زهیر ذاکری متولد 1355 بود. پدرش ابراهیم ذاکری معروف به کاک صالح از اعضای با سابقه ماهدین خلق بود که تا پیش از انقلاب چند بار توسط ساواک زندانی شد. او در اواسط دهه شصت برای پیوستن به ارتش مجاهدین خلق به عراق رفت و در این مسیر پر مخاطره زهیر را با خود همراه کرد. گفته میشود که مادر زهیر مخالف فعالیت ابراهیم ذاکری برای مجاهدین بود و پیش از خروج او از ایران از ابراهیم جدا شد.
بدین ترتیب ابراهیم ذاکری با عذرا علوی طالقانی ازدواج کرد. عذرا علوی با نام مستعار سوسن سمت فرماندهی گردان را در تشکیلات داشت و به ابراهیم ذاکری نیز به دلیل سوابقش همواره مسئولیت های رده بالای تشکیلاتی سپرده میشد. بنابراین در سالهای پیش از قاچاق کردن کودکان مجاهدین خلق به خارج از عراق، یعنی هنگامیکه کودکان مجاهدین فرصت داشتند که آخر هفته ها را در محل اسکان با والدین خود به مدت یک روز زندگی خانوادگی را تجربه کنند، زهیر معمولا از این فرصت نیز بی بهره میماند چرا که والدینش تمام وقت در خدمت تشکیلات بودند.
به دور از تجربه زندگی عادی خانوادگی، زهیر به نوعی دانش آموز تمام وقت مکتب رجوی بود و احتمالا از همین رو بود که در سال 1369 هنگامیکه مسعود رجوی دستور داد که همه کودکان مجاهدین به اروپا و آمریکای شمالی قاچاق شوند، زهیر چهارده ساله حاضر به ترک کمپ اشرف نشد. وقتی کاک صالح (ابراهیم ذاکری، پدر زهیر) از قصد زهیر برای ماندن به مسعود رجوی گفت، رجوی سلاح خود را از کمر باز کرد و به او داد که به عنوان هدیه به فرزند چهارده ساله خود بدهد و به این ترتیب زهیر نوجوان تبدیل به کودک سربازی شد که سلاح خود را از شخص مسعود رجوی دریافت کرد.
او در کمپ اشرف شرایط رفتن به مدرسه و دانشگاه نداشت و در عوض زیر آموزشهای مداوم ایدئولوژیک و فرقهای هر روز به آن عنصری که مسعود رجوی میخواست نزدیکتر میشد. بنا به ادعای رسانههای مجاهدین زهیر در نامهای خطاب به مسعود رجوی مینویسد: «برادر… این نامه را بعد از شنیدن قسمت نهم سلسله آموزشهایتان مینویسم، راستش خیلی احساسات و درک و دریافتها از این آموزشها دارم، ولی امشب فرق میکرد… حالا شما باز یک سقف دیگر را میشکنید، ولی با عواطف مجاهدی چه باید کرد؟ …» همین جملات نشان میدهد که کودک نه ساله ای که وارد کمپ اشرف شد چگونه در دهه بیست زندگیاش تبدیل به کسی شد که مسعود رجوی را میپرستید.
زهیر از نوزده سالگی عضو رسمی ارتش به اصطلاح آزادی بخش مجاهدین خلق بود و در سی و پنج سالگی هنگامیکه سران مجاهدین حس الامر مسعود رجوی اعضا را مجبور کردند که بدون سلاح با ورود نفربرهای نظامی ارتش عراق به قرارگاه اشرف با گوشت و پوست و استخوان خود، مقابله کنند، زهیر به اندازه کافی شستشوی مغزی شده بود که خود را در مقابل کامیون های عراقی بیاندازد و جان شیرین خود را از دست بدهد. زهیر زاکری در فروردین 1390 ، بدون آنکه کودکی، نوجوانی و جوانی کرده باشد جان خود را در راه اطاعت محض از مسعود رجوی داد.
جالب آن که ماجرای تقدیم اسلحه مسعود رجوی به زهیر و کودک سرباز شدن او را مریم رجوی شخصا پس از مرگ زهیر در رثای او شرح میدهد.