اشاره: جداشدههای فرقه رجوی مخزنی از اسرارِ این فرقه جنایتکار هستند. با وجود اینکه سالهاست نجات یافته ها از پشت پرده های فرقه افشاگری می کنند اما هنوز هم وقتی که پای صحبت این افراد می نشینیم از ماجراهایی سخن می گویند که به دجالیت فرقه کثیف رجوی بیش از پیش پی می بریم. آقای علی پور احمد، مسئول انجمن نجات مرکز گیلان و عضو قدیمی نجات یافته از فرقه رجوی است که خوشبختانه فرصتی شد تا در روز های آخر زمستان ۱۴۰۰ درباره پاره ای از مسائل به تبادل نظر بپردازیم. وی ۹ خرداد ۱۳۴۴ در یک خانواده مذهبی – سنتی وکشاورز زحمتکش در روستای نیاکو از توابع شهرستان آستانه اشرفیه (استان گیلان) چشم به جهان گشود.خانواده او چونان سایر همنوعان و هموطنان شرافتمندانه روزگار می گذراندند. با شروع انقلاب ضدسلطنتی به واسطه بروز شور و حال مبارزاتی، علی پوراحمد نیز در حالی که در مقطع راهنمایی تحصیل می کرد و نوجوانی بیش نبود، فعال و پرانرژی در صفوف تظاهرکنندگان ضد شاه و درحمایت از امام خمینی به عنوان یگانه رهبرجنبش ضد سلطنتی قرار گرفت. این گام مبنای پیوستن او به دنیای سیاست شد. در ادامه، گفت و گوی تفصیلی خبرنگار ما با نویسنده خوش برخورد «زندگی بازیافته» را در زیر می خوانید که به جهت طولانی بودن در دو قسمت منتشر می شود:
-جناب آقای پوراحمد لطفا بفرمایید که چگونه شد با فرقه رجوی آشنا و جذب شدید؟
ضمن عرض سلام و ادب و احترام و تقدیر و تشکر صمیمانه از دست اندرکاران سایت فعال و روشنگر فراق به عرض می رسانم. بنده به عنوان هوادار و هواخواه سرسخت امام همگام با انقلابیون وقت در عرصه فعالیت های ضدشاه فعال بودم و در عزیمت امام به کشور سر از پا نمی شناختم. در یکی از روزهای فعالیت انقلابی ضد شاه در صفوف تظاهرکنندگان، پلاکاردی دیدم که روی آن نوشته شده بود: «خمینی- شریعتی- مجاهدین» که به واسطه جدید بودن اسامی شریعتی و مجاهدین خیلی نظرم را جلب کرد وکنجکاو شدم. درصدد برآمدم که بیشتر با آنان آشنایی پیدا کنم.
بعد از پیروزی قیام ضد سلطنتی و عزیمت امام به کشورکماکان از شور و حال وصف ناپذیر برخوردار بودم و شبانه روز به اتفاق سایردوستانم در پاسداری از شهر و ارزشهای نوپای انقلاب به گشت می پرداختم. با ورود به هنرستان و تحصیل در رشته راه و ساختمان و مطالعه تیمی حول کتب و آثار دکتر شریعتی، مجاهدین و خاصه زندگی نامه و دفاعیات مهدی رضایی، صرفا حسی و عاطفی و نه عقلی و شعوری تاثیر فوق العاده ای پذیرفتم که در من مبنای چرخش فکری و بینش سیاسی به سمت مجاهدین خلق را موجب شد.
کم کم با ورود به جنبش ملی مجاهدین وقت (واحد دانش آموزی لاهیجان) سطح هواداری نوع دوستانه و صادقانه بنده از این گروه درحوزه نشریه فروشی و دیگر فعالیت های تبلیغی در مقاطع انتخابات اولین دوره ریاست جمهوری و مجلس در سال ۱۳۵۸شدت بیشتری به خود گرفت و متاسفانه مسیر زندگی ام به واسطه شعارهای دروغین به ظاهر انقلابی و نوع دوستانه مجاهدین به سمتی که آگاهانه نبود هدایت شد. بعد از دو سال فعالیت های به اصطلاح سیاسی در راستای تصاحب قدرت توسط رجوی، موج خشونت و تروریسم افسارگسیخته جریان انحرافی و ستیزه جوی گروه رجوی، بسیاری از هواداران خود و نیروهای انقلاب را به کام مرگ و قربانگاه مطامع قدرت پرستانه هیستریک رجوی فرستاد که بنده نیزدر آن وانفسا که ازخانه وکاشانه به دور و ناگزیر به ترک تحصیل شده و در خانه های تیمی به سر می بردم دستگیرشدم.
شکر خدا نه اینکه دستم به خون بی گناهان آغشته نشده بود و همچنین به واسطه کم سن و سال بودنم، پس از گذراندن دوساله دوران بازجویی و محکومیت در بازداشتگاه لاهیجان مورد عفو و عطوفت قرارگرفتم و فرصتی دیگر یافتم که به دور از هیاهوی شیطانی و ضد مردمی رجوی به کانون خانواده و زندگی بازگردم. متعاقبا بلافاصله با ثبت نام درهنرستان فنی لاهیجان به ادامه تحصیل پرداختم و مشتاقانه درصدد بودم که با کسب علم ودانش و طی مدارج عالی به عنصر مثبت وکاربردی برای میهن و مردمانم تبدیل شوم و خود نیز از مزایای آن در بستر یک زندگی آرام و بی دغدغه برخوردار باشم. خدمت تان عرض کنم رجوی که خود در شروع جنگ مسلحانه و تروریستی ناکام به خارج متواری شده بود و به واسطه ضربه مهلک و تمام کنندهای که از نیروهای انقلاب دریافت کرده بود درصدد برآمد با جذب وکشاندن نیروهای باقیمانده به کردستان وخارج به فعالیت های ایذایی و همچنین تروریستی خود ادامه دهد.
-چگونه مجدد در دام رجوی افتادید؟
من بعد از القائات مسموم فکری و برقراری ارتباط تلفنی با سرپل خارج کشوری از سر خوش خیالی و وعده پوچ زندگی در اروپا بار دیگر فریب رجوی را خوردم و با ترفند و توطئه و دسیسه دیگری مبنی بر اینکه وضعیتم در داخل کشور سرخ و سوختنی شده و درشرف دستگیری هستم برای اعزام به خارج کشور فراخوانده شدم. در پس فراز و نشیب های رعب آور بالاخره متقاعد شدم و پذیرفتم که به دستور تشکیلات وقت تن داده و در تاریخ ۲۵ آذرماه ۱۳۶۳ از مرز زاهدان توسط قاچاقچی به کشور پاکستان و پایگاه های رجوی و سپس به عراق هدایت شوم.
-چند سال در مجموع داخل فرقه ماندید؟
از تاریخ یادشده تا رهایی از فرقه رجوی و بازگشت به کشور در تاریخ ۳۰ مهر ۱۳۸۴ به مدت ۲۰ سال درعراق و خارج کشور متاسفانه با رجوی همگام و همراه بودم.
-در حال حاضر به چه کاری مشغول هستید؟
هم اکنون هم به عنوان محقق و نویسنده در کسوت مسئول انجمن نجات مرکز گیلان فعالیت می کنم. بنده با خانواده های اعضای گرفتار در ارتباط هستم و مشغول فعالیت های انسانی و خداپسندانه به منظور رهایی اسیران نگون بخت رجوی هستم که بدان بسیار مفتخرم. سیر زندگی پرتلاطم بنده هم از اول تاکنون درکتابی تحت عنوان «زندگی بازیافته» از خاطرات حضور ۲۵ ساله ام در فرقه رجوی به تصویرکشیده شده که علاوه بر بالغ بر دو هزار مطلب روشنگر بنده در سایت نجات قابل دسترس است.
– اعضای پیوسته به فرقه رجوی از کدام قشرها بودند و چگونه اغفال شدند؟
اعضای پیوسته به رجوی چند دسته بودند که با ترفندهای متفاوت عضوگیری و اغفال می شدند.
دسته اول، اعضایی مثل من بودند که در جریان انقلاب و بعد از آن توانستند با شعارهای دروغینِ رجوی پتانسیل نهفته را به چاه ویل کشانده و نیست و نابود کنند که هرکدام از ما می توانستیم در خدمت انقلاب و جامعه باشیم و مثمر ثمر واقع شویم.
دسته دوم عضوگیری و در واقع ربودن اشخاصی بود که برای کاریابی و اشتغال بهتر به کشورهای همجوار نقل مکان میکردند. آن ها با وعده کذایی اعزام به اروپا مورد اغفال قرار می گرفتند و ناخواسته و ندانسته سر از عراق و پایگاه های فرقه در می آوردند.
دسته سوم، عضوگیری اسیران جنگی بود که خود به دو دسته تقسیم می شدند.
دسته اول اسیرانی بودند که در عملیات خرابکارانه مشترک مرزی به اسارت می گرفتند و بدون آنکه اسم و رسم شان در صلیب سرخ ثبت شده باشد در ارتش ساخته و پرداخته صدام به نام ارتش آزادی بخش سازماندهی می شدند. دسته دوم اسیرانی بودند که درهنگامه دفاع از وطن در مقابله با صدام درجنگ تحمیلی به اسارت نیروهای عراقی درمی آمدند که بسیاری از آن ها را بعد از شکستشان در عملیات مرصاد طی یک معامله کثیف از صدام تحویل گرفتند..
با این اوصاف ملاحظه می شود که نیروهای عضوگیری شده نه ازروی اختیار و آگاهی بلکه از روی جبر و شرایط ناخواسته به تورمجاهدین افتاده و گرفتار می شدند که خروج از آن به شرحی که عرض خواهم کرد مطلقا امکان پذیر نبود.
-با نیروهای معترض چگونه برخورد می کردند؟
نیروهای معترض و خواهان جدایی می بایست برای سوختن اطلاعاتشان دو سالی در زندان های اسارتگاه اشرف با تحمل انواع و اقسام سختی و شکنجه به سر می بردند و یا تحویل صدام داده و به زندان مخوف ابوغریب برده می شدند که توصیف آن خود بسیار وحشتناک است و در این سطور نمی گنجد. در این وانفسا چنانچه از جانب اعضای ناراضی مقاومتی حس می شد در زندان های رجوی به طرق مختلف یا دست به خودکشی می زدند و یا به قتل می رسیدند که هرچند ناکافی آمار آن منتشرشده است. از جمله قربانعلی ترابی، پرویزاحمدی و….که این موضوع امروزه درکلاب هاوس توسط کودک سربازان سابق مجاهدین دادخواهی می شود و روزگار رجوی را سیاه کرده است. رجوی الباقی نیروهای نگون بخت را نیز با دجالیت تمام و با وعده سرنگونی که سرابی بیش نبوده و نیست دراسارت خود نگهداشته و عمر و زندگی و جوانی شان را تباه کرده است که متاسفانه هم اکنون درخانه سالمندان مانز در آلبانی به سر می برند و در انتظار پوچ و بیهوده روزگار می گذرانند.
–سران فرقه، خانواده را چگونه به اعضا معرفی میکردند؟ آیا شما با خانواده خود می توانستید ارتباط برقرار کنید؟
خدمت تان عرض کنم که از ابتدا تا کنون برقراری ارتباط ولو تلفنی اعضای فرقه با خانواده ممنوع و مرزسرخ و به مثابه کانون فساد تلقی می شد مگر برقراری ارتباطاتی که منافع فرقه را تامین می کرد که مهندسی شده بود و برای کلاهبرداری و اخذ پول و یا عضوگیری اعضای جوان تر خانواده با نیت شوم اعزام به عراق و یا تخلیه اطلاعاتی و یا بهره برداری های خرابکارانه در داخل کشورکه اساسا بی نتیجه بود چرا که اعضا با اشراف به دوز و دغل و دروغگویی های فرقه از برقراری چنین ارتباطاتی امتناع می ورزیدند.
برای روشن شدن مفهوم ادعای شیطانی رجوی مبنی برقلمداد کردن خانواده به عنوان کانون فساد خوب است خاطره ای از خودم بگویم .
«مریم رجوی مهرماه ۱۳۷۲ ازطرف شوهرش مسعود رجوی در یک بازی مسخره و مضحک و مثلا مقابله با انتخاب آقای خاتمی به عنوان رئیس جمهور وقت ایران از برای کار سیاسی و دیپلماتیک در قالب رئیس جمهور خود انتصابی مادام العمر(ویترین) به فرانسه انتقال داده شد که ادعا داشت به مثابه موشک سرنگونی خواهد بود که البته عنتر او بعد از سه سال تقلاهای بیهوده و شکست خورده به خاک اشرف فرود آمد که خود موضوع بحث جداگانه ای است. در آن ایام هزارتن از اعضای قدیمی و مسئول از جمله خودم با مریم رجوی همراه و همگام بودیم و به کشورهای اروپایی اعزام شدیم. در آن شرایط بنده به واسطه شرایطی که در محل فعالیتم در کشورهای اسکاندیناوی داشتم به راحتی امکان تماس تلفنی و ارسال نامه برای خانواده ام داشتم و هرچند دلم برای برقراری چنین ارتباطی تنگ شده بود و لک می زد ولی به واسطه مغزشویی و القائات مخرب فکری از برقراری تماس امتناع می کردم و نابخردانه استدلال می کردم که اولا با پول و امکان سازمان را نباید خرج مصارف شخصی بکنم و در ثانی من مجاهد و مبارز هستم و باید به فکر رهایی خانواده بزرگ خود یعنی ملت ایران باشم نه اینکه خودخواهانه به فکر ارضای عواطف خانوادگی خودم باشم که عین خیانت است وحتی فکرکردن بدان مرا از مبارزه دور می سازد و بدین صورت کانون فساد خواندن عنصرخانواده را برایم تئوریزه کرده و خودم را فریب می دادم.»
-لطفا از دوران حضور خانواده ها در عراق خاطراتی برای ما بیان کنید.
بعد از سرنگونی ارباب و صاحب خانه خبیث رجوی یعنی صدام در اوایل دهه هشتاد، شرایطی مهیا شد که خانواده ها به منظور دیدار با عزیزانشان عزم مسافرت پرمخاطره به عراق واسارتگاه اشرف را پیشه کنند که خودم ازنزدیک شاهد بودم. باید به قطع و یقین گواهی بدهم که دنیا خبردار نشد که در آن ایام بر قربانیان رجوی اعم از اعضا و خانواده های آنان چگونه گذشت که قلب و قلم از توصیف آن به شدت گریان و عاجز است.
هیچ وقت از خاطرم نمی رود که در جلسه اضطراری رجوی با لایه مسئولین و فرماندهان یگان که بنده نیز شرکت داشتم با ورود خانواده ها به اشرف و دیدار با اسیران شان موافقت و استقبال شد و رجوی در یک اشتباه محاسبه فاحش احمقانه گفت، ما منتظرچنین روزی بودیم که ازطیف بیشتری از هوادارانمان عضوگیری کنیم و چه بهترکه خانواده های شمایان با پای خود به قرارگاه بیایند و همین جا بمانند و در جنگ مان مشارکت داشته باشند.
در این شرایط بود که در چند مرحله خانواده ها فوج فوج بعد از سال ها چشم انتظاری و بی خبری به درون اشرف سرازیر شدند و دیدار و ملاقات بین اعضای اسیر و خانواده هایشان البته در محیطی کنترل شده انجام گرفت. اشک و شوق دیدار درهم می آمیخت که برخلاف تصور و تحلیل نابخردانه رجوی نه تنها ازمیان خانواده ها عضوگیری نشد بلکه در اثر غلیان عواطف انسانی ناشی ازدیدارخانوادگی موج ریزش و جدایی اعضای فرقه شروع و گریبانگیر رجوی شد و او مثل سگ ازکرده خود پشیمان شد.
به دنبال این ماجرا دیدارها و ملاقات ها در یک دگردیسی ضد انسانی منتفی شد و به تمام اعضا القاء شد که خانواده ها تماما مامور هستند و با فحش، ناسزا، تهمت، افترا و حتی پرتاب سنگ که فقط شایسته خودش و اعوان و انصارش بود مانع از ادامه دیدارهای خانوادگی شد.
ناگفته نماند که حضور انگیزاننده چند باره خانواده ها در اشرف موجب جدایی بسیاری از اسیران از جمله خودم شد و کماکان اثرات آن دیدارهای محدود ادامه دارد و الان هم ریزش فزاینده نیرو در آلبانی را به دنبال دارد.
-لطفا بفرمایید که چطور و چگونه شد که تصمیم به جدایی از فرقه گرفتید یا چه انگیزه ای موجب خروجتان شد؟
همانطور که در ابتدا عرض کردم، بعد از خروج از کشور در ۲۵ آذرماه ۱۳۶۳و اقامت چند ماهه در پایگاه هایشان درکراچی پاکستان و انتقال به عراق در۱۷ بهمن همان سال وقتی در سالن فرودگاه بغداد عکس صدام را دیدم تنم لرزید و ازدرونم ندایی برآمد به کجا آمدم و به شدت متناقض شدم. در ادامه در مقاطع مختلف به واسطه انتقادات جدی که ازخط و خطوط سیاسی و حتی تشکیلاتی و ایدئولوژیک فرقه رجوی داشتم جا داشت که با یک تصمیم قاطع صف خودم را از رجوی ها جدا می کردم اما علایق دست و پاگیر و موانع بازدارنده مرئی و نامرئی و همچنین تهدیدات ارعاب آور عوامل سرکوبگر تشکیلات اجازه نمی داد که به مقصود برسم.کماکان در اسارت به سر بردم تا اینکه در بحران تهاجم آمریکا و شرکایش به عراق و سرنگونی صدام وقتی دیدم به رغم دعاوی دروغین رجوی مبنی برایستادگی و پایداری با پس زدن صدام مغلوب به ارباب غالب جدید که آمریکا باشد پرچم سفید سازش بلند کرد و خود و زنش بزدلانه مهلکه آتش را به جای امن ترک کردند و چونان مقاطع پیشین نیروهایش را درکانون جنگ وآتش تنها گذاشت تصمیم برجدایی از فرقه گرفتم البته با تاثیرپذیرفتن از حضور خانواده های دردمند و چشم انتظار. و درپس تحمل مشقت و سختی هایی که درکتاب خاطراتم روشنگری کردم در تاریخ ۲۲ اسفند ۱۳۸۳ به کمپ آمریکایی ها رفتم و متعاقبا در۳۰ مهر۱۳۸۴ به کشور بازگشتم .
ادامه دارد
گفت و گو از: محمدجواد نوعپرور