فرهنگ لمپنیزم، فرهنگ سفلگان رجویستی

عربده کشی، فحاشی، خدو انداختن بر صورت دیگران، ضرب و شتم فیزیکی و سیاسی، دشمن مالی و … از تراوشات ذهن بیمار آقای مسعود رجوی از نشست های طعمه بود که به یک سنت در تشکیلات مبدل گردید. البته این بدان معنی نیست که قبل از سلسله نشست های سرکوب موسوم به طعمه ، هیچ کدام از این اعمال شنیع در سازمان وجود نداشت، وجود داشت اما نه بصورت علنی و در نشست های جمعی! قبلا این جنایات در خفا و پنهان انجام می شد و قربانی پس از شکنجه و لت و پار شدن، به زندان انفرادی افکنده می شد، اما بعد از این نشست ها، همه جای سازمان از زیر تا بم، محل کارهای اینچنینی شد و بقول آقای مسعود رجوی “مشت آهنین تشکیلات ” علنی شد. انحطاط سازمان از این تاریخ به بعد رسما شتاب گرفت و به یک منجلاب تاریخی فرو رفت. در سال های قبل از 1370، جدایی از سازمان تقریبا آزادانه تر بود، حتی هرکس که می خواست جدا شود و سراغ زندگی عادی برود، برایش مراسم خداحافظی نیز می گرفتند و فحش و فحش کاری در کار نبود، اما از آنجائیکه ماهیت این سازمان قرون وسطائی بود و یک نفر در صدر آن بود بنام مسعود رجوی که هیچ بویی از حقوق بشر و انسانیت نبرده بود، این روال ادامه نیافت و زندان سازی و شکنجه در سازمان شکل علنی بخود گرفت.

در همین راستا دیگر فحش دادن به همدیگر در نشست های عملیات جاری روزانه و هفتگی و … مثل سلام و علیک یومیه ، عادی شد. برخی قلم به مزدان رجوی هم فاز عوض کردند و دست به وحشیگری و لمپنیزم سیاسی و کلامی در نوشته های خود زدند.

متاسفانه اکنون نیز این روال ادامه دارد. خانواده اقبال (پدر و دو پسر) هم از مظاهر این لمپنیزم هستند و هر از گاهی به نزدیکان خود در خارج تشکیلات هجوم آورده و دست به شارلاتانیسم و فحاشی و بدزبانی می زنند. سابق بر این، دو مزدور نگون بخت دیگر بنام های رحمان کریمی و.. نیز در این جوال بودند که خوشبختانه اخیرا در دیار غربت و در بدنامی به خاک افتادند.

از دیگر سفلگان رجوی، شخصی است بنام علیرضا خالو کاکائی که در اشرف با ما بود و همیشه در خود و افسرده. هر وقت او پشت بلندگو می رفت، همه برای سیگار کشیدن و نشنیدن مزخرفات طولانی او سالن را ترک می کردند. او پشت بلندگو شعرهای مشمئز کننده در مدح مسعود رجوی می خواند که دست نوشته های رویایی اش ، به همه چیز شبیه بود الا شعر! که همه برای خودنمایی و فرار از تیغ و تبر رجوی بود.

اکنون در نبود شارلاتان هایی چون رحمان کریمی، این مزدور هر از چندی دفتر شعر خود را در آورده و مشق می کند. از لغت نامه ها نیز ، کلمات و لغاتی را انتخاب کرده و وارد شعرهای ناقص خود می کند و رنگ سیاسی به آنها می دهد. گرچه باز هم به قول خودش به ” زرتیاتی ” شبیه است که هیچ خریداری ندارد. این فرد مورد نظر، در تشکیلات بسته سازمان که مجبور بودیم او را تحمل کنیم، هیچ خریداری نداشت ، چه برسد به فضای آزاد و فضای مجازی که اصلا خواهان و خریداری نداشته و ندارد. معلوم است که کفگیر رجوی ها بدجوری به ته دیگ خورده است که مجبور به استفاده از چنین مهره های ضعیف و سخیف و معلوم الحالی شده است. نامبرده که فاقد بیانی ساده و حتی الفبائی است هرگز در هیچ مصاحبه ای هم شرکت داده نشده است که در آنصورت افتضاح به بار خواهد آمد و او را در حد یک مترسک برآمده از تشکیلات بسته و پیش پا افتاده و میرزا بنویس با اندک سواد و نادان مکتب خانه رجوی، نگه داشته اند! البته از “عنقلاب ” مریم رجوی هم انتظاری بیش از این نیست و بقول شاعر از کوزه همان برون تراود که در اوست… شاخص اصلی تمام بی سوادان تشکیلات رجوی این است که در مورد تمام مسائل این جهان و آن جهان! ایده و نظر دارند و هیچ حوزه و تخصصی را برسمیت نمی شناسند و در همه جا، بی هیچ ملاحظه ای ورود می کنند. واقعیت و حقیقت محض این است که هنوز بی سوادی در تشکیلات رجوی از میان نرفته است، بلکه بی سوادان رجوی ، امروز خواندن و نوشتن یاد گرفته اند . . .

فرید

خروج از نسخه موبایل