علی اکرامی از اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق و نویسنده رمان” قصه ای نا تمام برای دخترم” ، در مصاحبه با انجمن نجات هدف خود از نگارش این کتاب را اینگونه بیان می کند:
در سال 85 سه سال بعد از سرنگونی صدام حسین دیکتاتور عراق و حضور در کمپ آمریکایی ها، بالاخره بعد از کش و قوس فراوان با تلاطم ها و شک و تردیدهای درونم تصمیم به بازگشت به کانون خانواده گرفتم و بعد از 23 سال حضور در تشکیلات مجاهدین خلق، بار دیگر آزادی و عشق به زندگی را تجربه کردم. زندگی در دنیای آزاد و در کانون گرم خانواده و بدور از حصارهای ذهنی و عینی و تشکیل خانواده به تنهایی من را قانع نکرد.
هنوز خاطرات و وضعیت دوستان سابق که سالیان طولانی در کنار آنها سخت ترین شرایط را تجربه کرده بودم و چشم انتظاری و غم و اندوه پدران و مادران در حسرت دوری از عزیزانشان که در تمامی دیدارها با آنها شاهدش بودم و همچون دردی جانکاه روح و روان من را می آزرد، به من نهیب زد که در مقابل اسارت دوستان و چشم انتظاری غریبانه پدران و مادران آنها بی تفاوت نباشم و فقط به آزادی و منافع شخصی خودم فکر نکنم. با درک این شرایط و ضرورت انعکاس واقعیت ها و افشای مناسبات فرقه ای که بر تار و پود اعضا تنیده شده بود و با پیچیده ترین شکل مانع از کنار زدن القائات ذهنی آنها و آگاهی از جهان خارج از اسارتگاه اشرف میشد، من را بر آن داشت تا بمثابه مبرم ترین وظیفه انسانی تلاش و فعالیت برای رهایی آنها را بپذیرم .
خوانده بودم که تاریخ آینه عبرت هاست و در خلال درس آموزی از این عبرت هاست که انسان می تواند مسیر درست زندگی برای نیل به پیشرفت و شکوفایی و افتخار را طی کند. پندها وعبرت ها همچنین می توانند چراغ راه نسلی باشند که با گذر از کوران حوادث و به کارگیری تجارب نسل پیشین ولو تلخ، آینده پرافتخاری را برای خود تضمین نمایند. در خلال جمع بندی پروسه زندگی ام آموختم که انسان ها هرگز نمی توانند به عقب برگردند و یا در گذشته فریز شوند بلکه می بایست با تلاش، از گذشته پلی برای موفقیت به سوی آینده بسازند.
من بعنوان نسل جوان دهه 60 که تحت تاثیر فضای ملتهب و جوشان برآمده از انقلاب و شکسته شدن طلسم خفقان رژیم شاه فرصت کردم تا در عرصه اجتماعی وارد فعالیت سیاسی شوم، بدلیل شور و نشاط ناشی از اقتضای سن و جوانی و صرفا متکی بر احساس و شناخت سطحی، جریان مجاهدین خلق را انتخاب کرده بودم و در مسیر این انتخاب غلط، سرمایه عمر و جوانی ام را به پای آن ریختم. که بعدها به تجربه دریافتم آنچه آب می پنداشتم سرابی بیش نبود.
آنها از صداقت و شور جوانی و انگیزه صادقانه من بیشترین سو استفاده را کردند. جامعه هدف من در مسیر نگارش این کتاب نسل جوان کشورم بود. من بدینوسیله خواستم تجربه تلخ نزدیک به 25 سال حضور تمام وقت در تشکیلات مجاهدین خلق را در قالب یک پیام به این نسل و بخصوص دخترم برسانم که هیچگاه در انتخاب اهداف و آرمان هایتان منطق و شعور را قربانی احساس و شور نکنید. شما حق انتخاب دارید و می بایست در پیشرفت و سازندگی ایران فردا مشارکت فعال داشته باشید تا زمینه آبادانی کشور را فراهم سازید. فعالیت آزادانه و داشتن اندیشه و تفکر آزاد حق مسلم شماست ولی فراموش نکنید عقل و خرد جمعی را معیار انتخابتان قرار دهید تا همانند نسل ما شرمنده تاریخ نگردید.
اکرامی در پاسخ به این سوال که چرا قالب رمان را برای نوشتن خاطراتش انتخاب کرده می گوید: بر خلاف تمامی کتاب هایی که تاکنون درمورد خاطرات اغواشدگان مجاهدین خلق نوشته شده، تلاش کردم که تمامی خاطرات سالیان من در قالب یک قصه و از زبان پدری که راوی داستان زندگی اش خطاب به دخترش است، تمامی دختران و پسرانی که پدر و مادرهایشان درگیر این قصه تلخ بودند را نیز در بر گیرد و همچنین نسل جوانی که بنا به مقتضای سن می توانند طعمه این فرقه باشند. دخترم و دیگر دختران و پسران میهنم حق دارند بپرسند که چرا و چگونه ما در دام فریب این جریان افتادیم و عوامل و چگونگی شرایط آن را جویا شوند. آنها حق دارند بپرسند و ما را مورد خطاب قرار دهند که چگونه و با چه مکانیزمی سالیان از بهترین لحظات عمر و جوانی نسلی هدر رفت. انرژی و فکر و پتانسیلی که می توانست صرف پیشرفت و آبادانی کشور و خوشبختی و گرمی کانون خانواده این اعضا شود و فرزندانشان اینگونه حسرت دیدار سالیان آنها را نمی خوردند. پاسخ به سوالات و مطالبات به حق آنها کوچک ترین و بدیهی ترین وظیفه نسل ما است.
اکرامی