلام به داداش یوسف عزیزم. سلام از طرف بابا، مامان، احترام، محمدرضا، رامین و خودم پوران و همچنین سلامی گرم از طرف برادرزاده های قشنگت، نگین، دختر محمدرضا، نازنین دختر رامین و خواهرزاده هایت طاهره، عاطفه، عادله دختران احترام و زن داداش نادیا و مریم. میدانم که باورکردنش مشکل است ولی این نامه را در ساعت یک ربع به 11 شب در تاریخ 8/12/85 در منزلمان در رشت در حضور مامان و احترام و دخترش عاطفه برایت نوشته ام. نمیدانم میتوانی حدس بزنی که الان در چه وضعیتی هستیم و شرایط زندگیمان به چه صورت هست یا نه. فقط مختصراً بگویم همه اهل خانواده در سلامت کامل بسر میبرند و از هرنظر همگی شرایط بسیار خوب و ایده آلی دارند. هیچ ناراحتی در زندگی حس نمیکنند. الّا دوری تو و انتظار دیدار تو که دقیقاً بستگی به تصمیم خودت دارد. یعنی اگر هر زمان تصمیم گرفتی به آغوش گرم خانواده ات برگردی همگی به گرمی از تو استقبال میکنند. و اصلاً نباید نگران هیچ چیزی باشی. گذشته ها گذشت. چه از جهت نگرانی برای خانواده ات و چه از جهت هرکسی که احساس نگرانی و نا امنی از آنان داشتی. شرایط تو با شرایط معمول هرکسی که چندین سال از دیار خود دور بوده و دوباره میل به بازگشت دارد تا در موطن خود زندگی کند یکیست. باید بدانی همه چیز با خدا ممکن است. و هیچ چیز غیرممکن وجود ندارد. برای ایجاد تغییر در روش زندگی این خود شخص انسان است که باید خود تصمیم بگیرد و خود را مسئول ایجاد تغییرها در زندگی بداند. نه دیگری یا شرایط و محیط. امیدت را از دست نده و از خداوند کمک بگیر تا آنچه را که به صلاح توست برایت مقدر نماید. اگر در سردرگمی و در هاله ای از ابهامات بسر میبری و مردّد هستی، همه اینها حاصل اندیشه ها و ذهنیت خودت هست. پرده ها را کنار بزن و سعی کن خودت برای آینده ات تصمیم بگیری. آینده ای که هیچ شباهتی به گذشته های ناکام نداشته باشد. اگر از ناملایمات زندگیت در رنجشی مرتب از خدا بخواه تا تو را هدایت کند. سوالات خود را با خدا با چگونه آغاز کن تا تو را هدایت کند. یادت باشد با چگونه نه با چرا؟ خدا تنها کسی هست که تو را برای خودت میخواهد. همه اینها را گفتم که اگر فکر کنی کسی نیست که حقیقت را به تو بگوید باید بدانی که خدا هست. سعی نکن خودت خودت را راضی کنی و بگویی زندگی همین هست و بس تو اصلاً مجبور نیستی در تنهایی و سختی زندگی کنی. انتخاب با خود توست. اگر خودت را دوست داری و به سلامت فکری و جسمی و خودت اهمیت میدهی میتوانی ادعا کنی که خانواده ات را دوست داری و هم وطن خودت و جهان هستی را دوست داری. و میخواهی برای همه اینها قدم برداری. دوست داشتن از خود انسان یعنی خود دوست داشتن شروع میشود. دوست داشتن و آزاد زیستن را از خود شروع کن و آنوقت آزادی و آرامش را به دیگران هدیه کن. میخواهم بگویم اکنون شرایط زندگی ما بسیار فرق کرده. همگی در آرامش و صلح و صفا و در آسایش زندگی میکنیم همه ما دوست داریم این آرامش شامل حال تو هم بشود. شنیده ایم که پایت آسیب دیده. تحمل این همه سختی برای چه؟ ناقٌلا مامان و بابا به گردن تو حقّ دارند. تو حتّی از شنیدن صدایت خانواده را محروم نمودی. همگی چشم انتظار بازگشت تو هستیم. راستی میخواهی در مورد شرایط زندگی اکنون ما چیزی بدانی؟ اول اینکه من خودم سال 73 تحصیلات دانشگاهی خودم را در رشته مترجمی زبان انگلیسی به پایان رسانده ام. مدت 8 سال در تهران مدّرس زبان بوده ام. و اکنون نیز در رشت شرکتی را به ثبت رسانیده ام که کارم پخش و عرضه تجهیزات بهداشتی و کتب روانشناسی هست. دوم اینکه رامین حدود 8 سال هست که ازدواج کرده و یک دختر خوشگل به نام نازنین دارد. شغل رامین تولیدی پوشاک است و در تهران زندگی میکند. محمدرضا نیز شغلش عمده فروشی خواروبار، و شکرخدا زندگی خوب و مرفهی دارد. قاسم هم بازنشست شده و همگی در حسن رود زندگی مکنند. من خودم نیز در رشت در منزلی که بابا خریده زندگی میکنم. همه چیز روبه رشد و پیشرفت است. شرایط مالی برای تو هم اینجا کاملاً مهیا است و سهم تو نیز محفوظ است. و از نظر مادی هیچ مشکلی در اینجا نخواهی داشت. این رو بگم که بخندی فقط تنها چیزی که کم شده ماهی کولی دریاست آخه همیشه عادت داشتی صبحها کولی سرخ کنی و صبحانه بخوری. راستی آینه ای را که همیشه به من میدادی که برایت نگهدارم که موهای سرت را شانه کنی نیز هنوز روی شکاف اتاق سرجایش باقیست. این رو بدان ما یک لحظه تو رو فراموش نکردیم هروقت مامان گریه میکند میگوییم یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور. داداش ما منتظر تو هستیم سعی کن برگردی….

 

به امید دیدار

پوران مبرهن

   

خروج از نسخه موبایل