مسعود خدابنده که از سالهای پیش از انقلاب سمپات مجاهدین خلق بود، تا سال ۱۳۷۵ که از مجاهدین خلق جدا شد، توانسته بود که تمام ردههای این سازمان را طی کند و به نزدیکترین عنصر به مسعود و مریم رجوی تبدیل شود. او به خاطر دو دهه حضور در جمع مجاهدین خلق، خاطرات و ناگفتههای بسیاری درباره مجاهدین خلق دارد. خدابنده در تابستان ۱۳۶۰، بعد از انفجار ۷ تیر و ۸ شهریور، محمدرضا کلاهی و مسعود کشمیری (عاملین بمبگذاری در دفتر مرکزی حزب جمهوری و دفتر نخستوزیری) را از ایران به عراق منتقل کرد. اطلاعات خدابنده از پیشینه سازمان، روابط تشکیلاتی، طرحهای عملیاتی گوناگون، کمپ اشرف، منابع مالی سازمان مجاهدین خلق و پشتپرده روابط مسعود رجوی با افراد و گروههای مختلف، خواندنی و جالب است.
خاطرات مسعود خدابنده با عنوان “تهران تا تیرانا” توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است. این کتاب را محمد جعفربگلو تدوین کرده است. به بهانه انتشار این کتاب، با راوی این خاطرات یعنی مسعود خدابنده گفتوگو کردیم. متن زیر حاصل این گفت و شنود است.
– در ابتدا کمی خودتان را برای مخاطبان ما معرفی کنید. درباره فعالیتهایتان در سازمان مجاهدین خلق و وظایفتان در سازمان برایمان بگویید.
به نام خدا. من مسعود خدابنده متولد 1335 در تهران هستم. در سالهای قبل از پیروزی انقلاب، برای تحصیل از ایران خارج و راهی انگلستان شدم. در آنجا تا حدودی فعالیت سیاسی داشتم. در آن ایام، گاهی کتابهایی به دستم میرسید و آنها را مطالعه میکردم. روند آشنایی و سپس پیوند من با مجاهدین خلق، از طریق دکتر رضا رئیسیطوسی میسر شد. ما در آن زمان زیر نظر دکتر رضا رئیسی در “کمیته حمایت از مجاهدین خلق” فعالیت میکردیم. مهمترین اقدامات ما در آن روزها تحلیل و انعکاس اخبار داخل ایران، تشکیل جلسات و تظاهرات علیه شاه و حمایت از انقلاب خلق ایران بود. وقتی آیتالله خمینی به فرانسه رفت، به همراه برادرم ابراهیم به دیدن ایشان رفتم. بعد از پیروزی انقلاب، عضویتم در سازمان تثبیت شد. وقتی مسعود رجوی و ابوالحسن بنیصدر به فرانسه رفتند، من نیز عازم پاریس شدم. بعدها عضو شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق، عضو شورای ملی مقاومت و یکی از فرماندهان ارتش آزادیبخش شدم و مسئولیت تیم حفاظت از مسعود و مریم رجوی هم برعهده من گذاشته شد. من در سال 1375 با تصمیم خودم از سازمان جدا شدم.
– ظاهرا در سال 1360، مسئولیت فراری دادن محمدرضا کلاهی و مسعود کشمیری از ایران به شما واگذار شد. در اینباره هم توضیح دهید.
همزمان با ورود مسعود رجوی و ابوالحسن بنیصدر به فرانسه من از لندن به پاریس اعزام شدم و سپس همراه سعید شاهسوندی، از مونیخ به بغداد و از آنجا به مرز کردستان ایران منتقل شدم. کمی بعد، این مقر تبدیل به محل وصل نفرات داخل ایران به فرانسه شد. بسیاری از اعضا در آن سالها از طریق مقر ما به دفتر بغداد و از طریق اردن به فرانسه منتقل شدند. ازجمله اینها مهدی ابریشمچی و جلال گنجهای بودند که همه آنها را خودم از مرز تحویل گرفتم. محمدرضا کلاهی و مسعود کشمیری هم در همین زمان به مقر ما منتقل شدند. کلاهی را که به لحاظ فنی در ایستگاه رادیو قابلاستفاده بود در کردستان نگه داشتیم و کشمیری را که عربی بلد بود به دفتر بغداد فرستادیم. شرح مفصل نحوه انتقال و سرنوشت این افراد در کتاب خاطرات من ثبت شده است.
– درباره این کتاب که با عنوان “تهران تا تیرانا” منتشر شده است هم برایمان بگویید.
اکثر نوشتهها و فعالیتهای من در فضای رسانهای، به اقتضای محل سکونتم، بیشتر به زبان انگلیسی است. اما این اثر، اولین کتابی است که به زبان فارسی از من منتشر میشود. البته کارهای مربوط به مصاحبه و تدوین و تنظیم کتاب را آقای جعفربگلو انجام دادهاند و باید اعتراف کنم تا حدی کوتاهی من در نوشتار فارسی را جبران کردهاند.
کتاب شرح خاطراتم از دوره کودکی تا امروز است. تلاش کردهام مطالب را به صورت خلاصه و به دور از اطناب مطرح کنم. همه سعی ما این بود تا در کتاب، حاشیه نرویم. به نظرم متن کتاب هم روان است و برای مخاطب عام قابلاستفاده خواهد بود.
– شیوه تنظیم کتاب «تهران تا تیرانا» به صورت پرسش و پاسخ است؟
خیر. هرچند شیوه ما در روایت و ثبت خاطرات به صورت پرسش و پاسخ بود، ولی آقای جعفربگلو این متن را از حالت پرسش و پاسخ خارج و یکدست کردهاند.
– بهنظر شما ویژگی مهم کتاب خاطراتتان چیست؟ و چرا به جوانان مطالعه کتاب “تهران تا تیرانا” را پیشنهاد میدهید؟
همانطور که گفتم مطالبی که پیش از این منتشر کردم، غالبا به زبان انگلیسی بوده و این کتاب، رفع نقیصه نوشتن به فارسی و انتقال تجربه به جوانان ایرانی است. امروز که به 70 سالگی نزدیک میشوم، بیشتر معنای “گذشته، چراغ راه آیند” را درمییابم. امیدوارم این کتاب بتواند تجربه 70 ساله من را به مخاطب جوان منتقل کند. شاید خواننده جوان بتواند با مطالعه این کتاب، با شیوه عمل فرقه رجوی بهتر آشنا شود.
– هدف شما از روایت خاطراتتان چه بود؟
همانطور که در بالا گفتم، وظیفهام بود تا نسل جوان ایران را از آنچه در درون سازمان میگذرد مطلع کنم.
– بهنظر شما، تمایز خاطرات شما با دیگرانی که روایتهایشان را از سازمان مجاهدین خلق منتشر کردهاند چیست؟
داستان همه انسانها بدیع و متفاوت است؛ ولی از طرف دیگر داستان همه ما انسانها درنهایت در قابهایی یکسان تعبیر میشوند. دستهبندی کردنی هستند. من الان 10-12 دوست جوان در کشورهای مختلف دارم که براساس همین نوشتهها و کتبی که به چاپ رساندهام، تزهای دکترا ارائه دادهاند. این کتب، تئوریها و ایضا شرح وقایع، در دانشگاههای مختلفی از مالزی تا انگلیس و آمریکا و آفریقای جنوبی تدریس میشوند.
من در این کتاب خیلی نتیجهگیری نکردهام. سعی من بر این بوده تا حد امکان، صرفا “چگونگی” و “ماوقع” را و مسیر حرکت یک فرد در یک دستگاه را شرح بدهم. هم از زاویه دید فرد و هم از زاویه دید دستگاه. شاید جایی که نشسته بودم و نشستهام، موجب شد اشراف بیشتری به موضوع داشته باشم و این نگاه فراگیر به کل ماجرا، موجب شد امکان ارائه تصویری بهتر و شفافتر به وجود بیاید.
بهعمد در این کتاب به “چرایی”ها نپرداختهام. این بخش را به خواننده سپردهام. دوست دارم مطالعه این کتاب، خواننده را به فکر فرو ببرد و امیدم به تولید سوال است. امیدم این است که این کتاب، این خلاصه زندگی، این روند ورود و خروج به یک سازمان، مخاطب جوان را به تفکر وادار کند و خواننده از خودش بپرسد: چرا من، من نوعی، به این راه کشیده شدم؟ چه شد و چه دیدم که بعد از 20 سال این مسیر را برگشتیم؟ چرا عدهای دیگر که با هم این راه را رفته بودیم، تصمیم گرفتند بمانند؟ و…
اشاره کردم همین روایتها و خاطرات، سوژه تحقیق بسیاری از محققان جوان شده است. این دانشجویان در دانشگاههای مختلف در کشورهای گوناگون، به تحقیق مشغولند. از منظر جامعهشناسی، از زاویه روانشناسی، تحقیقات روی روشهای فرقهها در این راستا ادامه دارد. حتی در آلمان، اخیرا محققانی با توسل به پیشرفتهای عملی و امکان استفاده از اسکنرهای دقیق در زمینه نورولوژی، به دنبال یافتن رابطه احتمالی آن با تحرکات سلولهای مغزی هستند.
فکر میکنم اگر هدف را فقط تبلیغ یا پاسخ به سؤالات یا تشریح درست و غلط و تعیین راه و چاه برای نسل جوان ندانیم، و در عوض خاستگاه آن را “تولید سوال” و “واداشتن خواننده به تفکر” قرار دهیم و “نتیجهگیری” را هم برعهده خود خواننده بگذاریم، این کتاب و این خاطرات احتمالا برای مخاطب راهگشا خواهد بود.
روزنامه فرهیختگان