فرار از زندان رجوی – قسمت سوم

در قسمت قبل گفتم که بعد از عبور از سیاج، خودمان را به نیروهای حفاظت اطراف قرارگاه اشرف که عراقی بودند، معرفی کردیم. به سرباز عراقی گفتم با فرمانده اش تماس بگیرد و حضور ما را اطلاع دهد. در همان اثناء گشت پیاده قرارگاه اشرف وقتی برگشت چشمش به نردبانی افتاد که روی سیاج قرار داشت سپس سراسیمه به سمت کیوسک نگهبانی رفت و مورد را گزارش کرد. در محل نگهبانی کیوسک تلفن موجود بود از نوع تلفن های نظامی به نام بداله که با مقر قرارگاه ارتباط داشتند خبر را به ستاد منتقل کردند. لازم است اشاره کنم نگهبانان از مقر 15 بچه های مقر خودمان بودند، که همه آنها را می شناختم.

حالا وقت آن رسیده بود که جست و خیزهای مسئولین را از نزدیک تماشا کنیم برای ما جالب بود عکس العمل مسئولین را ببینیم. فاصله ما از مقر نگهبانی عراقی تا سیاج کمتر از صد متر بود. بعد از دقایقی دیدیم مسئولین با خودروهای لندکروز سراسیمه به ضلع جنوب آمدند و به بچه های دیگر که در صحنه بودند فرمان دادند آن دور و ور را بگردند. به زعم آنها، ممکن است تعداد دیگری در حال فرار در همان حول و حوش در داخل قرارگاه اشرف پنهان شده باشند. احمق ها نمی دانستند ما دو نفر بیشتر نبودیم که خارج شدیم و بیرون از سیاج واکنش آنها را تماشا می کنیم.

در کل آن منطقه را قرق کرده و همه جا را می گشتند تا بلکه اگر کسی باشد پیدا کنند. من به دوستم گفتم یک دستی برای آنها تکان بدهیم تا بفهمند ما بیرون قرارگاه هستیم و به خودشان زحمت ندهند دنبال ما بگردند. با هیاهو دست تکان داده و آنها متوجه شدند ما خارج شدیم اما در ذهن بیمار خود هنوز فکر می کردند ممکن است تعداد دیگری باشند که لابلای بوته ها مخفی شده باشند. مسئولین ریز تا درشت، از مژگان پارسایی که نماینده رجوی بود گرفته تا مسئول اول و بقیه مسئولین همه به ضلع جنوب آمده بودند. ماشین ها را می دیدیم که به طور مستمر می آمدند و می رفتند و تمامی ضلع جنوب را پر کرده بودند. واقعا اگر قدرت گشت هوایی را داشتند حتما ما را تعقیب می کردند یا اگر به سلاح گرم مسلح بودند با سلاح ما را زیر رگبار می گرفتند.

باید این نکته را بگویم که در دوره صدام حسین شاهد بودیم بچه هایی که فرار می کردند با کمک استخبارات (نیروهای اطلاعاتی صدام) آنها را پیدا می کردند و تحویل رجوی می دادند. اما حالا شرایط تغییر کرده بود. بعد از سرنگونی صدام شاخ رجوی هم شکست تا وقتی در داخل قرارگاه بودیم می توانست افراد را زندانی کند یا زیر فشار روحی و روانی قرار دهد اما همین که از حصار رجوی خارج می شدیم دیگر توان نداشت که بخواهد ما را برگرداند. می خواهم تاکید کنم در اصل طلسم اختناق رجوی را آمریکایی ها شکستند چرا که وقتی صدام را سرنگون کردند در واقع عصای زیر بغل رجوی از دست رفت. صدام حامی رجوی بود و در دوره صدام کسی جرات نمی کرد فرار کند. یا کشته می شد یا اسیر، بعدش زندان ابوغریب را باید تحمل می کردند. ما در شرایطی فرار کردیم که تحولی در عراق صورت گرفته بود و در قرارگاه اشرف نیروهای آمریکایی مستقر بودند و فضای داخلی تغییر کرده بود.

لازم است اشاره کنم چنانچه اگر به هر عنوان در داخل قرارگاه اشرف هنگام فرار دستگیر می شدیم یا طرح ما لو می رفت، دیگر معلوم نبود چه بلایی سر ما می آمد! اما خوشبختانه ما پیروز شدیم و روسیاهی برای رجوی ماند.

ادامه دارد

گلی

خروج از نسخه موبایل