حمزه رحیمی اهل ایلام ، تکاور ارتش که در سال 67 به تشکیلات فرقه رجوی پیوست، در یکان زرهی قسمت نفر بر بی ام پی 1 آموزش دید و از آنجائیکه فردی ورزیده، نظامی توانمند، دوره های رزمی و زندگی در شرایط سخت، تخصصی و… را در ارتش ایران گذرانده بود همواره در تمام آموزش هایی که در به اصطلاح ارتش آزادیبخش جاری بود حمزه یک سر و گردن فراتر از همه بود و بیشتر از آنها مسلط بود. در کار جدی و صادق بود اما هیچ گاه زیر بار زور و استبداد تشکیلات نمی رفت و حرفش را بی پرده میزد .
در چند سالی که با هم در یک لشکر بودیم رابطه صمیمی و نزدیکی با هم داشتیم و خیلی پیش من درد دل میکرد و بقول سازمان هم محفل بودیم. از آمدنش به سازمان سخت پشیمان بود و تصورش این بود که باید از تشکیلات بیرون برود اما چون نظامی بود، بازگشت به ایران برایش تقریبا غیر ممکن بود و در تلاش بود راهی برای خروج پیدا کند و بتواند خودش را به اروپا برساند .حمزه اساسا سران و فرماندهان فرقه رجوی را به حساب نمی آورد و بی پرده اگر انتقادی داشت مطرح میکرد و از آنجاییکه بیشتر انتقاداتش حق و واقعیت داشتند لذا همواره سران تشکیلات از پاسخگویی به وی عاجز میماندند و روی دیدن وی را نداشتند .
در سال 1369 یا 70 دقیقا حضور ذهن ندارم، مشاور امنیت ملی سابق امریکا آقای مروین دایمیلی که از طرفداران و مواجب بگیران سازمان بود قرار بود به عراق بیاید و از قرارگاه اشرف بازدید کند .سازمان که سعی و تلاشش جذب این شخصیت ها بود و میخواست توان سیاسی نظامی خود را بسا بیشتر و بزرگتر از آنچه هست نشان بدهد، قصد داشت برای ورود مروین دایمیلی یک مانور و نمایش رزمی جنگ سر نیزه با حضور حدودا 100 نفر از نیروی نظامی خود ترتیب بدهد .برای اینکار مربی نداشتند و سراغ من و حمزه آمدند تا این صد نفر را آموزش جنگ سرنیزه بدهیم و مانور نمایشی اجرا کنیم اما علت و انگیزه اینکار را نمیدانستیم و از آمدن مروین دایمیلی خبر نداشتیم . چنین به ما القا شده بود که میخواهیم برخی نیروها را صرفا برای مناسبت های نمایشی و رژه خودمان آموزش بدهیم .
من و حمزه دو روز با هم نشستیم روی حرکات جنگ سر نیزه کار و هماهنگی کردیم و یک طرح نسبتا کاملی برای آموزش نیروها تدوین و ارائه نمودیم .نیروها را برای آموزش در اختیار ما قرار دادند و حدودا یک هفته آموزش داشتیم و از بین 100 نفر تعدادی بعلل مختلف حذف شدند و 81 نفر را در 9 صف و 9 ستون 9 نفره برای حرکات نمایشی آماده کردیم و تا آن زمان نمی دانستیم اجرای حرکات نمایشی برای چه کسی است .روزهای آخر گفتند مسعود میخواهد از اجرای اصلی دیدن کند تا نیروها انگیزه بهتری برای اجرا داشته باشند .نهایتا روز موعود فرا رسید و ساعاتی قبل از اجرا به ما خبر دادند که مروین دایمیلی مشاور سابق امنیت ملی امریکا که طرفدار سازمان است برای بازدید می آید و شما باید تمام توان خود را برای هر چه بهتر برگزار نمودن نمایش آماده کنید .
با ورود دایمیلی حرکات رزمی نمایشی را شروع کردیم و دایمیلی به همراه محمد سید المحدثین (بهنام) و تعدادی از فرماندهان از جمله مهوش سپهری فرمانده لشکر 40 فضلی و جلیل و تعدادی دیگر حضور داشتند . بازدید از این حرکات دقایقی طول کشید و دایمیلی برای گفتگو با اینجانب در نقش مربی و حمزه رحیمی در نقش کمکی نزد ما آمد و سوالاتی پرسید که با ترجمه سید المحدثین گفتگو رد و بدل میشد در حالی که هم من و هم حمزه رحیمی خودمان در سطح این گفتگو به زبان انگلیسی مسلط بودیم و متوجه شدیم که سید المحدثین حرف های ما و سوالات دایمیلی را آنطور که سناریوی خودشان است ترجمه میکند که بیشتر تمرکز دایمیلی روی مستقل بودن سازمان و عدم وابستگی به عراق و برتری خودشان نسبت به ارتش ایران تمرکز داشت که آیا اینها واقعیت دارد یا خیر .
در این حین اینجانب و حمزه خودمان به بحث ورود کرده و نظر خودمان را مبنی بر اینکه ما خودمان نظامی هستیم و از نیروهای مسلح ایران آموزش دیده ایم و به این نیروها منتقل نموده ایم، به دایمیلی انتقال دادیم که البته نه خیلی قصد مخالفت داشتیم و نه هدف ضدیت و مخالفتی با سازمان بلکه صرفا میخواستیم بگوییم این توانمندی و تسلط به آموزش رزمی را ما از ارتش و نیروهای مسلح ایران به ارث برده ایم. آنهم نه برای دفاع از ایران و نیروهای مسلح ایرانی بلکه صرفا انگیزه شخصی و تعصب ایرانی بود .
برنامه بازدید تمام شد و نیروها نیز برای تحویل سلاح اقدام نموده و منتظر تقدیر و تشکر مسئولین بابت زحمات و تحمل سختی ها و آموزش های فشرده 10 روزه بودیم . یکی از فرماندهان همه بچه ها را صدا زد تا در سالن غذاخوری تجمع کنند و همزمان از ما دو نفر خواستند تا به دفتر مهوش سپهری برویم. نیروهای شرکت کننده در نمایش رزمی جنگ سرنیزه در سالن با کیک و شیرینی و نوشابه مورد استقبال و تشویق قرار گرفتند. اما اینجانب و حمزه رحیمی برای عتاب و خطاب به دفتر مهوش سپهری فراخوانده شدیم .نسرین ابتدا کمی با مزاح و شوخی از کار انجام شده تعریف کرد و بیشتر آنرا محصول تلاش و فداکاری نیروها دانست .
اما موضوع اصلی تذکر و مواخذه من و حمزه رحیمی بود که چرا اولا خودتان مستقیم وارد گفتگو با دایمیلی شده اید و چرا از ارتش و نیروهای مسلح ایرانی سخن گفتید و شما چه تعصب و دفاعی از نیروهای مسلح ایرانی دارید ؟ مگر نمی دانید آنها دشمن اصلی ما هستند؟ بگویید هدفتان از این صحبت ها چه بوده؟ و مهوش سپهری هر لحظه بیشتر رنگ صورتش قرمز میشد و برافروخته نهیب میزد. ما هر دو نفر قفل کرده و جا خورده بودیم که بجای تشکر و قدردانی این چه برخوردی ست با ما میکنند !
حمزه رحیمی اما از من نترس تر و جسور تر، بغض گلویش ترکید و گفت خواهر نسرین این بجای تشویق و تشکرتان است؟ مگر جاسوس دستگیر کرده اید؟ بقیه بچه ها در سالن غذاخوری کیک و شیرینی میخورند. ما گناه کرده ایم ؟ من هم بعد از صحبت های حمزه مقداری جرات پیدا کردم و اعتراضم را بنحوی دیگر بیان کردم و گفتم ما حرف بدی که به ضرر سازمان باشد به دایمیلی نگفتیم یا سید المحدثین اشتباه به شما گزارش داده یا واقعا اینجا خفقان است. پس چرا نام ارتش آزادیبخش را انتخاب کرده اید؟ (البته چون هر دو نفر ما تقریبا تازه وارد بودیم و بقول خودشان تشکیلاتی نشده بودیم سعی در جذب ما داشتند و لذا تا حدودی از این پرخاشگری و حرفهای سربالای ما میگذشتند که سالهای بعد که نشست های دیگ و عملیات جاری برقرار شد هیچکس جرات چنین حرفهایی را نداشت .)
خلاصه مهوش سپهری (نسرین) از واکنش های ما متوجه شد که بیشتر از این نباید تند برخورد کند و ترمز را کشید اما برای اینکه ما هم پررو و پیروز نشویم با هشداری جدی که اگر این رفتار و برخورد بار دیگر تکرار شود هیچ بخششی در کار نخواهد بود و چنین و چنان میکنم، خواست روی ما را کم کند و ما را بخشید و سفارش کیک و شیرین هم برایمان داد و موضوع فیصله پیدا کرد .
این موضوع سر آغاز مخالفت های ما با سازمان بود. از آن پس حمزه از سازمان تنفر عجیبی پیدا کرده بود و در مقابل تمام برنامه ها و دستوراتشان زاویه داشت . در کار زرهی و نفر بر بی ام پی 1 نیز بسرعت تسلط کاملی چه در بکار گیری و تاکتیک ، چه در تعمیر و نگهداری و سیروس پیدا کرد که کمترین رقیب را در داخل تشکیلات داشت و از آنجائیکه صاحب نظر بود نمیتوانست اطاعت کورکورانه داشته باشد که این امر موجب شده بود تا همواره با مسئولین تشکیلات در جدال و بگو مگو باشد .
این کنش و واکنش ها، بخصوص رفتار آمرانه و تحقیر آمیز مسئولین، موجب شد تا حمزه در انزوا و گوشه گیری قرار گیرد . در مباحث جمعی و فعالیت های عمومی کمتر ظاهر میشد. هر روز کینه و مخالفت بیشتری در ذهنش متراکم میشد و صرفا تلاش میکرد شرایط سخت را تحمل کند تا راه حلی برای بیرون رفتن پیدا کند .در میان این کج دار و مریزها، مخالفت ها و سختی ها، همواره روابط محفلی خود را با من و چند نفر دیگر از دوستان حلقه نزدیکتر حفظ میکرد و سختی و فشار تشکیلات را با این روابط محفلی تخلیه می کرد.
نهایتا در سال 73 که سازمان حدودا بین 300 تا 400 نفر از نیروهای را بجرم نفوذی زندانی نمود، حمزه رحیمی نیز در بین این زندانیان بود که بر اساس اخبار و اطلاعات متوجه شدم که همواره زیر شدیدترین شکنجه ها قرار داشته که با اعتراضات و مقاومت و فریادهای بلند او مواجه میشدند . حمزه هیچگاه در مقابل زورگویی و تحکم و استبداد تشکیلات رجوی سر خم نمیکرد و برای هر عمل آنها عکس العمل و جواب دندان شکن داشت که موجبات خشم و عصبانیت فرماندهان و مسئولین تشکیلات رجوی را فراهم می کرد که نهایتا در همان زندان سال 73 حمزه رحیمی نیز بطرز مشکوک و نامعلومی کشته شد و هیچ آثاری از وی پیدا نشد که بنظرم چند نفر از هم زندانی های او در آن دوران که در قلعه 27 با او زندانی بوده اند حرف و حکایات بیشتری از او دارند که نگارنده بدلیل اینکه از صحت و سقم صد درصدی آنها اطمینان حاصل نکردم از انتشار آن خودداری نمودم.
امیدوارم سایر دوستان و عزیزانی که این مطلب را مطالعه میکنند و اطلاعات بیشتر و دقیقتری از سرنوشت حمزه رحیمی دارند از انتشار آن دریغ ننمایند . ممنون و سپاسگزار عزیزان هستم.
علی مرادی