داستان اعزام و رفتن من به عراق
محمدرضا ترابی در جلسه سوم کلاب هاوس در رابطه با نحوه جذب کودک سربازان توسط مجاهدین خلق و ترفندهایی که عوامل فرقه برای جذب کودکان در اروپا و بازگرداندن آنها به عراق به کار میبردند با نقل داستان اعزام و رفتن خودش به عراق می گوید: ” یک نفر از طرف سازمان در اتاوا آمد پیش من و گفت می خواهی پدر و مادرت را ببینی؟! من هم 8 سال بود خبری از آنها نداشتم. داستان اعزام من از اینجا شروع شد. گفتم بله حتما می خواهم . گفت آنها نمی توانند از عراق خارج شوند اما تو می توانی برای دیدن آنها به عراق بروی . گفتم اما پاس ندارم. گفت تو بخواه مابقی با ما. ”
محمدرضا ترابی که در آن زمان زیر سن قانونی بود، پاسپورت نداشت و مجاهدین خلق او را به طور غیرقانونی از کانادا به آمریکا منتقل می کنند. محمدرضا در رابطه با تجربه حضورش در پایگاه شورای ملی مقاومت در واشنگتن می گوید:
” 9 ماه در پایگاه شورای ملی مقاومت بودم. در این 9 ماه شاهد بودم که نزدیک به 15 دختر و پسر جوان دیگر از سن 14 تا 20 ساله را با وعده و وعیدهای مختلف به عراق کشاندند. به چند مورد اشاره می کنم که شاید خنده دار باشد اما باور کنید که با همین وعده و وعیدها بوده. آنجا اصلا بحثی از انقلاب نشد. ما گروهی از دختر و پسران جوان بودیم که رابطه دوستانه تنگاتنگی با هم داشتیم. به ما می گفتند شما به آنجا می روید و دوستی تان همچنان ادامه دارد. آخر هفته ها می توانید به بغداد بروید. حتی می توانید به نایت کلاب بروید. من شخصاً با دیدی که از زمان بچگی و زمان اسکان داشتم گمان می کردم که آخر هفته ها مبارزه تعطیل است و می توانم به نزد پدر و مادرم بروم و نیمچه زندگی در جریان است. اما وقتی به آنجا رفتیم عملاً همچین چیزی وجود نداشت. متوجه شدم به من دروغ گفته اند و پدرم کشته شده است. ”
چرا به پسری که آرزوی دیدن پدرش را داشت دروغ گفتید؟!
محمدرضا آخرین روزهای قبل اعزام را به خاطر می آورد: “می خواستم برای پدر و مادرم هدیه بخرم. از خواهر مربوطه سوال کردم آیا پدر من زنده است؟! آنقدر از دست من عصبانی شد که سر من داد کشید و گفت اصلاً چرا چنین فکری می کنی. معلومه که پدرت زنده است. با این حال یک هفته بعد زمانی که به عراق رفتم، مادرم گفت پدر تو سالیان پیش سکته قلبی کرد و فوت شد.”
دختر نوجوانی که با وعده شکلات راهی عراق کردند
محمدرضا ترابی با اشاره به روشهای جذب کودکان، داستان دختری را می گوید که به دلیل شرایط بسیار بد زندگی و خانواده نابسامان که در آن به سر می برده تشنه محبت بوده است: یکی از دخترها بود که به دلیل این که هنوز در سازمان است، اسمش را اینجا نمی گویم. این دختر نه پدر داشت و نه مادر و در یک خانواده بسیار بدی بود که مورد آزار و اذیت فیزیکی قرار می گرفت. تنها چیزی که نیاز داشت مهر و محبت بود. شکلات هم خیلی دوست داشت. خواهران مسئول پایگاه این را فهمیده بودند. با وعده و وعید شکلات و محبت او را کم کم جذب خود کردند. این که اگر به عراق بروی هر شکلاتی که بخواهی هست. شاید این حرف من برای شما بسیار خنده دار و پیش پا افتاده باشد اما من حاضرم در هر دادگاهی شهادت بدهم که این دختر را با وعده و وعیدهای کوچکی مثل شکلات و مهر و محبت به عراق کشاندند و الان همچنان در عراق است.
آیا این داوطلبانه است؟! این سوء استفاده است و این همان بحث کودک سربازی است که ما اینجا مطرح می کنیم.