زود ای بابا سوی ایران بیا…
تو از آن روزی که بنمودی فرار حال ما را کرده ای بسیار زار
ما در ایران از غم هجران تو از فراق آن دل لرزان تو
روز و شب با غصه گشتیم همنشین چشم ما هر روز میباشد نمین
تو چرا رفتی به سوی دشمنان روی صحبت با تو باشد ای جوان
مادرت اندر فراقت پر شد آمدن ای جان بابا دیر شد
خواهرت اندر فراقت اشک ریز از غم هجران تو گشته مریض
آخر ای بابا می اندیشه کن خون بیگانه بیا در شیشه کن
در میان دشمنان داری پناه صدهزار افسوس و صدها گونه آه
خصم هرگز دوست با ایران نشد دشمنی در بین اینان گم نشد
شیخ سعدی در گذشته پند داد پند زیبائی به مثل قند داد
«پای در زنجیر پیش دوستان به که با بیگانگان در بوستان»
هرکه با بیگانه بنشیند یقین او کند جسم و روان خود دفین
سالها رفتی میان دشمنان حال بر حرفم بده گوش ای جوان
خواهشی دارم عزیز با صفا زود ای بابا سوی ایران بیا
هست ایران مادرت فرزند من هر طرف آلاله و صدها چمن
مردمانش مهربان و با صفا قلبشان لبریز از مهر و صفا
این وطن از هر بهشتی خوشتر است از اروپا و از آمریکا سر است
تو بیا ایران به چشم خوش بین مردمان میهنت پاک و امین
بر شهیدانش بیا بنما نظر از وفاداری بیا بی صد اثر
«هیچ آدابی و ترتیبی مجو هرچه میخواهی در این کشور بجو»
پند یغمائی تو بشنو ای جوان میشود هر پیر از پندش جوان