خرداد سال 65 تازه به نیمه راه رسیده بود. حدود نه ماه از ورودم به مناسبات سازمان مجاهدین خلق می گذشت. بعد از گذراندن دوره آموزشی هنگ به دانشکده چریک شهری رفته و از آنجا در یکی از مقرهای سازمان مستقر شدم تا فرمان حرکت به سمت ایران داده شود .
یک روز همه را در سالن عمومی جمع کردند و فیلمی از رجوی پخش کردند که عنوان شد این نوار تودیع وی از فرانسه به عراق بوده است. رجوی در این پیام برای اینکه رفتن خود را مشروع جلوه بدهد گفت: “توطئه ای در کار بوده تا وی را به ایران استرداد کنند و به همین خاطر برای اینکه در کنار نیروهای خودش باشد به عراق می رود تا از نزدیک مبارزه مسلحانه را دنبال کند. وی در ادامه گفت می رود بر فروزد آتش بر کوهستانها ، مقاومت انقلابی را وارد یک کوره دیگر کند و …”
رجوی برای اینکه فرار خود را توجیه کند آنرا حرکت عاشورایی نامید. البته این القاب برای توجیه فرار چیز جدیدی نبود و در گذشته و بعد از آن هم شاهد این گونه اراجیف در مورد خودش بودیم. همیشه در مناسبات افراد در مورد فرار رجوی باید به گونه دیگری فکر می کردند .اما این همه داستان نبود. رجوی از همان ابتدا سعی داشت خودش را به اربابش یعنی صدام نزدیک کند. در دیماه سال 1361 در جریان جنگ ضد میهنی خودش را طرف حساب دولت عراق قرار داد و با طارق عزیز نایب رئیس جمهور عراق، قرار داد صلح امضا کرد. البته این ظاهر قضیه بود چون رجوی از زمان فاز سیاسی همکاری همه جانبه ای با دولت عراق داشت و به همین خاطر با این کار سعی کرد به گروهش مشروعیت سیاسی بدهد .
بعد از رفتن رجوی به عراق طه یاسین رمضان به استقبالش رفت و رجوی به خاطر اینکه فضا را قدری احساسی کند برای زیارت امامان شیعه رفت و بعد از آن به دست بوسی صدام رفت تا در کنار وی به خیانت و جنایت علیه مردم کشورش ادامه دهد. این کار رجوی با تنفر زیادی مواجه شد. مردم ایران این کار او را محکوم کردند که چگونه می شود در زمان جنگ در کنار دشمن مردم ایران قرار بگیرد. یکی از اعضای بلند پایه سازمان یعنی علی زرکش به مخالفت با این کار رجوی پرداخت ولی رجوی بعد از مدتی او را از مسئولیت سلب نمود و او را گوشه نشین کرد تا بتواند خطش را پیش ببرد .
همانطور که گفتم ما در سالن جمع شده بودیم و از دیدن فیلم ابتدا شوکه شدیم که رجوی در عراق چکار می کند! ولی مسئولین مفت خور که از همان ابتدا کارشان پیش بردن سیاست های غلط رجوی بود به توجیه این کار پرداختند و اینکه رجوی با این کار می خواهد توطئه دشمن را خنثی کند و اراجیفی از این مدل. ما که در درون مناسبات بودیم خوشحال شدیم که اکنون رجوی در کنار ماست و از نزدیک کارها را دنبال می کند. ذهن مان اصلا روی خیانت و همکاری او با دشمن نمی رفت و همه چیز را از جنبه اعتماد نگاه می کردیم .هر چقدر که زمان گذشت انگار دریچه ای نو به ذهن باز می شد. وعده های دروغین رجوی در مورد سرنگونی و به کار گرفتن افراد برای اینکه جایی برای فکر کردن نداشته باشند تا انجام عملیات های مرزی همه در راستای این شعار بود که بقول رجوی آتش بر افروزد در کوهستانها!
هر چقدر که جنگ ادامه پیدا می کرد رجوی می توانست با سوار شدن روی تحلیل های غلط در مورد جنگ افرادش را سر کار بگذارد و از طرف دیگر با قطع ارتباط افراد با خانواده و سانسور شدید در درون مناسبات کاملا ذهن افراد را شستشو داده که دیگر قدرت فکر کردن نداشتند. او با شعارهای احساسی سعی کرد که افراد را در محاق تشکیلات نگه دارد.
عملیات های مختلف پشت سر هم انجام می شد و خبری از سرنگونی نبود تا اینکه در سال 67 بین ایران و عراق صلح شد. رجوی که تا قبل از یان عنوان می کرد حکومت ایران هرگز اقدام به صلح نمی کند و یا اینکه صلح، طناب دار حکومت است در بد شرایطی قرار گرفت یا باید قبول می کرد که تحلیلش اشتباه بوده و دیگر سرنگونی معنایی ندارد و از عراق خارج می شد و یا اینکه در عراق می ماند و به کینه توزی علیه کشورش ادامه می داد. او شرایط دوم را قبول کرد. چون رجوی در طی دوران زندگی نکبت بارش هیچ وقت حاضر نشد شکستی را قبول کند و آنرا مورد بررسی قرار دهد. به همین خاطر تصمیم گرفت با همکاری صدام به کشور ایران تهاجم گسترده ای را آغاز کند که در نهایت در این عملیات شکست خورد و باز هم مقصر شکست تحلیل های وی اعضای فرقه بودند که نتوانستند او و زن سومش را به تهران ببرند.
این شامورته بازی رجوی ها ادامه داشت اما با صلح ایران و عراق دیگر خبری از عملیات های مورد علاقه رجوی نبود. یعنی ارتش بی یال و دمش در باتلاقی به نام عراق گیر کرده بود و دیگر زمان نقد کردن استراتژی و تاکتیک گذشته بود ولی باز این جرات را نداشت که جلوی ضرر را بگیرد. به همین خاطر تا موقع سرنگونی صدام در عراق باقی ماند.
ادامه دارد
هادی شبانی