اخیرا مطلع شدیم آقای محمود دهقان بعد از ۳۴ سال تحمل اسارت در سازمان مجاهدین در یک تصمیم جسورانه از اسارتگاه مانز موسوم به اشرف ۳ در آلبانی فرار و به جمع یاران سابق خود و مردم پیوست. آقای محمود دهقان سربازی بوده که برای دفاع از کشورش راهی جبهه ها شده بود. ایشان یک ماه مانده به پایان خدمتش اسیر نیروهای عراقی شد و نهایتا تحویل مجاهدین گردید.
مسلما فرار آقای محمود دهقان از اردوگاه محصور شده مجاهدین در آلبانی اولین فرار نبوده و مسلما آخرین آن نیز نخواهد بود.
پیشتر از این نیز چه در ایران، و چه در قلعه مخوف اشرف در خاک عراق، یا در کشورهای اروپایی، حتی آمریکا و هم اکنون در آلبانی کسانی بوده و هستند که در رده های مختلف تشکیلاتی و حتی از اعضای آنچه که شورای ملی مقاومت توسط مجاهدین نامیده می شود با شجاعت و شهامت تمام اردوگاه این فرقه را در طول سالهای گذشته ترک و خاطرات تلخ و شیرین زیادی را رقم زده اند.
مسلما هر جدا شدنی از فرقه، ناملایمات، سختی ها و فشارهای خاص خودش را اعم از روحی و روانی، فیزیکی و بالاتر از همه آنها سیاسی داشته است. چه آنهایی که پیشاپیش با اعلام قصد جدایی، زندان و شکنجه شدند و برچسب مزدوری خوردند و چه آنهایی که موفق به فرار شدند و چه آنهایی که موفق نشدند و حتی جانشان را در این راه از دست دادند.
سرنوشت مجاهدین بعد از انقلاب ۱۳۵۷ تا کنون داستان غم انگیزی دارد. از شعار ساقط کردن حکومت در ۶ ماه تا تبعید به آلبانی. سازمانی که روزی افتخارش مبارزه با دیکتاتوری پهلوی بود و به شهدایش افتخار می کرد در دام رهبر خودشیفته و قدرت طلبی افتاد که قبضه قدرت سیاسی را تنها در خیانت، روی برگرداندن از مردم، خشونت ورزی و تروریسم و حساب باز کردن بر روی کمک قدرت های خارجی می دانست.
حال اگر به پشت سرمان نگاه کنیم خواهیم دید چه خون های ناحقی که توسط این فرقه در طول بیش از ۴ دهه گذشته بر زمین ریخته نشد. چه خانواده هایی که متلاشی نگردید. چه کودکانی که یتیم نشد و چه عمرهایی که بی ثمر بر باد فنا نرفت و چه نسلی که توسط رهبران نادان این فرقه به قربانگاه جهل و جنایت و خیانت کشیده نشد.
اما در میانه همین خیانت ها و جنایت ها مردان و زنانی بودند که در برهه ای از تاریخ به ندای درونشان که آنان را به پرهیز از خیانت به مردم شان نهیب می زد پاسخ داده و از قطار پر سرعت و بی بازگشت رجوی خارج شدند. البته این جداشدن ها هم به همین راحتی نبوده است. چه توهین هایی که این افراد نشنیدند و چه تحقیرهایی که نشدند. چه زندان هایی که نکشیده و چه شکنجه هایی که نشده اند و چه مرگ های ناگواری که در این مسیر نصیب آنان نشد.اما علیرغم تمامی این سختی ها و فراز و فرودها آنچه که اصالت داشته و دارد همانا خروج از صف خائنین و پیوستن به صف مردم بوده است.
حال باید گفت: خوشا به حال آنانی که در زمان حیات شان توانستند از این فرقه وطن فروش خائن و جنایت پیشه جدا شوند و باقی عمرشان را در کنار خانواده و مهمتر از همه در کنار مردم شان سپری کنند.
بنابراین جنگ بین جداشدگان با رهبران مجاهدین و عوامل آنان، جنگ بین حلال زادگی و حرامزادگی است. جنگ بین خیر و شر است و فراتر از هر دین و آئینی جنگ بین وطن پرستی و وطن فروشی است. مرز سرخی که امروزه تعیین کننده صف دوستان و دشمنان مردم ایران زمین به حساب می آید. اینکه زود جدا شد یا دیر، زیاد مهم نیست و در بحث کلان ما هم جایی ندارد. مهم این است افراد در نقطه ای مسیر زندگی خود را از مسیر خیانت و وطن فروشی مجاهدین تغییر داده و دوباره به سوی مردم شان بازگشتند و بدا به حال آنان که همچنان در وادی خیانت به مردم و کشورشان پیش می روند.
نویسنده : سعید پارسا