در سال 73 من در زندان فرقه مجاهدین خلق بودم. این زندان در خیابان 400 واقع در لشکر مسلم سابق مستقر و بعد به مرکز 10 منتقل شد. سازمان زندانی ساخته بود که در این زندان سلول و اتاق های کوچک به ابعاد 2 در 3 وجود داشت که با یک راهرو به هم وصل و به شکنجه گاه منتهی میشد .
در آنجا یک اتاق شکنجه وجود داشت با ابزارهایی از قبیل دست و پا بند برای آویزان کردن، سطل هل بزرگ برای گذاشتن روی سر انسان، ابزار برای ناخن کشیدن و کابل هایی برای زدن و یا شلنگ آب . خود اتاق نیز نمور بود. اتاق دیگری هم بود که کاملا خیس بود و این در حالی بود که نفرات زندانی را به مدت طولانی بیدار نگه می داشتند تا از لحاظ جسمی و روحی شکسته شده و سپس برای بازجویی آماده شوند.
ریل بردن نفرات به اتاق شکنجه بدین صورت بود که چشم بند زده میشد و به اتاق شکنجه برده می شدند و اتاق شکنجه تاریک و گاها تختی در آنجا بود. پس از بستن نفرات با زدن کابل به پشت و کف پا مبادرت به شروع شکنجه می کردند. در چند شب که مرا به اتاق شکنجه میبردند نفراتی دیگر هم بعد از من به آنجا می آوردند که صدای ناله های آنان شنیده می شد. در یکی از این موارد برای بازجویی مرا بردند که بعد از کتک کاری، ناخن دست چپ من شکسته و درد می کشیدم و از فشار درد چند مرتبه از هوش رفتم و این بازجویی چندین روز طول کشید .
یک بار که برای بازخواست به اتاق شکنجه در راهرو برده شده بودم، فضا شلوغ به نظر می رسید. در این فرصت سعی کردم با ابرو و صورت خود چشم بند را اندکی جابجا کنم. در آن زمان سید السادات دربندی گفت زود این جنازه را ببرید. سیروس جنت به اتفاق یک نفر دیگر آنجا بود که گفت چی شده ؟ وی جواب داد پرویز احمدی مرد. سریع او را به بیرون منتقل کردند و مرا آن شب به سلول برگرداندند. یادم هست که عادل رئیس زندان بود که گفت این را من به مریم اطلاع میدهم و فعلا کسی را بازجویی نکنید .
اردشیر درویشی