*شنبه 30 بهمن
در روز شنبه جمعاً 9 مطلب در سایت نجات درج گردید که در زیر مروری اجمالی بر تعدادی از آن ها انجام می شود:
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت ششم
… من با بیم و امید زیاد به همراه اعضای دیگر خانواده ها، زمانی به هتل محل استقرارمان در بغداد بازگشتم که شب فرا رسیده بود و کاملاً خسته و فرسوده بودم. با وجود خستگی زیاد، تنش و استرس موجود در من، اجازه خواب شبانه را از من گرفت و این شب وحشتناک را پایانی نبود. بغداد وضع ناامنی داشت و سفیر گلوله های مسلسل ها و گاها خمپاره هایی که با هدف و بی هدف شلیک می شد موجب ترس بود و اجازه نمی داد که با قدم زدن در مقابل هتل که ممنوع هم بود، وقت گذرانی کنم. همراه خود دو جلد کتاب شعر هم داشتم که به خاطر رعایت حال هم اتاقی ام نمی توانستم چراغ را روشن کرده و این شب لعنتی را کوتاه تر و قابل تحمل تر کنم. رادیوی 12 موجی هم داشتم که ساعت 12 شب برای عدم ایجاد مزاحمت آن را هم خاموش کردم. (توضیح این که من این کتاب ها و رادیو را برای هدیه به برادرم همراه آورده بودم و زمانی که دیدم دربانان رجوی مانع بردن این ها به داخل سالن ملاقات هستند، دریافتم که میزان خوشبینی ام نسبت به سازمان مجاهدین خلق چقدر ساده لوحانه واحمقانه است!)…
فائزه بلالی، مهمان ویژه جلسه مشترک انجمن نجات گلستان و انجمن آسیلا
… خانم بلالی و همسرش که خود عزادار پسرشان هستند ، به کشور آلبانی سفر کرده اند تا بتوانند دیداری ساده و انسانی و بی حاشیه با سعید فرج الله حسینی، خواهر زاده آقای رضایی داشته باشند. سران فرقه .رجوی اما این درخواست ساده را برنتابیدند و اجازه ملاقات ندادند.
خانم بلالی در مورد تجربه حضورش در مقابل پادگان اشرف 3 گفت که به محض رفتن به جلوی درب اشرف 3 ، عوامل سازمان ضد انسانی مجاهدین خلق آن ها را به رگبار فحش و ناسزا بستند و سریعا هم با پلیس ضد تروریسم تماس گرفتند و وی و همسرش را به عنوان تروریست معرفی کردند!…
بازگشت پرویز حیدرزاده به نزد خانواده در وطن و واکنش فرقه رجوی
هرگاه فردی از افراد جدا شده عزم جزم می کند که به سوی وطن و به آغوش خانواده اش باز گردد فرقه رجوی شروع به سوز و گداز می کند. این نحوه واکنش رجوی و فرقه اش تازگی نداشته و هر گاه کسی از فرقه رجوی جدا شده و به وطن بازگردد فغان رجوی به آسمان ها میرسد. چرا؟ چون از دیدگاه فرقه ای آنان کسی نباید با خانواده ارتباط داشته باشد، کسی نباید به نزد ملت خود بازگردد، کسی نباید بعد از سال ها دوری و فراق از میهن با خانواده روبرو شود، زیرا خانواده به زعم فرقه دشمن و تهدید اصلی است و ارتباط با آن جرم بوده و مجازات دارد.
… هر چیزی که به خانواده منتهی بشود برای فرقه رجوی ترسناک و کشنده است. حتی یک تماس، یک نامه، یک ایمیل، یک عکس، یا هر چیزی که نوعی ارتباط با خانواده باشد می تواند آثار مغزشویی را از بین برده و فرد را به ذات اصلی خویش بازگرداند. با این حساب اگر یک نفر به نزد خانواده اش برگردد و خبر آن به اعضا برسد، چه قیامتی در داخل تشکیلات رجوی بر پا میشود. وقتی یک نفر به ایران برمیگردد، این پیام در داخل تشکیلات منعکس میشود که امکان بازگشت به ایران فراهم و راه رسیدن به نزد خانواده باز است. یعنی این که هر چه فرقه رجوی تبلیغ کرده و می کند همه اش دروغ و حقه و فریب است. یعنی هر چه رجوی علیه و ضد خانواده ها می گوید همه اش دروغ محض است. در یک کلام ثابت می شود که رجوی دروغگو است. لذا تمام ترفند ها و حقه های رجوی برای حفظ افراد در داخل تشکیلات به هم می ریزد و کارآیی خود را از دست می دهد و مشخص می گردد که همه این سال ها چیزی به جز دروغ تحویل اعضای خودش نداده است. بازگشت یک عضو به ایران همانند شلیک مستقیم بر سیستم دروغ بافی رجوی است…
شاهدی بر جنایت رجوی علیه خانواده ترابی
… من بعد از تغییر سازماندهی در سال 78 به قرارگاه اشرف منتقل شدم. در آن موقع فرمانده قرارگاه زنی بد دهن به نام بتول رجایی بود که همه از دست وی گریزان بودند. در این ستاد من متوجه دو زن شدم که در دفتر کار می کردند. البته یکی مسئولیت داشت و دیگری کنارش بود و همیشه با هم تردد می کردند. وقتی علت را از بچه ها سؤال کردم عنوان داشتند که آن ها با همدیگر خواهر هستند. یکی از آن ها معصومه ترابی بود که مسئولیت داشت و دیگری مریم ترابی که هیچ مسئولیتی به او داده نشده بود و به زبان تشکیلاتی در اختیار خود بود و با کسی هم حرف نمی زد و همیشه درگیر و در خود بود. بعضاٌ شاهد بودم که خواهرش معصومه دست مریم را گرفته و به سالن غذا خوری می برد. وقتی علت را از مسئولم سؤال کردم عنوان داشت که وی مشکل روحی دارد و سازمان به خاطر این که وی را در تشکیلات نگه دارد سعی کرده با خواهرش کوبل نماید و این گونه جنایتی که رجوی ها روی این زن انجام دادند را بپوشانند. وقتی از مناسبات سازمان جدا شده و با نفراتی که طعم شکنجه را در سازمان چشیده بودند صحبت کردم، متوجه شدم که مریم ترابی بعد از ورودش به مجاهدین زنی فعالی بوده ولی وقتی او را به زندان بردند و تحت شکنجه قرار دادند حالت اولیه خودش را از دست داده و به این روز افتاده است.
اکنون درک می کنم که چرا برای تهاجم و لجن پراکنی علیه خانواده ترابی اسمی از مریم ترابی دیده نمی شود و دائما سعی می شود از زهرا سراج و معصومه که به خاطر شرایط سخت خواهرش مریم مجبور است اراجیفی که مسئولین سازمان می گویند را بازگو کند. رجوی ها با ردیف کردن یک مشت دروغ و با سوءاستفاده از زن و خواهر قربانعلی ترابی میخواهند خود را از این گناه مبرا کنند….
خبرنگار آلبانیایی از قاچاق 400 تروریست توسط مجاهدین خلق خبر داد
یک خبرنگار آلبانیایی به نقل از گزارش پلیس این کشور به سفارت آمریکا خبر داد که گروه تروریستی مجاهدین 400 تروریست را به فرانسه قاچاق کرده است. این گزارش حاکیست که شماری از این اشخاص، اعضای گروه تروریستی وهابی داعش بوده اند. اولسی یازجی گفت که همسر برادر مریم رجوی نیز به اتهام قاچاق مواد مخدر به ایتالیا بازداشت شده است.
درآمد ۲۵۰ میلیون دلاری مجاهدین خلق از راه فروش اطلاعات به موساد
یکی از خبرنگاران اسرائیلی حوزه سیاست در توییتی نوشت که مجاهدین تنها طی ۴ سال اخیر ۲۵۰ میلیون دلار بابت فروش اطلاعات مختلف از موساد به صورت نقدی و چمدانی دریافت کرده اند. براساس این گزارش، مجاهدین به عنوان بازوی جاسوسی با سرویس جاسوسی اسرائیل همکاری نزدیکی دارند. اسناد زیادی وجود دارد که از همکاری امنیتی واطلاعاتی مجاهدین با موساد پرده برمی دارد.
سازمان تروریستی مجاهدین همین رویکرد را نیز با حزب بعث عراق در زمان جنگ تحمیلی داشت و در ازای اطلاعات از نظام صدام و برخی کشورهای عربی و اروپایی مبالغ زیادی را دریافت می کرد.
*یکشنبه 1 اسفند
7 مطلب جدید حاصل کار روز یکشنبه سایت نجات می باشد. مروری مختصر بر تعدادی از آن ها به قرار زیر است:
سر شکنجه گر و رئیس زندان های مخوف رجوی در چنگال قانون
محمد سادات دربندی معروف به کاک عادل، نامی مخوف و آشنا برای جداشدگان و اعضای گرفتار که در طول حضور در فرقه حداقل برای یک بار گذرشان به این جلاد افتاده است. وی عامل شکنجه، زندانی کردن، حذف فیزیکی مخالفان و سرکوب در مناسبات رجوی بود. از زمان استقرار رسمی سازمان در عراق مسئول زندان دبس در شهر کرکوک بود و به دستور این عنصر، محمد گموش از زنجان، سرباز وظیفه ای که توسط عوامل رجوی اسیر شده بود و به شدت با درخواست سران رجوی برای شرکت در عملیات نظامی علیه اهداف ایرانی مخالف بود، با طراحی و سناریوی خودکشی، به قتل رسید.
پس از راه اندازی مقر اشرف و خوش رقصی این جلاد ارتقای درجه یافت و مسئولیت خروجی و زندان های اشرف را عهده دار شد. چهره کریه المنظر سادات دربندی که حکایت از درون و ماهیت ضد انسانی او دارد خاطره تلخی است که هرگز از اذهان جداشدگان و اعضای گرفتار فراموش نخواهد شد.
خبر دستگیری محمد سادات دربندی به همراه 5 نفر آلبانیایی در این کشور به جرم سازماندهی باند سرقت موجب خشم مریم رجوی گردیده و با لابی گری تلاش دارند تا علیه دستور دادستان این کشور توطئه و این جلاد را از زندان آزاد کنند. جدای از آبروریزی که مناسبات فاسد رجوی را در اذهان عمومی و رسانه های آلبانیایی در هم کوبیده، این خبر باعث شادی و خوشحالی تمامی جداشدگان و حتی اعضای گرفتار در داخل تشکیلات رجوی که به هر دلیلی از جانب این عنصر مورد اذیت و آزار قرار گرفتند گردید….
زندگی یا مرگ تدریجی در ته خط
اعضای پیر و بازنشسته فرقه رجوی در پشت حصارهای اسارتگاه در روستای مانز، دیگر انگیزه ای برای ماندن در زندان رجوی را ندارند، کسانی که به تازگی از این فرقه جدا شدند از نبود امکانات زندگی و حداقل های رفاهی حکایت می کنند. این اسارت طاقت فرسا، بدون دسترسی به دنیای آزاد و وسائل ارتباط جمعی همان جهنمی است که رجوی برای نیروهایش ساخته است. همچنین گزارشهایی وجود دارد مبنی بر آن که تعداد زیادی از اعضای سازمان در داخل کمپ این گروه برخلاف میلشان نگهداری می شوند. این قرنطینه ها در محل هایی تعبیه شده است که از دید و دسترسی عموم به دور باشد و احیاناً در بازدید های عمومی یا ورود کارگران در معرض دید مستقیم نباشد.
این که هر ناراضی و منتقدی در لحظه بتواند آزادانه سازمان را ترک کند، تصوری کودکانه و بدور از واقعیت محض است، قضیه از این قرار است که هر عضوی به محض دادن اشعه های اعلام جدایی از جمع جداشده و قرنطینه می گردد، برای او نشست های خصوصی و طولانی از سوی برخی مسئولین برگزار می شود، این پله ابتدایی است تا او را متقاعد به ماندن بکنند، اگر دراین مرحله سازمان موفق شد، فرد بلافاصله به جمع یگان سابق و یا با یک تغییر سازماندهی به یگانی دیگر منتقل شده و روز از نو و روزی از نو می شود، اما در پله بعدی اگر عضو منتقد پافشاری کرد و کارهای توضیحی و نشست های مغزشویی جواب نداد، مرحله تهدید و تطمیع شروع می شود، که اگر بمانی فلان می شود و فلان و بهشتی قرار است برای ما مهیا شود و …. این پروسه را سعی می کنند هرچه طولانی تر کنند و زمان برای کار روی ذهن قربانی بیشتر گردد….
خاطره ای دردآور درباره اسماعیل شهسوار
شکنجه گاهی به نام نشست عملیات جاری
… در نهایت آن شب مسئول نشست وقتی دید اوضاع خیلی مفتضح شده، تلاش کرد نشست را جمع و جور کند. به معترضین گفت ساکت باشند و به اسماعیل گفت: ”دیدی جمع چه نظری دارد، امشب برو و اعمالت را پروژه کن و برای نشست بعدی بیاور”. به این ترتیب نشست آن شب تمام شد اما همه متوجه شدند که مسئولین فرقه چقدر از اسماعیل کینه دارند. نتیجه این که اگر کسی در فرقه مانده به این معنا نیست که دل خوشی از فرقه دارد. دلایل مختلفی برای ماندن فرد وجود دارد که بیشتر آن حصارهای ذهنی است که افراد برای اعضا ساخته اند تا آن ها را قفل نگه دارند و احساس کنند به محض این که بخواهند خودشان را نجات بدهند، به بالاترین آرمان ها خیانت خواهند کرد. اسماعیل شهسواری نیز یکی از این افراد است که بر سر او بلاها آوردند و دل خوشی از رجوی ها ندارد و سرانجام روزی خودش را نجات داده و حقایق را افشا می کند هرچند امروز رجوی ها از نام او سوءاستفاده می کنند.
*دوشنبه 2 اسفند
در این روز کلاً 10 مطلب جدید بر روی سایت نجات داشتیم که در زیر مروری مختصر بر تعدادی از آنان را مشاهده می کنید:
بازداشت عضو مجاهدین خلق در آلبانی به جرم سازماندهی یک باند سرقت
… طبق اسناد منتشر شده توسط پایگاه خبریExit، یکی از اعضای گروه مجاهدین به جرم سازماندهی یک باند سرقت در آلبانی دستگیر شده است. بر اساس این گزارش، اسناد مشاهده شده از دفتر دادستان تیرانا نشان میدهد که محمد سادات دربندی به همراه دو تبعه آلبانیایی در مارس سال گذشته در سرقت پول از یک داروخانه و یک کافه دست داشتهاند و این اسناد حاکی از آن است که وی در بازجویی های پلیس به نقش داشتن در هر دو سرقت اعتراف کرده است. همچنین این سند که توسط الینا کامبی (دادستان) امضا شده است، به وضوح مشخص میکند که این عضو مجاهدین قبلاً نیز دارای سوابق محکومیت بوده است، اما توضیح بیشتری در این باره در سند مذکور ارائه نشده است. دو ماه قبل نیز وب سایت خبری Exit گزارش داده بود که سازمان مجاهدین در قاچاق انسان و مواد مخدر دست دارد و اطلاعاتی را در مورد نامهای منتشر کرد که به یک دیپلمات خارجی غربی با مهر مدیر اداره پلیس جنایی پلیس ایالتی ارسال شده بود و جزئیاتی از جنایات مربوط به اعضای مجاهدین خلق را ارائه میداد. در این گزارش آمده است که دو عضو مجاهدین خلق به همراه همدستان آلبانیایی و یونانی به دلیل مشارکت مستقیم در قاچاق انسان دستگیر شدند. در همین رابطه در 11 جولای 2021، پلیس یک خودروی حامل شهروندان سوری، عراقی و کرد را متوقف کرد که تحقیقات بیشتر در این رابطه منجر به دستگیری اعضای اصلی باند شد. بر اساس این سند، مشخص شد که بین سال های 2019 تا 2021، همین باند قاچاق تلاش کرده است حدود 400 عضو مجاهدین خلق را از آلبانی به فرانسه منتقل کند….
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت هفتم
… جلوی درب اشرف با جواب رد دربانان به خانواده های متقاضی ملاقات خلوت تر شده بود که از محوطه ی کمپ، شخصی به سراغ من آمد و پرسید که آیا تو فلانی نیستی که جواب مثبت دادم. او مرا به سوی یک وانت دو کابینه کاملاً نو ژاپنی که در حدود 100 متری درب متوقف شده بود، هدایت کرد و در کنار آن ایستادیم. گفت که هم آسایشگاهی برادرم و دوست نزدیک اوست و از این که او دیروز نتوانست تو را ملاقات کند، دچار ناراحتی شد و بر اثر فشار عصبی درد معده گرفت و برای تسکین این درد قرص های معده مصرف کرد و خواب و قرار نداشت و من هم برای همدردی با او بیخوابی کشیدم. من در جواب او گفتم که به عنوان دوست او کمک می کردی که با من ملاقات کند و دچار این بی خوابی نمی شدی که گفت که اوهم مانند من یک فرمانده است و دستور دادن و حتی خواهش کردن از او برایم ممکن نیست و من اخلاقاً و هم طبق پرنسیب های سازمانی نمی توانم که با تصمیم شخصی؟! او دایر بر حاضر نشدن به این گونه ملاقات که با مدیریت انجمن نجات باشد، مخالفت کنم….
کودک سربازان و سرباز برده ها، برگی از تاریخ ننگین رجوی در ارتش صدام
… یکی از این روش ها که می شود گفت کثیف ترین نوع آن ها هم به حساب می آید، اجبار و فریب اسرای جنگی ایرانی برای انتقال آنان از اردوگاه های اسرای عراقی به قرارگاه اشرف تحت کنترل رجوی بود. نیروهای عراقی در همکاری با مجاهدین شرایطی را برای اسرای جنگی ایرانی فراهم کرده بودند تا آن ها مجبور شوند برای فرار از آن شرایط به مجاهدین بپیوندند.پناه بردن به مجاهدین همانند افتادن از چاله به چاه بود. چرا که آنان خیلی زود دریافتند که به شکل دیگری دوباره اسیر شده اند. تا این بار در قالب نه اسیر جنگی بلکه سرباز برده در ماجراجویی های ضد ایرانی وطن فروشانه رجوی هزینه شوند. بحران نیرویی در درون مجاهدین و فشار صدام آنقدر جدی بود که رجوی به کودکان اعضای خود که هیچ ربطی به مجاهدین نداشتند هم رحم نکرد. رجوی روزی که کودکان اعضای خود را برای تمکین بیشتر والدین آنان از رهبری سازمان و به بهانه جنگ در سال ۱۳۶۹ به اروپا فرستاد بود حال که بزرگ شده بودند رجوی دوباره با این ترفند که شما را برای دیدن پدر و مادرتان به عراق می فرستیم تا با آن ها ملاقات کنید آنان را نیز به قرارگاه اشرف کشاند تا کمبود نیرویی خود را در بی رحمانه ترین شکل آن یعنی کودک سرباز پر کنند. بدین ترتیب رجوی در حالی مدعی داشتن پایگاه اجتماعی در ایران بود که بدنه آن از کودک سرباز و سرباز برده ها تشکیل می شد. که فریب، (بدون انتخاب آگاهانه) در قدم اول و زور و اجبار به تمکین، در قدم بعدی وجه مشترک حضور این انسان های بی گناه در قرارگاه اشرف بود. اسیران ایرانی نیز به دو روش گرفتار فرقه رجوی شده بودند یکی این که خود مجاهدین در جنگ به صورت مستقیم آن ها را اسیر می کردند و روش دوم این بود که با همکاری نیروهای عراقی وضعیت را آنچنان برای آن ها در اردوگاه های عراق سخت می کردند که آن ها مجبور می شدند برای فرار از وضعیت سخت و امید به آزاد شدن از دست نیروهای عراقی به مجاهدین پناه ببرند….
بازگشت کودکان پانسیونی در نقش میلیشیا
… تاثیرات سوءتربیت، بی سرپرستی و کوچ دادن کودکان، رها کردن آن ا در هر کوی و برزن صرفاً به خاطر قطع روابط عاطفی آن ها با پدران و مادرانشان ضربات مهلکی را گریبانگیر این خانواده ها نمود که خود و خانواده هایشان هنوز با آن دست و پنجه نرم می کنند. جهت حفظ حرمت های انسانی و احترام به خوانندگان مطلب و رعایت ادب از ذکر نمونه های دردناک و فاجعه بار خودداری می کنم. این مدل سوءاستفاده رجوی از خانواده و کودکان و قربانی کردن هر کس و هرآنچه که سد راه تصمیماتش قرار گیرد نه جدید است و نه برای آخرین بار صورت می گیرد و ادامه این رفتار غیر انسانی را در برخورد با خانواده اعضای گرفتار و با جداشدگان مقیم آلبانی هر روز شاهد هستیم.
شهدای حقوق بشر از نگاه مریم رجوی
یکم اسفند، سالروز ترور زهرا رجبی، عضو شورای رهبری مجاهدین در استانبول است. «مریم جاودان جوکار» که مجاهدین او را به اسم زهرا رجبی می شناختند، از فرماندهان بخش نظامی ارتش آزادیبخش بود که در چند عملیات (از جمله فروغ جاویدان) نقش فرماندهی ایفا کرد و از سال 1370 نیز در ترکیه مأموریت تشکیلاتی داشت. سال 1372 مریم رجوی اولین سری از اعضای شورای رهبری مجاهدین را معرفی نمود که شامل 12 عضو و 10 نامزد آزمایشی می شدند اما چون مسعود رجوی می خواست تعداد شورای رهبری سازمان با آمار حواریون عیسی مسیح و امامان شیعه همخوانی داشته باشد، در همان جلسه با شور مسئولین ستادها، زهرا رجبی و سپیده ابراهیمی را هم به آن لیست اضافه کردند. بدین ترتیب، دو لیست 12 نفره شورای رهبری و معاونین آنها در نقش حواریون مریم قجرعضدانلو آماده شد.
در این لیست، از فرماندهان ارشد لشگرهای رزمی ارتش آزادیبخش که پیش از انقلاب ایدئولوژیک مریم چندین عملیات کوچک و بزرگ را فرماندهی کرده بودند اثری نبود چون مسعود با تجربه ای که از مردان داشت، بدنبال ارتقای زنانی بود که دارای کمترین تجربه باشند و بعدا برای وی دردسر نشوند و حرف شنو باشند. با توجه به این که زهرا رجبی چندین عملیات را فرماندهی کرده بود، مسعود در همانجا غرورش را درهم شکست تا بعد نتواند تجارب و سوابق خود را به رخ مریم بکشد و تبدیل به یک قطب شود. اولین بار بود که یک فرمانده رده بالا در برابر جمع زیر ضرب می رفت (بعد از آن بود که محاکمه و سرکوب فرماندهان معترض و رده بالا کلید خورد). مسعود از انتقاد ساده یکی از نفرات استفاده کرد و او را مورد عتاب قرار داد که چرا انتقاد زیر دست خودت را نمی پذیری. زهرا که از برخورد مسعود شگفت زده شده بود و او را می نگریست، ابتدا مقاومت کرد اما در نهایت با تکان دادن سر کوتاه آمد و پذیرفت که باید مشکل آن فرد را حل می کرده است. از آن پس زهرا رجبی در مناسبات زیاد دیده نشد و بخاطر داشتن گذرنامه فرانسوی، به همراه مریم به اروپا اعزام گردید تا رابط بین پاریس و ترکیه باشد. مسئولیت وی، خبرچینی از پناهجویان ایرانی ساکن ترکیه و جذب و انتقال آنان به عراق با وعده گرفتن کارت پناهندگی و درآمدزایی بالا بود.
نسل سوم خطاب به رجوی: اسناد ما را منتشر کنید
در پی افشاگریهای اخیر کودک سربازان سابق به عنوان نسل سوم مجاهدین، درباره نقض حقوق بشر به ویژه نقض حقوق کودکان در ساختار فرقه ای این تشکیلات، رسانههای تبلیغاتی رجوی در پی راهی برای مقابله با این افشاگریها اقدام به انتشار اسنادی برای به اصطلاح رسوا کردن این افراد به ویژه شخص امین گل مریمی کردند. اما کودک سربازان سابق در رویکردی هوشمندانه از این اقدام مجاهدین استقبال کردند و خواستار انتشار اسناد بیشتری شدند. چرا که هر سندی که مجاهدین خلق علیه کودک سربازان منتشر کنند مهر تاییدی بر حقیقت جذب کودک سربازان توسط عوامل مجاهدین خلق است.
تک تک این افراد در جلسه سوم کلاب هاوس توضیح میدهند که شرایط گرفتن امضا در ساختار سرکوب و ارعاب مجاهدین خلق چگونه است و سندسازیها برای تحت فشار گذاشتن افراد چه در زمان حضورشان در تشکیلات و چه هنگام خروج از تشکیلات به چه شکلی و با چه ترفندهایی انجام میگیرد. کودک سربازان سابق مجاهدین خلق امین گل مریمی، امیر یغمایی، محمدرضا ترابی، آرمان، سامان، محمد محصل و …متفق القول هستند که سازمان مجاهدین خلق سند عضویت آنها در «ارتش آزادی بخش ملی» را نیز منتشر کند چرا که همه این افراد زمان امضای این سند زیر سن قانونی بودند و با ترفندهای گوناگون برای امضای سند عضویت در این ارتش خصوصی صدام متقاعد شدند….
*سه شنبه 3 اسفند
در این روز مجموعاً 9 مطلب دیگر روی سایت نجات قرار گرفت که در زیر مروری مختصر بر تعدادی از آنان را ملاحظه می فرمایید:
رجوی از ابتدا حکم اعدام همه اعضا را امضا کرده است
… وقتی فرقه رجوی تیمی را برای عملیات و یا ماموریت به بیرون تشکیلات اعزام می کند. اولاً برای تک به تک افراد ندامت نامه و سناریوی نفوذی بودن و خیانت مکتوب کرده و امضا و اثر انگشت افراد را پای آن ثبت می کند. ثانیاً برای هر فرد عضو تیم اعزامی سناریو داده و برای تضمین این که ممکن است فردی در صحنه نخواهد قرص سیانور استفاده کند نارنجک با کنترل از بیرون در دست عضو دیگر قرار می دهد و تمام اعضای گروه از این سناریو باخبر هستند و همه از هم وحشت دارند که اگر دست از پا خطا کنند توسط هم تیمی خود کشته می شوند. در واقع سازمان برای توجیه این عمل ضد انسانی به تیم ها گفته بود ( تیمهای اعزامی سال 1376 درعملیات های معروف به راهگشایی) این برای آن است که ممکن است عضوی در دام و تله دشمن گیر کند و یا از ناحیه دست آسیب دیده و نتواند نارنجک بکشد و خود را منفجر کند، کنترل دست عضو دیگری باشد تا او را منفجر کند. آنطور که شنیدم همان سال 76 این عمل ضد انسانی در صحنه برای فرمانده تیم به نام علی باقری در جبهه مرزی صالح آباد (ایلام) اتفاق افتاده بود و سازمان توسط فرمانده صحنه که در فاصله ای پشت تیم اعزامی بود او را منفجر کرده تا به دست مرزبانان ایران نیفتد….
تعهدگیری مسعود رجوی از نیروها با سلاح و چراغ خاموش!
… یکی از روش های سرکوب این بود که می گفتند تو به برادر امضا خون و نفس دادی و اگر بخواهی زیر تعهدت بزنی باید در قدم اول بیایی و به جمع جوابگو باشی. تشکیلات در نشست جمعی حداقل 200 نفر را بسیج می کرد تا سوژه توسط جمع کثیری سرکوب شود و با توهین و افترا و ناسزاگویی چیزهایی که لایق رجوی بود را نثار فرد سوژه می کردند و در واقع صحنه ای را درست می کردند تا فرد مورد نظر بیاید بگوید اشتباه کردم. حرفم را پس می گیرم. اگر هم سماجت به خرج می داد سرنوشت نامعلومی در انتظارش بود. این است منطق رجوی! این است معنای چراغ خاموش رجوی! اگر از من بپرسید می گویم شکنجه فیزیکی قابل تحمل است اما شکنجه روحی و روانی سخت تر و پیچیده تر از شکنجه فیزیکی است. متاسفانه رجوی افراد را شکنجه روحی می کرد. گر چه هرکس که روانه زندان های رجوی می شد باید شکنجه های فیزیکی را هم تحمل می کرد.
در خاک سرد مقبره الکرخ عراق چه کسانی مدفون شدند
استمداد از سازمان های حقوق بشری در خصوص مرگ مشکوک قربانیان رجوی
… در آن زمان روی تکه تخته ای روی قبور خاکی اسامی پرویز احمدی و قربانعلی ترابی را شاهد بودم و قبر سوم بدون اسم و هویت بود. به اقتضای حس کنجکاوی در ماموریت و گشت های آتی در مقبره الکرخ به اتفاق همراه عارفی (نفر استخبارات صدام ) و تیم حفاظتی خودی دریافتم که 12 قبر دیگر بدون نام و نشان که از قربانیان رجوی بودند، در مقبره الکرخ وجود دارد.
ضمن صحه گذاشتن بر اظهارات کودک سربازان در جلسه کلاب هاوس خاصه فرزند قربانعلی ترابی به نام محمد رضا ترابی و روشنگری سایر جداشدگان و شاهدان عینی جنایت رجوی درخصوص مرگ مشکوک قربانعلی ترابی و پرویزاحمدی و دیگر قربانیان نگون بخت، از وجدان های بشری و سازمان های حقوق بشری استمداد می طلبم….
استراتژی به هم ریخته مجاهدین خلق در برابر درخواست انسانی خانواده های گلستانی
… سران فرقه رجوی که از افشاگری های پی در پی اعضای سابق سرگیجه گرفته اند، به هر چیزی چنگ می زنند تا شاید این جنایت هولناک را که حتی در اسناد سازمان دیدبان حقوق بشر منعکس شده بپوشانند. این بار برای آن که مثلاً ثابت کنند که عناصر آن ها از زمان های دور آزاد بوده اند و در روابط بین الملل همکاری داشته اند، عکسی قدیمی از حضور ترابی ها در ژنو را منعکس کردند تا بتوانند کشته شدن قربانعلی ترابی را پنهان کنند. ولی آیا نمایش دادن یک عکس قدیمی از جنایت آن ها در حق قربانعلی ترابی و امثال او که به قوانین ضد انسانی سرکرده خائن فرقه رجوی اعتراض نموده بودند کم می کند؟ چرا سران سازمان ضدانسانی مجاهدین از درخواست انسانی محمدرضا ترابی برای مطلع شدن از قبر پدرش قربانعلی ترابی و یا جزئیات کشته شدنش تا این اندازه خشمگین شده که تمام سیستم خود را برای حذف او به کار بسته است تا جایی که زهرا سراج و معصومه ترابی که سالیان سال فراموش شده بودند را نیز پای کار آورده اند؟…
پیام کمند علی عزیزی به اعضای گرفتار در فرقه رجوی
…فراموش نکنید مریم رجوی تحت هیچ شرایطی نگران سرنوشت و آینده شما نیست و در سر فصل نیاز حیات سیاسی خود شک نکنید تمامی اعضا را قربانی اهدافش خواهد کرد. برای اثبات این واقعیت نیازی به یاد آوری نمی باشد چرا که تک تک شما با پشت سر گذاشتن تمامی مصائب مختلف از نزدیک این حقایق را لمس کردید. در آستانه نوروز سال 1401 که پیام و نویدش دگرگونی و زنده شدن طبیعت و بیدار شدن سر سبزی است، وقت آن است که غبار رجوی را از تن و روح و جسم خود بزدایید و به زندگی سلامی دیگر کنید…
افشای پروژه تبعید کودکان از عراق توسط رجوی در مصاحبه با علی اکرامی – قسمت اول
… مسئولین مجاهدین خلق همانند همیشه به فریب و دروغگویی متوسل شدند. آن ها در اقدامی سخیف خانواده های آن ها را مجبور به موضعگیری علیه فرزندانشان کردند تا در ذهن مخاطبانشان چنین وانمود کنند که به دلیل احتمال حمله امریکا به عراق و حفظ سلامت جان این کودکان در آن مقطع به انتقال کودکان از عراق به اروپا و امریکا اقدام نمودند. ولی این بزرگ ترین دروغ رجوی برای مخدوش کردن تاریخ است. مسعود رجوی طی پروژه تبعید کودکان به اروپا و امریکا از سال 69 تا آغاز دهه 70 شمسی صدها کودک را از پایگاه ها و قرارگاه های ساکن در عراق از پدر و مادرانشان جدا و به کشورهای مختلف فرستاد وکانون خانواده را به معنای واقعی کلمه متلاشی کرد. اما به راستی علت و دلیل اصلی انتقال کودکان از عراق چی بود؟ آیا واقعاً رجوی به فکر سلامتی آن ها و حفظ جانشان بود؟
… حضور کودکان باعث می شد که بار دیگر زوج ها برای دیدن فرزندانشان برای لحظاتی در کنار یکدیگر قرار گیرند و باز به نوعی خاطرات زندگی مشترک برای آن ها تداعی گردد و این موضوع رجوی را به شدت نگران می ساخت. در این میان حمله نظامی عراق به کویت بزرگ ترین موهبت برای رجوی بود که بتواند این مشکل را حل کند ولی چند ماه قبل از حمله عراق به کویت در 11 مرداد 1369 من به اتفاق تعدادی از اعضای ستادهای تبلیغات، سیاسی و روابط خارجی نشستی در قرارگاه مجاهدین خلق در بدیع زادگان داشتیم که مسعود و مریم هم در آن شرکت داشتند. رجوی در آن نشست به صراحت از مزاحمت حضور کودکان و موانعی که بر سر راه انقلاب پدر و مادرهایشان ایجاد کرده اند صحبت کرد. موضوعی که مشخص می کرد رجوی نقشه هایی برای انتقال فرزندان خانواده ها از عراق در سر می پروراند. در حالی که هنوز در آن موقع هیچ خبری از حمله نظامی عراق به کویت نبود.
قربانعلی ترابی چگونه نفوذی شد؟!
… قربانعلی هم خانواده اش در تشکیلات بودند و هم این که سابقه هواداری و زندان در داخل ایران را داشت. با این توصیف نمی دانم چرا مورد سوءظن تشکیلات واقع شد. مدتی گذشت دیدم دیگر قربانعلی ترابی مسئول تسلیحات نیست و اساساً در محور 6 حضور ندارد. فکر کردم ممکن است سازماندهی او تغییر کرده باشد و به قرارگاه دیگری منتقل شده باشد اما ماجرا این نبود! تشکیلات به جرم نفوذی بودن او را روانه زندان کرده بود….
سال ها گذشت و اثری از ترابی نبود. از قرار معلوم ماموران رجوی به دستور رجوی قربانعلی ترابی را به قصد کشت شکنجه کرده و او را به قتل رساندند. در قرارگاه 6 شخص دیگری به نام پرویز احمدی هم به عنوان فرمانده دسته کار می کرد و اتفاقا مدتی هم یگانی بودیم. بعداً فهمیدم او را هم متأسفانه به جرم نفوذی بودن دستگیر کردند و با شکنجه های طولانی و وحشتناک به قتل رساندند. چطور شخصی با آن همه سابقه در موقعیت فرمانده دسته، نفوذی دربیاید؟! هضم این خبر برای من بسیار سنگین بود. … سازمان بسیار پیچیده عمل می کند پسر را قانع می کنند که این پدر شهید شده و شما هم باید راهش را ادامه دهید! اما کسی جرأت نمی کرد حقیقت را به محمدرضا بگوید. حتی مادر و عمه او هم نتواستند خبر قتل قربانعلی توسط شکنجه گران رجوی را به محمد رضا بدهند. این خبر را مخفی نگه داشتند تا بالأخره این خبر برملا شد و به گوش محمدرضا ترابی رسید. می گویند ماه پشت ابر باقی نمی ماند و محمدرضا ترابی به واقعیت قتل پدرش توسط رجوی ها اشراف پیدا نموده است….
*چهارشنبه 4 اسفند
در این روز مجموعاً 8 مطلب دیگر روی سایت نجات قرار گرفت که در زیر مروری مختصر بر تعدادی از آنان را ملاحظه می فرمایید:
پیام بخشعلی علیزاده به جداشدههایی که هنوز در اسارت فرقه هستند
… من می گویم گذشت آن زمانی که رجوی می توانست از جدا شده ها سوءاستفاده نماید. انجمن آسیلا برای کمک به ایرانیانی است که از فرقه رجوی جدا شده و قصد دارند مستقل زندگی کنند. تمام کسانی که این انجمن را اداره می کنند از جدا شده هایی تشکیل شدند که قبل تر از شما بیرون آمده و تجربه زندگی آزاد را دارند. راه زیادی به نفع شما کوبیده و باز شده است، کافی است که شما اراده کنید. این حرف هایم شامل کسانی که هم اکنون در داخل فرقه هستند نیز می شود، شما که در داخل هستید، می دانم در مواقعی می توانید قاچاقی مطالب را در فضای مجازی بخوانید، این اطلاعات را در اختیار دوستان خود بگذارید تا بدانند که چگونه مورد سوءاستفاده قرار می گیرند. فاصله آزاد زندگی کردن با این که در اسارت زندگی کنید فقط یک کلمه خواستن و نخواستن است و یا به عبارتی اراده کردن نیاز است. به قول شاعر معروف کشورمان عطار نیشابوری که می فرماید:
تو پـای به راه درنه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
ماجراهای درخواست ملاقات در کمپ اشرف – قسمت هشتم
… وقتی وارد هتل محل اقامتم در بغداد شدم، شب فرا رسیده بود و طبعا تعدادی از خانواده های آذربایجانی نزدیک شده و سؤالاتی در این مورد از من کرده و متوجه دوندگی یک روزه و بی حاصل من گردیدند. واقعاً درمانده بودم. نه دلم می خواست که با دست خالی به خانه برگردم و نه اعتمادی به وعده های کاظم که در اصل وعده های مسئولین سازمان و شاید خود مسعود یا مریم بود، داشتم. جدا شدن از بقیه و ماندن چند روزه در بغداد و مراجعه مجدد به کمپ اشرف با لحاظ وضع نامناسب قلبی ام و اوضاع متشنج عراق و آن هم به تنهایی، مسأله ای نبود که بتوانم به راحتی در مورد آن تصمیم بگیرم. بنابراین این شب را هم همراه شک و تردیدها و استرس فراوان و طبعاً با بی خوابی زجرآور سپری کردم. من در تضادی سخت گرفتار بودم و دراین شب لعنتی هر ساعتی تصمیمی می گرفتم و ساعتی بعد این تصمیم خود را منطقی ندانسته و به سراغ گزینه دیگر رفته و دچار دور باطلی از این تصمیماتم بودم. از یک طرف نمی دانستم که با برگشتن دست خالی به وطن، جواب خانواده و مخصوصاً مادرم را چگونه بدهم و از سوی دیگر از نتایج مثبت ماندن چند روز بیشتر در عراق و مراجعه تنهایی به کمپ اشرف اطمینان خاطری نداشتم….
غلامرضا مسعودی قهرمان پاکباز یا دم فروغی
… داستان غلامرضا مسعودی چیست ؟ من غلامرضا را از وقتی که در یکان مکانیزم یعنی محور سه و لشکر 91 بود می شناختم. وی فردی بود که کاری به کسی نداشت و زیاد حرف نمی زد و البته با نفرات خوب گرم می گرفت و سعی می کرد که زیاد درگیر مسائل تشکیلاتی و مسئول نشود و کار خودش را انجام می داد و در نشست های جمعی و رجوی هم فعال نبود و این که اکنون سازمان از وی آن گونه تعریف می کند برای خودم بسیار تعجب آور است. البته این گونه تعریف کردن ها در مورد همه کسانی است که فوت می کنند و سازمان سعی می کند با تعریف کردن این گونه جلوه دهد که نفرات با میل خودشان در مناسبات حضور داشتند. تناقضی که در تعاریف سازمان از غلامرضا مسعودی وجود دارد این است که به گفته مجاهدین خلق او بعد از پیروزی انقلاب، چنان به اندیشه ها و حرف های رجوی اعتقاد پیدا می کند که انگار تبدیل به یک عضو تشکیلاتی شده است و مدت پنج ماه هم در زندان بوده است. اما چرا همین فرد که آن چنان در اندیشه های رجوی و سازمان ذوب شده بود بعد از آزادی به کشور سوئد می رود؟ سؤال این است کسی که این گونه دلش برای آرمان های رجوی پر می کشید چرا به عراق نیامده است؟
در این چند سال او در سوئد زندگی می کرد و اگر عملیات فروغ جاویدان انجام نمی شد هیچ وقت به عراق نمی آمد! پس مشخص می شود که وی رغبت چندانی برای حضور در مناسبات سازمان نداشته و مانند بقیه افرادی که از خارج و با فریب مبنی بر این که حکومت ایران در حال سرنگونی است، به عراق کشانده شدند، او هم فریب خورد و به عراق آمد و با مغزشویی در عراق نگه داشته شد و دیگر نتوانست به کشور سوئد برگردد….
ملاقاتی که هیچ وقت میسر نشد
من طاهره خمر یادگار، همسر غلام سنگبری از شهرستان زابل هستم. همسرم یک ارتشی بود که در زمان جنگ ایران و عراق اسیر شد و بعد از سال ها فهمیدم در اسارت فرقه رجوی گرفتار شده است. هنوز از این که چطور و چرا سر از مقر فرقه در عراق درآورد اطلاعی ندارم. اسرا پس از جنگ همه به کشورمان بازگشتند اما همسر من پس از گذشت 33 سال از پایان جنگ همچنان در اسارت است….
نه تنها صدایم را و پیامم را به گوش همسرم نرساندند که با فحش و پرتاب سنگ جوابم را دادند و با شنیع ترین بد و بیراه ها می خواستند ساکت باشم. چندین سال متوالی در پشت درب های اسارتگاه اشرف فقط خواهان ملاقات کوتاهی با همسرم بودم اما آن ها اجازه ملاقات به من ندادند. نه تنها به من که به هیچ کدام از صدها خانواده که تنها خواسته شان یک ملاقات کوتاه بود اجازه داده نشد.
مسعود رجوی، رهبر خودکامه فرقه تروریستی مجاهدین خلق را بهتر بشناسیم
… سازمان در سلسله مقالاتی که با عنوان «مفهوم صلاحیت از دیدگاه حضرت علی» ارائه می کرد همواره به این بحث پرداخته که تنها رجوی صلاحیت لازم در رهبری انقلاب را دارد. از خصوصیات دیگر رجوی که تا پایان حضور فیزیکی او در سازمان قابل مشاهده و بیان است می توان به موارد زیر اشاره نمود :
الف – زیرکی و قدرت طلبی
ب- ژست عاطفی و احساسی
ج – ایجاد قداست برای خودش به عنوان تنها عنصر بازمانده مرکزیت سابق
د – مغلطه و سفسطه
هـ – استفاده زیاد از اهرم تشویق و تنبیه
و – شارلاتانیزم
ز- تئوریزه کردن بحرانها به منظور تحمیق نیروها…
*پنج شنبه 5 اسفند
6 مطلب حاصل آخرین روز کاری هفته در سایت نجات است. مروری کوتاه بر برخی از آن ها به قرار زیر است:
طلوع و غروب یک زندگی – قسمت بیست و هشتم
شکست طرح آلترناتیوسازی و بازگشت مریم رجوی از فرانسه به عراق در سال ۱۳۷۵
… رجوی همیشه تلاش می کرد از هر واقعه ای حداکثر استفاده را کرده و اهداف خود را پیش ببرد او هرگز به شکست های خودش اعتراف نمی کرد. در رابطه با بازگشت مریم به عراق هم همین بود. او از این بازگشت هم تلاش می کرد یک پیروزی جدید درست کرده و به خورد نیروهای تشکیلات بدهد. بدین ترتیب همه نیروها به قرارگاه باقرزاده فراخوانده شدند. این بار بر خلاف نشست های قبلی خبری از بحث های ایدئولوژیک، کله پزی و چپاندن مشتی اراجیف بر مغز و روح و روان اعضا نبود. سالن باقرزاده مملو از «رزمندگان» بود. برای این جلسه تعدادی خبرنگار عراقی نیز دعوت شده بودند. هنوز مشخص نبود که ماجرا چیست؟ سالن به طرز زیبایی تزئین شده بود و حتی برای آماده سازی صوت و تصویر سالن و فیلمبرداری از متخصصین عراقی نیز دعوت شده بود. هنگامی که درهای سالن باز شد، چشم های همگان از حیرت باز ماند. مریم به عراق بازگشته بود. رجوی تلاش می کرد علت بازگردانده شدن مریم به عراق را شروع فاز جدیدی از رویارویی سازمان با جمهوری اسلامی ایران قلمداد کند! ولی معلوم بود که همه این ها سطح قضیه و صرفا پاک کردن صورت مسئله ای به نام فَشل شدن نیروها چه در خارج از عراق و یا داخل عراق بود….
افشای پروژه تبعید کودکان از عراق توسط رجوی در مصاحبه با علی اکرامی – قسمت دوم
… اولین سری از کودکان سه ماه قبل از حمله عراق به کویت که در 11 مرداد 1369 صورت گرفت اعزام شدند. ولی در مراحل بعد یعنی شروع جنگ بهانه ای به دست رجوی آمد که از این اتفاق بعنوان یک موهبت استفاده کند و پروژه اش را سریع تر پیش ببرد. بطوریکه با اعلام وضعیت جنگ، کودکان در 148 نوبت و در گروههای 11، 13، 17، 18، 26، 76 و 105 نفره اعزام شدند. در جریان حمله امریکا به عراق هم 193 کودک انتقال یافتند که در کشورهای اتریش، المان، امریکا، انگلیس، ایتالیا و حتی ایران و رمادی عراق سکونت پیدا کردند. چنانچه توضیح دادم نقطه شروع و هدف اصلی رجوی از انتقال کودکان دقیقاً بمنظور جلوگیری از سست شدن و ریزش پایه های انقلاب منحوسش و بازگشت عواطف و احساس به خانواده ها از طریق کودکان بوده است و هیچ ربطی به قضایای جنگ عراق با کویت و یا حمله نظامی امریکا به عراق نداشته. پس دلیل رجوی برای اینکار جلوگیری از تشکیل و انسجام کانون خانواده و احیای عواطف و احساس خانوادگی بواسطه کودکان بوده است و نه از موضع حفظ جان و دلسوزی برای سلامتی کودکان اعضا…
زهیر ذاکری؛ نوجوان 14 ساله ای که به دستور رجوی مسلح شد
یکی از بی شمار جنایات رجوی ها، به کارگیری کودکان و نوجوانان به عنوان سرباز است. یکی از این نمونه ها زهیر ذاکری است که در سن 14 سالگی به دستور رجوی مسلح شد و سرانجام در حالی که رجوی و مریم قجر خود در مکانی امن قرار داشتند، در یک درگیری قابل پیشگیری بین نفرات فرقه و ارتش عراق که تنها رجوی ها از آن سود می بردند به کشتن داده شد تا زبانش به گفتن حقایق باز نشود. مریم قجر بعد از به کشتن دادن زهیر در یک سخنرانی در تاریخ 22 فروردین 1390، ناخواسته اعتراف کرد که چگونه رجوی شخصاً برای تهییج این نوجوان 14 ساله به او سلاح داد و با تحریک احساسات و ایجاد هیجان کاذب در او، از وی به عنوان سرباز سوءاستفاده کرد….
آیا روزی فرا خواهد رسید تا گروه مسخ شدگان مانز از دنیای ذهنی خود خارج شوند؟
در فضای مجازی که به سنگر اسیران فرقه رجوی تبدیل شده شاهد هستیم که هر پیرمرد ۶۰ و ۷۰ ساله با تمام توان و توشه در شیفت های ۲۴ ساعته و هر نفر به جای حداقل ۱۰ الی ۱۵ نفر مشغول اغوا و فریب و شکار افراد و عمدتا جوان ها هستند و با بخش دیگری از همین جوان ها هم در مقابله هستند که از واژه های مشخصی جوجه بسیجی، ساندیس خور و مزدور رژیم برای آن ها استفاده می کنند. در حالی که نمی دانند خودشان جوجه ماشینی هستند که توسط بیگانگان کوک می شوند. جوجه ها مدتهاست جوجه مانده و پروسه ضد تکامل رجوی اجازه نداده آن ها به مرغ و خروس بالغ تبدیل شوند. آن ها با انواع تقویت کننده ها مجبورند برای مادر مرغ خود نقش جوجه را بازی و برای پیدا کردن دانه به هرجایی نوک بزنند….
نیروهای ساکن در زندان مانز افرادی هستند که هرکدام به اندازه دو سوم و بیشتر عمرشان را تحت آموزش های مختلف بوده و در حصار تاریک اندیشه های رجوی از دیدن واقعیات بیرون محروم بوده اند و با وعده های مختلف و پی در پی رهبران سازمان هر بار به امید پیروزی سر به بالین گذاشته و خوابیده اند. آنقدر خوابیده اند که مفهوم بیداری را از یاد برده اند. برای آن ها سحر و طلوع خورشید زمانی است که رجوی دیکتاتور به حکومت برسد. امیدی که در تحقق آن باید همه کائنات دست بدست هم بدهند تا خورشید بجای شرق از غرب طلوع کند. فقط باید به معجزه ای امید وار باشیم که این خفتگان غار مانز روزگاری بیدار شوند.