به: وحید دولتشاهی
وحید عزیزم سلام
همانطور که در نامه دیماه 85 یاد آور شده ام من تمام راههای ممکن برای برقراری تماس با تو را امتحان کردم وموفق نشدم.وبه ناچار به انجمن نجات که از مدتها پیش به دنبال برقراری ارتباط با من بود متوسل شدم. به هر تقدیر مقصود اصلی من و تو که همان اطمینان خاطر ازسلامت همدیگر بود حاصل شد.البته مسئولین سازمان که اینچنین از نامه ساده من شفته شدند وتو را وادار به نوشتن جوابیه آن هم به آن شکل مضحک وبی ادبانه نمودند.گویا مصاحبه ای هم در کار بوده.وحتما انواع فشارها و تهمت ها را هم به خودت به خاطر داشتن چنین برادری داشته اند.می توانستند مدتها پیش نامه های مرا به تو برسانند تا نیاز به انجمن نجات نباشد.اما واقعیت این است که وقتی سازمان نتوانست از من استفاده کند حداقل به عنوان- منبع اطلاعاتی -ارتباط ها را قطع نمود وبی شک به تو هم اعلام کردند که قطع ارتباط از طرف من بوده است که صد البته اگر من چنین قصدی داشتم زحمت آن سفر پر از خطر از کربلا به اشرف را به خود نمیدادم البته من اطمینان خاطر دارم که آنچه نوشته شده تحت فشار سازمان بوده و نه مکنونات قلبی خودت البته اشاراتی هم بود.مثل اینکه من 2 سال پیش نزد تو آمده ام در صورتی که من بهمن 84 پیش تو بودم وچند نمونه ی ریز دیگر که بهتر است بین من و تو بماند.
نامه ات چند قسمت داشت اول آنجا که تبیین دیدگاههای سازمان بود که البته حضورا به خودت ودوستانت گفتم مرا با آنها کاری نیست،دوم آنجا که موضعگیری بر علیه انجمن بود که آنهم از دوستان سابق خودتان هستند وخود قادر به پاسخگویی هستند و چون با پشت پرده ی ماجراها خوب آشنایند مطالب آنها سازمان را حسابی آشفته می سازد.تنها نکته ای که در مورد آنها باید بگویم آن است که آنها موقعی از سازمان جدا شدند که دیگر مبارزه سخت نبود و قیمتی نداشت نه مثل من.اما قسمت سوم نامه که صحبتهائی با خود من بود صفتهائی مثل مزدور، خائن،
جیره خوار، شغال، دم و دنبالچه، اصلا مرا بر نمی آشوبد چون این صفت تمام ملت ایران است و تنها استثناء آن همان 3000 نفری هستند که در اشرف به اصطلاح زند گی ومبارزه،
می کنند.
برادر خوب و عزیزم.در طول مدت 2 سال که تو در زندان بودی رضا یکبار به دیدن تو آمد آنهم به اصرار مادرمان و همانطور که گفتم او و همسرش مایل به ارتباط با تو نیستند.درد ناک است ولی واقعیت دارد.علیرغم اینکه ما با هم اقدام به گرفتن گذرنامه کردیم وقتی موضوع سفر به عراق جدی شد او باز هم به تحریک همسرش از این سفر سر باز زد. واما بچه ها، بزرگترین آنها موقع رفتن تو 6 ساله بوده.آنها حتی تصویری از تو در ذهن ندارند چه رسد ارتباط. البته جواب نامه ی چند خطی یکی را با 4 صفحه توصیف اشترانکوه و دریاچه ی گهردادی و آن طفلک با ساده دلی دنبال کشف رمز نامه ات بود ومن البته می خندیدم چون تنها رمز موجود،نبودن یک خاطره مشترک بود.علاقه ای که آنها به تو دارند ساخته ی من است و تو خود خوب این را می دانی، وحید عزیزم.آنکه راست نمی گوید سازمان جهنمی توست،آنها 20 سال بدون هیچ ارتباطی تو را در اختیار داشتند وهر آنچه خواستند در ذهن تو جا دادند،بی ارتباط با دنیای خارج، بی اطلاع از همه جا، اراک 2 میلیون نفری که یادت هست.حال اگر راست می گویند تنها 24 ساعت مرا و ترا در هر کجای دنیا که می خواهند به حال خود وا گذارند تا ببینند موقعی که درهای واقعیت به رویت گشوده شود،موقعی که عشق واقعی را لمس کنی چگونه رشته های 20 ساله اشان پنبه می شود.آیا این شجا عت را دارند؟ آنها حتی یک شب جرات نکردند ما را تنها بگذارند.وعلی را به عنوان میزبان.همراه ما کردند.آنها از نامه ای آنچنان ساده که تنها مرهم دلتنگی بود و گلایه ای از جدایی، آنچنان برآشفتند که بالاخره تو بعد از 20 سال به سیمای آزادی راه یافتی وتو را وا داشتند از همه خرج کنی، از قرآن،از پیامبر،از پدر،از برادر،وخلاصه هر چه دم دست بود.اما از مادرمان خرج نکردی چون نبودی که ببینی از چه غمی مرد.
وحید عزیزم، پاره تنم من به تو ایمان دارم.
دوستت دارم وبه امید دیدارت. حمید