ایامی که تحمل اسارت در زندان های رجوی را سخت تر می کنند

در قرارگاه العماره در سال 1377، عصر یک روز بسیار گرم تابستانی، داخل قرارگاه صدای یک رگبار ممتد بگوش رسید، بدو بدوها زیاد شد و فرماندهان در مسیر شلیک مستقر شدند تا کسی وارد آن صحنه نشود، حجت عزیزی در جلوی اسلحه خانه ، بعد از پایان گشت اضلاع و قبل از تحویل سلاح، گلنگدن سلاح را کشیده و رگباری به مغز خود شلیک کرد و مهر پایانی بر اسارت خود در فرقه مخوف رجوی زد. او بسیار خوشرو و مهربان بود و همه دوستش داشتند، اما شرایط سنگین و سخت و استرس زای تشکیلات را دوام نیاورد. حجت عزیزی بدلیل افسردگی طولانی در اثر فشارهای تشکیلاتی، دچار اضطراب شدید و عصبی شده بود…

مرگ دلخراش حجت ، تنها مورد خودکشی در مناسبات سازمان مجاهدین خلق نبود که به چشم دیدیم. اعضای سازمان، وقتی که در حالت معمول و همیشگی خود از لحاظ ذهنی نیستند، افکار خودکشی را تجربه می کنند. این امر می تواند به دلیل بیماری هایی مانند افسردگی و یا به دلیل اتفاقات استرس زای زندگی، مثل دوری از خانواده و غربت، بوجود آمده باشد. طبیعی است که خودکشی، اعتراضی به شرایط و وضعیت موجود است و حقیقت این است که خودکشی باعث ایجاد احساس گناه در بازماندگان محیطی که خودکشی کرده است می شود. شاهدان این عمل از خود سوال می کنند که چرا او خودکشی کرد؟

چهارشنبه سوری، عید نوروز، سیزده بدر، روز اول مهر، روز پدر، روز مادر، حتی روزهای جمعه و تعطیلات رسمی، از جمله ایامی هستند که تحمل اسارت و زندان های رجوی را سنگین تر و غیر قابل تحمل تر می کنند! شاید کمتر کسی بتواند فشاری که در این روزها در کمپ بردگی رجوی بر سر اعضاء می آید را تصور کند. اما در این بین، رسیدن عید نوروز یک اسیر را تا مرز نابودی کامل پیش می برد! هجمه و فشارهای تشکیلاتی مخصوصا در زمینه کارهای اجرایی به بیشترین حد خود می رسد تا افراد را مشغول نگه دارند، پس لرزه های این تکانه ها نیز، بعدها ادامه می یابد و گسترش پیدا می کند. هر لحظه و هر روز در فرقه ی رجوی بدلیل نشست های مغزشویی مستمر و اجباری اعضاء در معرض تخریب ذهن و گذشته خود قرار دارند، اگر به این نکته توجه کرده و قبول کنیم که تمامی اعضای سازمان دچار اختلالات شخصیتی هستند، باید در ادامه هم بپذیریم که این اختلالات تراوش هایی نیز بهمراه خواهد داشت، در این بین خودکشی و آسیب زدن به خود، پدیده ای طبیعی است که برای فرار از این شرایط سخت، بصورت مستمر بوقوع می پیوندد.

نشست های عملیات جاری و نشست های اجباری روزانه، فشار در تشکیلات فرقه را تشدید می کرد، احساس درماندگی در همه ما وجود داشت و اینکه دیگر هیچ اختیاری برای تصمیم گیری در مورد آینده خود نداریم، انسان را به سمت پوچی سوق می داد، همه در درون خود غمگین بودیم، همه در یک انزوای اجتماعی و نوعی اضطراب اجتماعی بسر می بردیم که از درون ما را نابود می کرد، روی هیچ کاری تمرکز نداشتیم، هیچ چیز برایمان لذت بخش نبود، شرایط بشدت آزار دهنده بود و ما نمی توانستیم با آن شرایط کنار بیاییم.

آنروزها من خودم بیش از همیشه احساس تنهایی می کردم، اما راه کاری نبود، تمام مدت شبانه روز، تمام هفته، ماههای متوالی و حتی سالهای متوالی، قرار بود ما آنجا باشیم و بیرون نمی رفتیم، از اجتماع بدور نگه داشته شده بودیم، تا فیل ما یاد هندوستان نکند! در گوشه اضلاع قرارگاه همایون، برج های کوچکی از آجر ساخته شده بود که همیشه هر کدام از این برج ها دو نگهبان داشت، این نقطه از قرارگاه العماره، تنها نقاطی بودند که می شد فضای بیرون از قرارگاه را نظاره کرد و دید، بیرون هر کدام از این برج ها، یک یا دو نگهبان عراقی مسلح هم همیشه حضور داشتند که از ما نگهبانی می دادند که فرار نکنیم! آخر روز یا آخر هفته ها که این سربازان به خانه می رفتند، دیدن این صحنه یکی از سخت ترین صحنه هایی بود که ما باید شاهد آن می بودیم، من بارها در حین تماشای آن صحنه ها، خودم را جای آن سرباز عراقی فرض می کردم و در افکار خودم این طور غوطه ور می شدم که :

الان او از فیلق (پادگان) که خارج شد، سوار مینی بوس یا هر وسیله دیگر شده و به سمت خانه و خانواده اش می رود، وقتی به دم درب خانه رسید، لباسهای کثیف را درآورده و پس از یک حمام گرم، برایش چائی و غذا می آورند و دستپخت مادرش یا همسرش را می خورد و با اعضای خانواده گپ زده و تلویزیون تماشا می کند، بعد بیرون می رود و برای خودش می چرخد، این آزادی های اندک او از نظر من یک دنیای جدید و پرهیجان بود، شاید این آرزوها در یک جامعه ی عادی، کمی پیش پا افتاده و مسخره بنظر برسد، ولی زمانی برای تک تک ما یک آرزوی دست نیافتنی و دور از تصور بود، مسعود رجوی مسبب همه این بدبختی ها بود، او ما را در این حصارهای تنگ و تاریک زندانی کرده بود، همه این خودکشی ها و افسردگی ها، محصول عملکرد بسیار غلط او بود و این حسرت بدلی های ابتدایی، نتیجه تصمیم گیری های ابلهانه شخص او بود.

کم نبود از چنین دست اتفاقات خودکشی و خودسوزی و به دار کشیدن ها! اما این موجود (مسعود رجوی)، همیشه و همواره بدون ذره ای احساس گناه ، از کنار این فجایع براحتی عبور می کرد و حتی متناقض هم نمی شد! این سنگدلی و شقاوت تاریخی و بی حد و حصر، از شگفتی های رهبران خائن و وطن فروشی است که به بهای یک زندگی خفیف و خائنانه، همه را به قربانگاه می برند و فدای مطامع شیطانی خود می کنند. در خاتمه جا دارد که به روح و روان تمام قربانیانی که در بیابانهای گرم عراق سر بر خاک ساییدند و به رجوی نه گفتند، درود فرستاد. پژواک صدای آنان همیشه در گوش انسان های آزاده ای زنده است که برای احیای حقوق بشر و یک زندگی بهتر تلاش می کنند.

فرید

خروج از نسخه موبایل