سفید پوست، مؤنث – و یک مجاهد
ترجمه از انجمن نجات
وقتی آن سینگلتون Anne Singleton از لیدز به مجاهدین که با دولت ایران میجنگیدند پیوست احساس میکرد که یک ابر زن شده است. در حالیکه دیگر کلاشنیکف Kalashnikov خود را کنار گذاشته است، او به بیلی بریگز Billy Briggs در خصوص داستان عجیبش میگوید تا مانع شکار شدن دیگران توسط فرقه ها و افراطیون گردد.
یک مصاحبه با بیلی بریگز Billy Briggs
مجله بیگ اشیو (بریتانیا) Big Issue Magazine، ماه مه 2007
در سال 1992، آن سینگلتون در بیابان های عراق در حال گرفتن تعلیم شلیک با تفنگ کلاشنیکف توسط مجاهدین خلق ایران بود. یک سال بعد از جنگ اول خلیج، سینگلتون عضو سازمانی بود که هدفش سرنگون کردن دولت ایران با استفاده از زور بود.
او میگوید: من در بیابان ملبس به یونیفرم نظامی بودم که نه پاسپورت داشتم و نه پول.
من هرگز در زندگی ام آنچنان احساس آزادی نمیکردم. ولی تناقض مسئله اینجا بود که من در شرایط برده داری مدرن بسر می بردم. من به لحاظ ذهنی به مجاهدین زنجیر شده بودم. در حالیکه 15 سال بعد از وی در خانه اش در لیدز Leeds نشسته است، این زن 48 ساله میخواهد گذشته خود را به اطلاع عموم برساند، با امید به اینکه این عمل هشداری باشد بر اینکه عضو شدن در سازمانی که به عنوان یک جنبش تروریستی توسط اتحادیه اروپا، آمریکا و کانادا ممنوعه اعلام شده است اتفاقی است که میتواند برای هر کسی بیفتد. در شرایط فعلی، در حالیکه هسته های تروریستی رادیکال و فرقه ها در بریتانیا فعال هستند، سینگلتون جبهه ای را برای ارتقای آگاهی نسبت به اینکه چگونه گروه های افراطی و فرقه ها بر روی مردم کار روانی میکنند باز کرده است. زندگی او حالا که در یک خانه سه اتاق خوابه به عنوان برنامه ریز کامپیوتر زندگی میکند و مادر یک پسر شش ساله است، دیگر نمیتواند به عقب برگردد. یعنی به آن زمانی که او برای جنگیدن و پذیرش مرگ افراد بی گناه به عنوان وسیله ای که هدف را توجیه میکند آمادگی داشت. آشنایی سینگلتون با افراطیون فناتیک زمانی شروع شد که او از یورکشایر Yorkshire برای ادامه تحصیل به دانشگاه منچستر Manchester رفت. او میگوید من فکر میکردم که ناجی جهان هستم و هر کاری برای مجاهدین انجام میدادم. من آن افراد را می پرستیدم. دوست پسر او در آن زمان، یک ایرانی به نام علی بود که نسبت به مجاهدین توجه داشت، و سنگلتون توسط جنبش اپوزیسیون رژیم آیت الله خمینی بعد از انقلاب سال 1979 اغفال شد. او میگوید دانشگاه مچستر خیلی سیاسی بود و من به جلسات مجاهدین میرفتم. در واقع من حتی نمیتوانستم بفهمم که رهبر در ویدئو ها چه میگوید ولی من حقیقتا آنان جذب شده بودم.
سازمان مجاهدین خلق در سال 1965 برای آزاد سازی ایران از سرمایه داری، امپریالیزم، نیروهای ارتجاع اسلامی و دیکتاتوری تأسیس شد و در اوایل دهه 1970؛ وارد مبارزه مسلحانه گردید و سپس در عراق پناه گرفت و در کنار صدام حسین بر علیه دولت ایران میجنگید. جذب شدن، پیوستن و تسلیم شدن سینگلتون به سازمان چیزی بود در طی یک دوره 10 ساله به تدریج اتفاق افتاد، نفوذ قدرتمند مسئولین مجاهدین عاقبت به دور شدن او از شغل، دوستان و خانواده انجامید. او حالا مجاهدین را به صورت یک فرقه می بیند و میگوید متدهای کار روانی آنها توسط بسیاری از گروه های دیگر در سراسر جهان تجربه و تست شده و مورد استفاده قرار گرفته است، حتی تاکتیک های مشابهی توسط بازاریاب ها برای فروش اجناسشان به خدمت گرفته میشود. او اشاره میکند این کار مدت زمان زیادی طول میکشد و آنها خیلی با هوش هستند و از فشار جمع استفاده میکنند. آنها پیام های خود را بطور نامحسوسی در ذهن میکارند. آنها از تکنیک های کنترل ذهنی استفاده میکنند. آنها مرا وادار کردند که خود را به مقام بالاتر یعنی رهبرشان تسلیم کنم. آنها مرا وادار کردند تعهدات مالی بسپارم. من از دوستان و خانواده ام تقاضای کمک مالی بخاطر اهدافی که دروغ محض بودند میکردم. آنها خانواده شما را دور کرده و ارتباطات شما را قطع میکنند و شما را وادار مینمایند تا تمامی ارزش های قبلی خود را رد کنید.
در سال 1985، مسعود رجوی رهبر مجاهدین شد، که به گفته سینگلتون جنبش را از یک گروه سیاسی به یک فرقه تبدیل کرد. او با زنی به نام مریم ازدواج نمود که نقش وی تشویق زنان به خارج کردن خود از کنترل مردان بود، و سینگلتون شروع به صرف تمامی وقت آزاد خود برای نگهداری از بچه های اعضا، آشپزی، و گوش دادن به اشعار و موسیقی انقلابی آنان کرد. سینگلتون که عاقبت متقاعد شده بود او بخشی از یک مبارزه اصیل مسلحانه است میگوید من فکر میکردم که آنها افرادی در مدارج بالاتری هستند. او حتی پوستر هایی از شهدا، عاملان عملیات انتحاری و زنان مسلح داشت که دیوارهای اتاقش را تزیین میکردند.
در سال 1989، سینگلتون از علی جدا شد، چرا که علی دیگر نمیخواست کاری با جنبش مربوطه داشته باشد، و به لندن نقل مکان کرد تا با فعالیتهای مجاهدین فعالتر شود. در طی این دوره، او درگیر فعالیتهایی در یک خانه امن در فینچلی Finchley شد و زمانی که گزارشگر حقوق بشر ملل متحد در سال 1990 از ایران دیدار کرد، آنها همگی وارد اعتصاب غذا شدند تا بر روی او فشار بگذارند تا دولت ایران را در خصوص زندانیان مجاهد مورد سؤال قرار دهد.
وی ادامه میدهد من در طی اعتصاب غذا مثل بادبادک روی هوا بودم و احساس میکردم که ابر انسان شده ام، بطوریکه گویا بالاتر از انسان معمولی قرار گرفته ام. بزودی بعد از این قضیه من از شغل خود استعفا داده و بطور تمام وقت با جنبش مشغول به کار شدم. من نسبت به هیچ موضوعی سؤال نمیکردم. به من فیلم هایی از زنان عملیات انتحاری نشان داده میشد که یک آیت الله را در ایران منفجر میکنند. خیلی هولناک بود و ابتدا شوکه کننده بود ولی به من این فیلم بارها نشان داده شد، و هر بار من کمتر ناراحت میشدم. عاقبت، من حتی یک پلک هم نزدم. در این زمان سینگلتون به ندرت والدین خود را میدید و او تمامی دوستان خود را کنار گذاشته بود. او حتی علنا کتاب خاطرات خود را که از زمان کودکی نگاه داشته بود را سوزاند، که این یک کار سمبلیک برای رد کردن گذشته اش بود. اگر رهبر گفته بود که خودت را بکش، من خودم را میکشتم. در سال 1992، از سینگلتون خواسته شد تا برای آموزش نظامی به عراق برود. به عنوان عضو یک مبارزه مسلحانه، او میدانست که این کار ممکن است از او خواسته شود و لذا مقاومتی نشان نداد، حتی او زمانی که به آن بیابانها رسید پاسپورت خود را به مجاهدین تسلیم کرد.
او میگوید شما هیچگونه حقوق انسانی ندارید، هیچ ملیتی ندارید، شما تنها یک مجاهد هستید. من عاشق قرارگاه بودم و اطاعت از دستورات به من احساس آزادی میداد، زیرا شما تمامی مسئولیت هایی که برای خود قائلید را از دست میدهید، من احساس بچه ای را داشتم که فکر میکردم اگر تمامی اعتماد خود را نثار آنان کنم، همه چیز درست خواهد شد.
ولی در سال 1993 سینگلتون شروع به تردید در خصوص جنبش بعد از اینکه به همه اعضا گفته شد که ازدواج ممنوع اعلام شده و تمامی زوج ها باید طلاق بگیرند کرد. در آن زمان او شوهر فعلی خود را ملاقات نمود، مسعود یک عضو اغفال شده دیگر، و در سال 1996 آنها تصمیم گرفتند تا گروه را ترک کنند. با توجه به اینکه مجاهدین در تماس مستمر با آنها بودند، ابتدائا برای آنها فوق العاده مشکل بود تا با بازگشت به جامعه منطبق شوند و سه سال طول کشید تا بطور کامل جدا شده و از سلطه آنها کاملا رها شوند. ما هر دو مسلمان هستیم، ولی بعد از اینکه گروه را ترک کردیم، مانند بچه های کوچک بودیم که کارهایی مانند رفتن به سوپر مارکت و انتخاب غذای خودمان را انجام میدادیم. در سال 1999، سینگلتون و مسعود مطالبی از یک مرکز اطلاعات فرقه دریافت کردند و دریافتند که تکنیکهای القای روانی که از جانب مجاهدین مورد استفاده قرار میگرفته است تماما متدهایی شناخته شده بوده اند که اعمال میشدند، و آنها با هم حالا مبارزه ای برای دادن هشدار به دیگران آغاز کرده اند و اعلام میکنند که هر کسی در برابر این قبیل گروه ها میتواند آسیب پذیر باشد.
وی ادامه میدهد به مردان جوان در یوکشایر غربی نگاه کنید که هدف جذب سازمان های تروریستی قرار گرفته اند. مردم در سراسر بریتانیا باید بپرسند که مردم غرب یوکشایر چه مشکلی دارند. هیچ اشکالی در خصوص این مردم در اینجا در کار نیست، صرفا افراطیون همه جا برای جذب این جوانان هستند و از همان متد های امتحان شده و تست شده ای که مجاهدین و بسیاری از سایر فرقه ها و جنبش های فعال در اکناف جهان بکار میگیرند استفاده مینمایند. کار روانی بر روی افراد میتواند در خصوص هر کسی در هر زمانی اتفاق بیفتد. اگر خوش شانس باشید، شما صرفا وقتتان تلف میشود. اگر خوش شانس نباشید کارتان به منفجر کردن خودتان و افراد بیگناه در داخل مترو ختم میشود.