نمونه هایی از نحوه رفتار مریم رجوی و سران تشکیلات مجاهدین خلق با زنان – قسمت اول

در پی مرگ دختر جوان ایرانی، مهسا امینی سراسر ایران غمگین شدند و خواهان رسیدگی به موضوع و برخورد با مقصرین احتمالی هستند. حساسیت این موضوع به حدی بود که رئیس جمهور نیز در حالی که در اجلاس شانگهای بود در پیامی به مسئولین مربوطه خواستار رسیدگی فوری به این موضوع شد.

اما برای من واکنش فریبکارانه فرقه مجاهدین و شکنجه گرانی همچون مهوش سپهری برای مصادره این ماجرا و سوء استفاده از آن بسیار آزار دهنده است. چرا که از نزدیک شاهد بودم که رجوی ها برای زنان و برای کردها اهمیتی قائل نبودند و نه تنها زنان و کردها بلکه برای هیچکس و هیچ ملیتی ذره ای ارزش قائل نیستند. یادم هست مهوش سپهری که یکی از وحشی ترین مسئولین فرقه می باشد گفته بود “گور بابای خلق قهرمان”. رجوی ها و مسئولینی همچون مهوش سپهری آن چنان سنگ دل شده اند که فراتر از منافع فرقه ای به چیزی دیگری فکر نمی کنند.

به دلیل آن که رجوی ها با سو استفاده از این رخداد قصد فریبکاری و نشان دادن خود به عنوان حامی زنان و کردها را دارند، لازم دیدم تا نمونه هایی از رفتار وحشیانه مسئولین فرقه با اعضا و همچنین روش های غیر انسانی که مهوش سپهری در فرقه برای سرکوب بکار می گرفت و افکار و رفتارهای قرون وسطایی او را بیان کنم تا ماهیت این فرقه ضد انسانی بهتر افشا شود.

نمونه اول – شکنجه خانم زهرا میرباقری

وقتی موضع گیری رجوی ها و مهوش سپهری را دیدم یاد یکی از مصاحبه های زهرا میرباقری افتادم که در آن بخشی از شکنجه هایی که سران فرقه مجاهدین بر او اعمال کرده بودند را شرح داده بود. به همین دلیل اولین قسمت این مطلب را با روایت بخشی از مصاحبه ایشان شروع می کنم. وی در مصاحبه خود گفت :

“روزی از روزهای ماه مبارک رمضان، بعد از صرف افطار، فائزه محبتکار بدستور مسعود رجوی جلسه ای در مقر ستاد داخله (که مسئول آن زهره قائمی بود) برگزار کرد. آن زمان بدلیل سرکوب های متمادی در مقرهای مختلف اسارتگاه اشرف، در بستر بیماری بودم. به من اطلاع دادند که باید در جلسه زنان لایه دوم شورای رهبری شرکت کنم، اما من از حضور در این نشست خودداری کردم. فائزه محبتکار بعد از اطلاع از این قضیه، به 7-6 نفر از زنان آن جلسه دستور داد با هر روشی که ممکن است مرا به نشست وی بکشانند. من خود را در گوشه ای از خوابگاه مخفی کردم، ولی آن زنان اجیر شده مرا پیدا کرده و درحالیکه من مقاومت می کردم  دست ها و پاهای مرا گرفته به  زمین می کشاندند تا به جلسه فائزه ببرند. من هر چه به آنها می گفتم: “گردنم درد می کند بگذارید گردن بند طبی خود را ببندم و دست های مرا نکشید که درد گردنم تشدید می شود”، آنها به شکنجه خود ادامه می دادند و با زور لباس فرم ارتش را بر تنم کرده و مرا کشان کشان بر زمین می کشیدند. من مقاومت می کردم و از خوابگاه خارج نمی شدم. در نهایت دیدم با توجه به وضعیت گردنم و اینکه دستهایم را می کشیدند و مقاومت باعث وخامت بیماری و در نتیجه به زیان خودم می شد، به اجبار و با اسکورت زنان اجیر شده رجوی به جلسه فائزه زجرکار برده شدم.

با اینکه پرده گوش چپم در اثر رفتارهای سرکوبگرانه در مناسبات فاشیستی رجوی پاره شده و به عفونت سختی دچار شده بودم، آنها از بردن من نزد پزشک و دادن دارو خودداری می کردند. همان زمان زهره قائمی توسط فاطمه همدانی به من پیام رساند که: “ما برای خودمان بریده ایم که تو بمیری!” و بدینوسیله حکم مرگ مرا صادر کردند!.

به محض اینکه وارد نشست دیگ فائزه شدم، با فحش ها و فریادهای زشت او مواجه شدم. وی بدین وسیله حاضرین در نشست دیگ را علیه من تحریک می کرد. برای بالا بردن مقاومتم و برای اینکه فحش ها و فریاد های جنون آور فائزه که پشت میز نشسته و میکروفون داشت را نشنوم، همزمان فریاد می زدم: “من بی گناهم، من بیمارم، من برحق هستم”.

به فرمان او، زنان اجیر شده بطور خاص حوری سیدی یکی از زنان مسئول شورای رهبری تلاش می کردند مرا روی صندلی بنشانند، و من برای اینکه تسلیم فائزه نشوم، مقاومت کرده و از نشستن روی صندلی خودداری می کردم. سرانجام مرا به زور و به طرز وحشیانه روی صندلی نشاندند. من از نشستن روی صندلی خودداری می کردم زیرا می دانستم مرا با وجود بیماری شدید وادار می کنند به مدت 6-5 ساعت در نشست دیگ بمانم. در این حین، فائزه به یکی از زنان شورای رهبری پیام داد که به من بگوید از تو داریم فیلم برداری می کنیم… اینها همه برای ترساندن و تسلیم کردن من بود.

سرانجام مرا چند نفری روی صندلی نشانده و همزمان یک نفر دستهایم را به سمت پایین می کشاند، اینکار باعث درد شدیدی روی گردنم می شد و هر چه می گفتم: “گردن بند طبی مرا بدهید گردنم درد می کند”، فائزه زجرکار مانع می شد. در این میان، زنی اجیر شده پنبه های داخل گوش مرا درآورد و داخل گوش چپم که پرده آن پاره شده و عفونت شدیدی داشت فریاد زد: “تو چه بیماری هستی که اینقدر مقاومت می کنی؟”

فائزه با سوآلات متعددی از من تفتیش عقاید می کرد. برای نمونه از من می پرسید: “در آسایشگاه (خوابگاه) به چی فکر می کنی؟ تناقضات تو چی هست؟ ناموس رجوی نباید حمل تناقض کند، تو چرا حمل تناقض می کنی؟ اگر از شدت درد، پشت میز اتاق کار هم بمیری نباید در آسایشگاه استراحت کنی و…”. آنگاه از من خواستند چندبار تکرارکنم که: “من مجاهد هستم”.

شکنجه های روحی وجسمی من بعد از افطار شروع و تا قبل از اذان صبح ادامه داشت و نفرات آن جمع یکی یکی از شدت خستگی و از روی اعتراض نشست دیگ را ترک کردند و فائزه مجبور شد از من یک تعهدنامه اجباری بگیرد و نشست دیگ شکست خورده اش را تمام کند تا آن جمع  بتوانند برای خوردن سحری بروند. در واقع سحری به کمک فائزه آمد.

این ها فقط قسمتی از خاطرات من در یک نشست دیگ با مسئولیت فائزه محبتکار! بود. در آینده از شکنجه هایی خواهم گفت که بر دیگر دختران و زنان اسیر در فرقه رجوی از جمله بر مرجان اکبری وارد می شد.”

ادامه دارد…

صالحی

خروج از نسخه موبایل