آقای محمد رضا گلی اسکاردی نوشته است:
امسال جمعی از دوستان جدا شده را به روستای اسکارد دعوت کردم تا ایام تعطیلات را همراه با خانواده در کنار هم باشیم، برای آنهایی که نمی شناسند قبل از بیان خاطره، روستای اسکارد را معرفی می کنم. اسکارد نام یکی از روستاهای شهرستان ساری است که در 60 کیلومتری جنوب ساری در مسیر جاده ساری به سمنان واقع شده است.
عواملی مانند وجود جنگل انبوه و بکر و زیستگاه مناسب برای چرای دام، کوهستانی بودن منطقه، آب چشمه فراوان، حاصلخیزی و سر سبزی روستا و اطراف آن با توجه به اقلیم خاص منطقه از امتیازات بارز تشکیل یک زیستگاه انسانی مناسب برخوردار می باشد، به دلیل آب و هوای مناسب در یک کلام برای ما ییلاق به حساب می آید معمولاً ایام تعطیلات را در آنجا به سر می بریم.
زمانی که در جمع فرقه رجوی بودم در ایام عملیات مروارید، به من مأموریت دادند چند تا تانک با کمرشکن عراقی که راننده هایش هم عراقی بودند را به جلولا ببرم. در بین راه راننده عراقی با من گرم صحبت شد من هم ناگفته نماند آن موقع هنوز خیلی وفادار بوده و از رجوی تعریف می کردم. به او گفتم جایگاه رجوی برای ما مانند سید الرئیس است، او با تبسم معنی دار دیگر جوابی نداد. بعد از من سؤال کرد این کیفی که دستت است را از کجا آوردید؟ گفتم چطور گفت رویش فارسی نوشته، گفتم از ایران آوردم سپس از من سؤال کرد بچه کجایی؟ گفتم ساری، ادامه دادم مگر می دانید ساری کجاست؟ وی جواب داد بله ساری را می شناسم من خودم ساری بودم گفتم آنجا چه کار می کردید گفت اسیر بودم. بعد با تعجب پرسید و به من گفت ساری عین یک بهشت است شما بهشت را ول کردید به جهنم چسبیدید من هم در ادامه برای این که جلویش کم نیاورم درحالی که متناقض بودم گفتم مبارزه همین است باید ترک دیار کرد و قیمت داد، بیان این خاطره برای این بود که بگویم تشکیلات رجوی واقعاً از جهنم هم بدتر است.
در تشکیلات رجوی اعضای بیچاره هر لحظه باید بسوزند. از نشست های سرکوبگرانه به اسم عملیات جاری و غسل گرفته تا نشست های جمعی و خیلی بزرگتر، درون مناسبات رجوی همواره باید دلهره داشته باشید، از آرامش اساساٌ خبری نیست. متأسفانه من بهترین دوره زندگیم را در فرقه سپری کردم بعد از جدایی وقتی به ایران برگشتم با واقعیت های جدیدی روبرو شدم. فرقه رجوی سال ها در مغز ما فرو کرده بود در داخل ایران زندگی خبری نیست بلکه افراد به دام اعتیاد گرفتار شده و سپس نابود می شوند یا محدودیت هایی که از جانب حاکمیت ایجاد شده مخصوصاً جدا شده هایی که به ایران برگشتند زندگی خوبی ندارند. واقعیت این است وقتی به ایران برگشتم هم مورد استقبال خانواده قرار گرفتم و هم دوستان قدیمی و همچنین دوستانی که در فاز سیاسی تقریباً در یک جبهه بودیم نه تنها از من استقبال گرمی را به عمل آوردند بلکه همه جانبه حمایت کردند، حالا بعد از ده سال و تشکیل خانواده، کار و زندگی، خوشبختانه زندگی خوبی دارم با تلاش و کوشش توانستم زندگی جدیدی را شروع کنم و در کنار خانواده و بچه هایم زندگی تازه ای را تجربه کنم.
برخلاف تبلیغات فرقه که همواره تباهی و سیاهی را نوید می دهد و رجوی برای این که اعضای نگونبخت و اسیر به خانواده ها وصل نشوند و خانواده را از ذهن اعضایش پاک کند از کلمات توهین آمیز علیه آن ها استفاده می کند و به واقع کلماتی که مایه شرم است. منطق رجوی این است خانواده دشمن مبارزه است و می داند که خانواده کانون تشکیلات فرقه ای او را به هم می ریزد. اگر کلام رجوی درست است پس چرا تا قبل از سال 70 هنوز در داخل تشکیلات خانواده شکل می گرفت و ازدواج وجود داشت؟ اگر خانواده مانع مبارزه بود پس چرا همین خانواده ها در عملیات ها کشته می شدند به قول خودتان در زندان ها مقاومت می کردند یا تا پای چوبه دار هم می رفتند؟ پس خانواده مانع مبارزه نبود خانواده مانع دروغ پردازی رجوی بود زیرا خانواده هایی که در همان اوایل با فرزندشان در قرارگاه اشرف بعد از سرنگونی صدام ملاقات کردند به دروغ های رجوی در مورد ایران و وضعیت خانواده شان پی برده و از مناسبات جدا شده و به تیف نزد آمریکایی ها پناه بردند.
رجوی برای این که کم نیاورد ادعا می کرد که همه خانواده ها را اطلاعات نظام به دم درب قرارگاه اشرف روانه می کند حرف هایی که مرغ پخته را به خنده وا می داشت، اگر خانواده های اعضای فرقه همه آن ها اطلاعاتی هستند پس این نظام مشروعیت دارد و از جایگاه مردمی بر خوردار است به طبع نباید انتظار داشته باشیم فرقه در بین بقیه اقشار جایگاهی داشته باشد. مردم ایران فرقه رجوی را خائن به خلق و جنایتکارانی که در جبهه دشمن کار می کنند می شناسد، تا وقتی صدام بود برای صدام کار می کرد و به میهن خیانت می کردند از وقتی صدام سرنگون شد به آمریکا و اسرائیل متوسل شدند آبا با این سابقه خیانت بار علیه مردم ایران، رجوی می تواند در بین مردم جایی داشته باشد؟ قطعاً خیر، وقتی از سوی خانواده ای اعضای خودشان بور شدند دیگر چه انتظاری از مردم عادی دارید.
نقش خانواده در نجات اعضای اسیر حرف اول را بیان می کند. اگر نقش خانواده ها نبود چه بسا خیلی ها هنوز گرفتار رجوی بودند پس ما جدا شده ها مدیون خانواده ها هستیم که به ما دلگرمی می دادند و پشتوانه ای بودند تا بتوانیم دگماتیسم رجوی را در ذهنمان بشکنیم و تصمیم درستی را انتخاب کنیم در نتیجه از تشکیلات مخوف خودمان را خلاص کنیم. به نظر من حالا هم با وجود این که اعضای اسیر در اشرف 3 در کشور آلبانی بسر می برند، عین یک زندان، با وجود محدویت ها اجازه ندارند تنهایی به شهر بروند زیرا می ترسند از چنگ شان فرار کنند مثل آقای محمود دهقان که با یک اقدام شجاعانه اخیراٌ فرار کرده و فعلاً در حمایت انجمن آسیلا می باشد. اکنون بعد از فرار آقای محمود دهقان رجوی ها مانند مار زخمی هستند و دست به هر کاری می زنند تا جلوی فرار بعدی را بگیرند ولی این امکان پذیر نیست چون تشکیلات روی دروغ و فریبکاری بنا نهاده شده است.
اعضای اسیر باید تا زنده هستند کار کنند. نشست های عملیات جاری و غسل و سر کوفت های جاری، را باید تحمل کنند و بسوزند و بسازند. مجبور و محکومند به شرایط غیر انسانی تشکیلات تن دهند آیا معنای زندگی این است؟ نه خیر بلکه خواری و ذلیل بودن را نشان می دهد. اگر معنای مبارزه را هم تعریف کنیم این شیوه هیچ سنخیتی با مبارزه ندارد. مبارزه روحیه و رفاه را طلب می کند. مبارزه انگیزه می خواهد انگیزه را مبارزین از چه کسانی می گیرند در وهله اول از بستگان و خانواده خویش و سپس تعمیم پیدا می کند به سایر اقشار …
در بالا اشاره کردم در ایام تعطیلات من با تعدادی از دوستان به روستای اسکارد آمدیم به ما که خیلی خوش گذشت. جای دیگر دوستانم خالی، آرزو دارم روزی بقیه دوستان که هنوز گرفتار رجوی هستند آزاد شوند و دنیای دور از بندگی و بردگی رجوی را تجربه کنند.