در جهانی که هر روز حقوق زنان بیشتر ارج نهاده میشود و هر روز تلاشهای بیشتری برای رفع خشونت علیه زنان صورت میگیرد، سازمان مجاهدین خلق مصداق بارز یک تشکیلات ناقض حقوق زنان است، حتی اگر مریم رجوی روزی هزار بار در حمایت از زنان اوکراین و ایران داد سخن بدهد. این روزها در محافل مرتبط به موضوع مجاهدین خلق شاید بیش از هر نامی نام خانواده ترابی در میان باشد. خانوادهای که در نتیجه پیوندهایش با تشکیلات مجاهدین خلق از هم گسیخت. از این خانواده سه زن در تشکیلات فرقه رجوی در آلبانی به سر میبرند که دو تن از آن ها به تازگی بیانیهای علیه هر عضوی از خانواده که در بیرون تشکیلات است، صادر کرده اند. از زن سوم که دختر کوچک خانواده است و مریم بانو ترابی نام دارد، خبری نیست.
معصومه ترابی، خواهر قربانعلی ترابی و زهرا سراج، همسر اوست. این دو فرد پس از کشته شدن قربانعلی احتمالا زیر فشار فرقهای سکوت اختیار کردند و وقتی محمدرضا فرزند قربانعلی از آمریکا به قرارگاه اشرف آورده شد، پس از پنج سال بیخبری از مرگ پدرش، گفتند که او بر اثر ایست قلبی فوت شده است. آنها هرگز نشانی از مزار قربانعلی نداشتند که به پسرش بدهند. اما امروز بیانیه چند خطی اخیر آنها مشخصا علیه محمدرضا ترابی است؛ فرزند خودشان که چهار سال پیش، پس از خروج از فرقه با شوک خبر قتل پدرش توسط همرزمانش در تشکیلات مجاهدین خلق مواجه شد.
امروز در پی افشاگری های امین گل مریمی و دیگر کودک سربازان سابق مجاهدین خلق، محمدرضا پس از چهارسال لب به سخن گشوده است و خواهان تنها یک عذرخواهی از سوی سران مجاهدین خلق است اما مادر و عمه او را به « باز نشخوار یاوههای صد بار مصرف شده در پرونده ۱۷ ژوئن (۲۰۰۳) و گزارش دیدبان معلوم الحال (می ۲۰۰۵) درباره قتل و شکنجه اعضای ناراضی در درون مجاهدین» متهم میکنند. سوال این است اگر محمدرضا در خدمت وزارت اطلاعات ایران برای دشمنی با مجاهدین خلق عمل میکند چه مانعی در تشکیلات وجود دارد که عمه کوچکتر، مریم بانو ترابی، پای بیانیه کذایی را امضا نکرده است؟
شاهدان عینی در این باره شواهد معتبری دارند که در خصوصش بسیار نوشتهاند و با یک جستجوی ساده قابل دسترسی است. یکی از این افراد مریم سنجابی است. مریم سنجابی از اعضای جدا شده از فرقه رجوی که خود نیز در سال های 1373 و 1374 طعم حبس و شکنجه در زندانهای مجاهدین خلق در پادگان اشرف را چشیده است و شاهد زندانی شدن و زیر ضرب رفتن قربانعلی، معصومه و مریم ترابی بوده است، درباره سرنوشت مریم مینویسد: « در ماههایی که اینجانب در زندانهای فرقه واقع درکمپ اشرف بودم به طور مستمر صدای داد و فریاد مردان و زنان شکنجه شده و زندانی را میشنیدم، شاهد شکنجه مضاعف مریم ترابی بودهام. این خانم را ماهها در اتاقی تنها زندانی نمودند. او شبها از فشارهای وحشتناکی که به او وارد میکردند تا صبح ناله می کرد، فریاد می کشید و ضجه می زد.»
لازم به یادآوری است که اگر سازمان امروز از معصومه ترابی و زهرا سراج نامی می برد به این معنا نیست که آن دو در شرایط خوبی به سر میبرند. شاید آنها ظرفیت روحی بالاتری برای کوتاه آمدن و متقاعد شدن در برابر دستورات فرقه دارند. این دو زن نه تنها از فرزند، از برادر و زندگی خانوادگی چشم پوشیدهاند بلکه برای مخاصمه با آنها کاملا تحت تاثیر القائات سیستماتیک مقامات ارشد خود هستند. سیستمی که در آن نادعلی ترابی برادر قربانعلی، معصومه و مریم را چون با انجمن نجات در ایران در ارتباط است مزدور اطلاعاتی مینامد و محمدرضا ترابی را که ساکن آلمان است ولی از مجاهدین انتقاد میکند را نیز مزدور میخواند.
مریم سنجابی در ادامه شهادت خود درباره خانواده ترابی مینویسد: «ایادی نابکار فرقه توانستهاند معصومه ترابی و زهرا سراج را وادار به سکوت نمایند. اما به خاطر بلاهایی که بر سر این خانم مظلوم {مریم} آوردند ایشان در همان سال حالت تعادل خود را از دست داد و روانی شد. تحقیر، توهین و آزارهای فرقه در حق مریم ترابی حتی بعد از پایان برنامهها و پروژههای بند و زنجیر کشیدن پایان نیافت. وی پیوسته در فرقه تحت کنترل بود و به خاطر ناتوانی جسمی که بر اثر شکنجهها پدید آمده بود قادر به انجام کاری نبود اما به اجبار و فشار او را وادار به انجام فعالیت می کردند.»
مریم ترابی هنگام ورود به سازمان مجرد بود و بدیهی است که در پی قانون تجرد اجباری که رجوی صادر کرد او کماکان مجرد است اما معصومه ترابی هنگامیکه به همراه همسرش حمید امامی، خواهرش و خانواده برادرش از طریق مرز پاکستان از ایران خارج شدند، دخترش آناهیتا را باردار بود. به عراق که رسیدند، انقلاب ایدئولوژیک رجوی آغاز شده بود و او مجبور شد حسب الامر مسعود رجوی از همسر خود طلاق بگیرد. چندی بعد دختر دو سالهاش را به تشکیلات سپرد تا به کانادا قاچاق کنند. گفته میشود که هنگامیکه او پس از بیست سال اجازه یافت تا تماسی با دخترش در کانادا بگیرد دخترش او را نمیشناخت. مریم سنجانی نیز در این باره مینویسد: « معصومه ترابی دارای دختری بود که در زمان نوزادی او را از مادر و پدر جدا و به خارج عراق منتقل کردند و سالها مانع دیدار او شدند.»
اما مادر محمد رضا ترابی که دست کم به مدت 18 سال به فرزند خود در پایگاه مجاهدین خلق نزدیک بود چه تفاوتی با معصومه ترابی دارد که برای سالها فرسنگها از فرزند خود دور بوده است؟ تنها تفاوت این دو زن شاید در این باشد که زهرا سراج روزی که محمدرضا در حال ترک تشکیلات رجوی بود، فرصت یافت پاره تن خود را «خائن» بنامد. گویی از رابطه میان این مادران و فرزندان تنها نسبتی «بیولوژیک» باقی مانده است. وقتی به گفته محمدرضا، مادر بیولوژیکش زهرا سراج «مسعود رجوی را حسین و علی زمانه» میداند و او را میپرستد، جایی برای عشق به همسر و فرزند و خانواده باقی نمیماند.
در پایان جا دارد از دو زن دیگر در خانواده ترابی یاد کنیم که زندگی در حصار فرقه را تجربه نکردهاند. همسر نادعلی ترابی، زن عمویی که عکس محمدرضا را در دست میگیرد و در پیامی ویدئویی از او درخواست میکند با آنها تماس بگیرد. با شوقی که در چشمانش میدرخشد، از او میخواهد که از نوعروسش بگوید و او را به ایران و نزد خانواده ببرد. او زنی سنتی است با لهجه زیبای اهالی شمال ایران که صادقانه فرزند برادر شوهرش را به خانه ساده خود دعوت میکند. و همچنین، همسر محمدرضا ترابی که زن امروز است و برای دادخواهی محمدرضا از فرقه مجاهدین، در کنار او ایستاده است و در حمایت از صدای او در بخش نظرات صفحه مجازی محمدرضا از ماهیت فرقه مجاهدین مینویسد: «فرقهای که خانوادهها را از هم گسیخته، کودکی را از کودکان بیگناه دزدیده، با جدا کردن کودکان از سرپرستهای اصلی آنها و فرستادنشان به قارههای دیگر با گذرنامههای جعلی به آنها آسیب روانی وارد کرده است.»
مزدا پارسی