برادر عزیزم سلام
مدت زیادی است که از وضعیت و حال شما اطلاعی ندارم. خیلی امیدوار بودم که با انتقال شما به آلبانی بتوانم بطور مستمر با تو ارتباط داشته باشم و صدایت را بشنوم که ظاهرا مسئولین مجاهدین خلق به تو این اجازه را ندادند. سلطان برادر خوبم من و تمامی اعضای خانواده سالها خودمان را تنها با یادآوری خاطرات گذشته از تو تسکین می دهیم. روزها و سالهایی که برای دفاع از خاک میهن و ناموس و شرف مردم همانند هزاران جوان با شرف این آب وخاک به جبهه ها شتافتی و ما به وجود تو افتخار می کردیم.
به یاد می آورم سالهایی را که به اسارت ارتش عراق در آمدی و ما برای رسیدن نامه هایت از اردوگاههای عراقی لحظه شماری می کردیم. این شرایط علیرغم اسارت تو پیش می رفت تا اینکه دیگر نامه هایت قطع شد و ما کلا از تو بی خبر شدیم. مدتها از تو هیچ خبری نداشتیم تا اینکه با خبر شدیم تحت تاثیر فریب کاری مجاهدین خلق به اسارت آنها درآمدی و از آن لحظه دیگر نامه ای از تو به دست ما نرسید چون تو اجازه نامه نوشتن به ما را نداشتی. چقدر برایمان سخت و دردناک است که در اسارت دشمن خارجی اجازه نامه نوشتن وارسال عکس داشتی ولی در پادگان اشرف که مسئولین آن خود را ایرانی و آزادی خواه می دانند اجازه نوشتن یک نامه و یا ارسال یک عکس را نداری!
غم انگیزین ترین قسمت قصه زندگی ما فوت پدر و مادرمان بعد از سالها چشم انتظاری بود. من نمی دانم رهبران مجاهدین خلق چگونه می توانند خودشان را ببخشند و عذاب وجدان نداشته باشند. فکر می کنم این در تاریخ معاصر بی سابقه باشد و طنز تلخی ست که گروهی ادعای مبارزه برای آزادی مردمش را داشته باشد ولی اعضای خودش از آزادی محروم باشند!
بهرحال می دانم روزی این صدا و پیام ما بدستت خواهد رسید. توصیه من به تو بعنوان برادری که خیلی دوستت دارد این است که در اولین فرصت تصمیم بگیری که هر طور شده بدنیای آزاد برگردی همانند صدها نفر از دوستانت که روزی شرایط مشابه تو را داشتند. این را بدان که آغوش خانواده در هر زمانی که اراده کنی به روی تو باز است. صورت ماهت را می بوسم و به خدا می سپارمت. تنها آرزوی ما دیدن هر چه زودتر توست.
قربانت برادرت سکران باوی