نامه ام که برای مسعود رجوی نوشتم – قسمت اول

سال 88 یا 89 بود، دقیقا تاریخ مربوطه را به یاد ندارم، که من برای رجوی نامه ای سراسر انتقادی نوشتم و خط و استراتژی رجوی را زیر سئوال بردم، بعد از چند روز مرا در یک نشست جمعی با حضور دو تن از فرماندهان قرارگاه و بقیه افراد که به عنوان اهرم سرکوب از آنها استفاده می کردند و اغلب از هم لایه ای تشکیلاتی خودم بودند، فراخواندند. من خبر نداشتم که هدف این نشست خودم هستم و می خواهند مرا سوژه کنند. نشست درست بعد از شام ساعت 9 شب برگزار شد. به محض شروع نشست فرمانده قرارگاه ما به اسم مستعار یوسف (علی اکبر انباز) مرا صدا زد و گفت: آقای اسکاردی شما یک نامه ای برای رهبری نوشتید؟ گفتم بله. گفت این هم نامه ای که شما نوشته اید خودت آن را در نشست برای جمع حاضر بخوان و قضاوت را به عهده جمع می گذاریم. سپس نامه را به من داد و گفت خودت بخوان!

من تعجب کردم و تازه فهمیدم این نشست را برای خودم تشکیل دادند و می خواهند مرا با اهرم جمع سرکوب کنند. به قول تشکیلات بمباران از سوی جمع به من، تا من دیگر جرات نکنم به رجوی انتقاد کنم. در تشکیلات انتقاد به دیگران آزاد است اما به سرکرده فرقه ممنوع است. اگر عضوی از اعضای این تشکیلات به او انتقاد کند طبق ضوابط و مقررات تشکیلات مرز سرخ را رد کرده و باید در یک نشست جمعی تاوان بدهد.

وقتی نامه ام را علی اکبر انباز به من داد من ایستادم با یک حق به جانبی نامه ام را برای جمع با صدای بلند خواندم. نامه ای که نوشته بودم در چند صفحه بود. وسط های خواندن نامه چند نفر از بچه ها که مفلس رجوی تشریف داشتند دیگر طاقت نیاوردند و گفتند بس است نمی خواهیم ادامه دهی و این حرف ها و نوشته های تو عین حرف های سپاه پاسداران و اطلاعات نظام است! به من می گفتند تو کی هستی که به رهبری انتقاد کنی؟ تو اگر نوک دماغت را می بینی، رهبری ده سال جلوتر را می بیند. توی دلم می گفتم پس برای همین است مثل خر توی گل گیر کرده است! جهت اطلاع بگویم که در نشست های جمعی سوژه حق ندارد از خودش دفاع کند! هر تهمتی را می شنود باید گوش کند و تا موقعی که مسئول نشست به سوژه اجازه نداده نباید صحبت کند. می پرسند از نشست چی گرفتید؟ معمولا انتظار دارند سوژه ابراز ندامت کند و بگوید من اشتباه کردم و معذرت خواهی کند. البته معذرت خواهی هم برای مسئولین کم است. دوباره میزی را می چینند تا سوژه بیاید اثبات کند راه غلطی را رفته است.

اما من در این نشست راست قامت ایستادم. حرف های بچه ها را گوش کردم با این که روی سرم داد و فریاد می زدند و حرف های توهین آمیز نثارم می کردند اما من در مقابل هجمه و فریاد بچه ها خم به ابرو نیاوردم و خسته نشدم و رو در روی بچه ها ایستادم و درست نگاهم به آنها بود، به سخنان مسخره شان گوش می کردم. بچه ها بعضا یکی یکی صحبت می کردند و در واقع موضعگیری می کردند زیرا مسئولین هم از همه می خواستند موضع بگیرند و اگر در این نشست ها کسانی باشند موضع نگیرند و از رجوی دفاع نکنند پای آنها هم گیر است و بعداً آنها را سوژه کرده و می گفتند پس شما هم گیر دارید. چرا موضع نگرفتید؟ به همین دلیل بعضی از بچه ها برای این که خودشان را انطباق دهند بلند می شدند صحبت می کردند. حتی دوستان نزدیکم هم همین کار را می کردند تا مبادا به آنها گیر دهند و مارک محفل گرایی را به آنها بزنند و برای سفید سازی لازم بود موضع بگیرند و به صورت مختصر هم شده حرفی بزنند. اما آنهائی که توهین می کردند معلوم بود حرف های من به خال خورده است. بعد از دو تا سه ساعت صحبت بچه ها مسئول نشست علی اکبر انباز از من سئوال کرد از صحبت های بچه ها و جمع چی گرفتم ؟ من هم با صراحت گفتم هیچ منطقی در کار نبود جز توهین و اهانت هیچی برایم نداشت. این را که گفتم انگار بنزین روی آتش ریخته باشم دوباره شورش شد و با داد و فریاد مجدداً ریختند روی سرم…

ادامه دارد…

گلی

خروج از نسخه موبایل