شکی نیست که گروه تروریستی مجاهدین به صورت مستقیم و غیرمستقیم منشأ و عامل مهمی در تولید دادههای خشونتآمیز و تروریسم در ایران در دهه های گذشته بشمار می آید. یعنی آنها در حوزه اخلاق شر مطلقند؛ ضد ایمان، ضد انسانیت، ضد میهن. لذا آنها نمی توانند دامن خود را از سنگینی خشونتهایی که اتفاق افتاده است پاک کنند.
مجاهدین در طول بیش از ۴ دهه گذشته عامل مستقیم کشتار و خشونت در قالب ترور، عملیات انتحاری، جنگ بر علیه ایران در کنار ارتش صدام، فعالیت های جاسوسی و جمع آوری اطلاعات برای سرویس های بیگانه در ایران بودهاند.
مجاهدین با استفاده از ابزارهای ایدئولوژیکی نه تنها عامل گسترش خشونت در جامعه ایران بودهاند بلکه در قداستزدایی از مفهوم خشونت نیز سهم قابل توجهی داشتهاند. آنها با ساخت پلتفرمهایی نظیر دوگانه “خلق و ضد خلق”، “دشمنان خدا و خلق” و شعارهای انگیزشی در درون، مثل؛ “عنصر موحد مجاهد خلق”، “جامعه بی طبقه توحیدی” و امثالهم در سادهسازی و معنازدایی از خشونت، نقش بهسزایی داشتهاند.
باید گفت خشونت تولیدشده توسط مجاهدین، طی دهه های گذشته نه تنها کسانی که از دیدگاه آنان عوامل دولت ایران نامیده می شدند، بلکه زنان، کودکان، مردم عادی را نیز که هیچ نقشی در جریان منازعه نداشتهاند هدف قرار داده است. خشونتی که برخاسته از ماهیت رادیکال ایدئولوژی التقاطی این فرقه و تحریف معانی برخی از آیات قرآنی از جمله “وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ” نیز برای توجیه جنایاتشان بوده است.
باید گفت خشونتی که مجاهدین در دهه های گذشته بر علیه مردم ایران روا داشته اند، فراتر از نرمهای اخلاقی، انسانی و دینی عمل کرده است. نوع خشونتی که مردم ما در دهه شصت تجریه کردند نمیتوان با بسیاری از هنجارهای موجود، گستردگی و شدت آن را تجزیه و تحلیل کرد. شاید بتوان برای فهم بیشتر عمق خشونت های مجاهدین در دهه شصت، اعمال جنایتکارانه آنها را با داعش در سالهای گذشته مقایسه کرد. خشونتی که مردم عادی، بیشترین قربانیان آن بهشمار میآیند.
انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی ایران در هفتم تیر و انفجار دفتر نخستوزیری جمهوری اسلامی ایران در هشتم شهریور ۱۳۶۰ ، عملیات انتحاری و انبوه ترورهای خیابانی توسط مجاهدین در یک سو و واقعه “انقلاب ایدئولوژیک”، طلاق های اجباری، در آوردن رحم زنان و تشکیل حرمسرا از زنان نگونبخت تشکیلات، دستگیریها و شکنجه هولناک اعضای ناراضی و منتقد و کشتن تعدادی از آنها در زیر شکنجه در درون تشکیلات از سوی دیگر، حاوی این پیام مهم عاملان خشونت است که آنها فراتر از مرزهای ارزشهای اخلاقی، دینی، انسانی و آنچه که تصور میکنیم، در داخل و بیرون از تشکیلات عمل میکنند.
تمامیتخواهی رهبران مجاهدین و اعتیاد برای بدست گرفتن قدرت سیاسی به هر قیمت با ایدئولوژی رادیکال، باعث عادیسازی مفهوم خشونت و در نهایت موجب باز تولید، دگردیسی و معنازدایی از مفهوم خشونت شده است. بنحویکه مجاهدین استفاده از خشونت عریان را حق طبیعی خود میشمارند. اینگونه نگرش نیز هرگونه حرکات ضد مردمی را از دیدگاه رهبران مجاهدین موجه جلوه میدهد بنحویکه جنگیدن در جبهه دشمن بر علیه مردم ایران ، فعالیت های جاسوسی و حتی جمع آوری اطلاعات برای کشورهای بیگانه برای انجام ترور نه تنها قابل توجیه می شود بلکه عملی انقلابی نیز شمرده می شود.
اینجا این سوال هم مطرح می شود که جدای از ماهیت خشونت طلبی مجاهدین که منشاء ایدئولوژیک دارد چه عامل سیاسی می تواند خشونت ورزی و انتخاب چنین راه کار سختی را از نظر رهبران مجاهدین توجیه کند.
شاید اصلی ترین پاسخ این باشد که آنها بخوبی می دانند در مبارزه صلح آمیز و قانونی هیچوقت شانس موفقیت در کسب قدرت سیاسی را ندارند. اما آنچه که در این میان قابل توجه است و نباید مغفول بماند شکل گیری مقاومتی صلح آمیز در درون این فرقه بر علیه شر رجوی است. مقاومتی که با خروج عناصر صلح طلب، وطن پرست و منتقد و نهایتا اعلام برائت از خشونت ورزی محض رهبران فرقه مجاهدین شکل گرفته و امیدها برای انزوای جناح جنگ طلب مجاهدین با رهبران فعلی اش را بشدت تقویت کرده است.
حمله آمریکا به عراق و سقوط صدام حسین در سال ۱۳۸۲ باعث گردید مخالفت های علنی بیشتری بر علیه رهبران مجاهدین عینیت یافته و بیش از هر زمان دیگری ایدئولوژی رادیکال و خشونت آمیز این فرقه را زیر علامت سوال ببرد. تا مقاومت عاری از خشونت، صلح آمیز و با حفظ مرز سرخ وطن پرستی و پرهیز از هرگونه وطن فروشی را گسترش داده و شکل واقعی به خود بگیرد.
ظهور جبهه ای جدید و عاری از خشونت در درون مجاهدین آنهم بعد از ۴ دهه خون و خون ریزی از وقایع مهم تحولات درون مجاهدین است که رهبران این گروه سعی می کنند آنرا در قالب یک پروپاگاندای وسیع، با دروغهای آشکار و نادرست اطلاعاتی، سانسور و قلب واقعیتها با هدف جا اندازی دستور کار سیاسی مشخص، یعنی وابسته نشان دادن افراد جداشده و صلح طلب این فرقه به جمهوری اسلامی ایران، همچنان ماهیت خشونت ورزی فرقه شرور مجاهدین در اشکال گوناگون آنرا توجیه و موجه جلوه دهد.
مسلما برآیند این قبیل اقدامات نه تنها منجر به تقویت بنیه های ایدئولوژیکی و سیاسی فرقه مجاهدین نشده است بلکه بیش از گذشته آنها را تضعیف و جبهه مقابل آنها را تقویت کرده است. مسیر منطقی این جدال به افزایش جداشدگان از فرقه رجوی بویژه بعد از انتقال آنها به آلبانی توسط آمریکا منجر شده است. در این میان آسیلا (انجمن حمایت از ایرانیان مقیم آلبانی) ماحصل چنین تعارضی است که همچنان در مسیر رشد و شکوفایی خود قرار دارد.
بنابراین آنچه که بیش از هر چیز دیگری رهبران مجاهدین را نگران می کند و آنها را تحت تاثیر خود قرار داده است گسترش روز افزون انجمن آسیلا و آب رفتن تشکیلات مجاهدین است. مجاهدین با انواع سازمان های شکلی و شعارهای گزینشی مثل جنگ صد برابر!، سرنگونی! و سؤاستفاده از کلماتی مانند؛ آزادی و دموکراسی هدفی جزء جا زدن یک فرقه خطرناک با ایدئولوژی رادیکال و منطق ترور در قالب یک گروه سیاسی را ندارد.
نویسنده : سعید پارسا