نیمه پنهان عنوان محتواهای تازه ای است که انجمن حمایت ایرانیان مقیم آلبانی (آسیلا) تولید میکند. اعضای ایرانی انجمن آسیلا که از اعضای سابق تشکیلات مجاهدین خلق هستند، در مطالبی با عنوان “نیمه پنهان”، اقدام به افشای گری درباره آنچه در درون حصارهای قرارگاه مجاهدین میگذرد، میکنند. به باور آن ها نیمه پنهان واقعیت سازمان مسعود و مریم رجوی آن بخشی است که پشت ویترین رسانه های مجاهدین خلق است و از نظرها پنهان مانده است.
ابراهیم مرادی که سال گذشته از کمپ اشرف 3 فرار کرد و به انجمن آسیلا پیوست نخستین بخش از سری مطالب “نیمه پنهان” را نوشته است:
من ابراهیم مرادی یکی از اعضای انجمن آسیلا هستم. جدایی من از سازمان مجاهدین به چند دلیل بود که امشب کوتاه به بخشی از آنها اشاره خواهم کرد. اولا از خوشی سرم یا شکم سیری نبود بلکه از شنیدن حرفهای تحقیرآمیزی بود که هر روز در چند نشست جمعی و تکراری توسط فرماندهان بالای سازمان چه زن یا مرد میشنیدم. برای مثال یک روز من و یکی از دوستانم که غروب آفتاب تازه از کار ترمیم سنگهای قبرستانی به اسم مروارید به مقرمان رسیده بودیم. سنگ قبرهای مروارید در حمله شش و هفت مرداد آسیب دیده بودند. همین که از ماشین پیاده شدیم اف قرارگاهمان که یک زن بود، توسط یکی از فرماندهان ما را به اتاق کارش احضار کرد. ما هم ته دلمان خوشحال شدیم. گفتیم حتما می خواهد تشویقمان کند که از تعهدی که داده بودیم جلوتر زدیم. اما اشتباه فکر میکردیم. چون به محض اینکه در زدیم وارد شدیم و سلامی کردیم، به جای خسته نباشید و جواب سلام دادن این زن که عضو شورای رهبری هم بود انگار با دشمن روبرو شده هر چه که لایق خودش بود با دهن کثیفش بار ما کرد.
حالا برای هر کسی که این خاطره کوچک را بخواند سئوال میشود که مگر همینطوری و بدون دلیل میشود یک زن فرمانده به دو یا سه مرد سن بالا حرفهای نامربوط و اهانتآمیز بزند. اما ای عزیزی که چشمت به یکی از هزاران نگفتههای در دل مانده ما میخورد، می خواهی باور کن می خواهی باور نکن. اما من خدا را شاهد میگیرم که عین واقعیت صحنه را برایت مینویسم.
القصه جریان از این قرار بود که بعد از ظهر همان روز فرمانده بالاتری که او هم زن بود برای چک کار ما آمده بود به قبرستان تا ببیند چقدر پیشرفت داشتهایم. در آن لحظه فرماندهام برای انجام کاری رفت که چند دقیقهای طول کشید. آن زن فرمانده به من گفت من عجله دارم باید زود بروم اگر شما پیشنهادی در مورد اینکه این پروژه زودتر تمام شود داری به من بگو. اول گفتم صبر کن فرماندهام بیاید که او حرفش را بزند اما خانم مسئول بالا گفت اشکال ندارد خودت بگو. من هم از روی سادگی و صداقت خودم گفتم. اگر می خواهید این کار زودتر تمام شود ساعت کار ما را بیشتر کنید. یعنی از طلیعه صبح تا تاریکی غروب. گفت پس نشستهای ایدئولوژیک چه میشود. همین و بس من حرفی بیش از این نزدم. اما غروب وقتی به اتاق کار اف قرارگاه وارد شدم. انگار من یک مترسک یا غلام حلقه به گوش رجوی بودم که پایم را از گلیم خودم درازتر کردم که یک پیشنهاد بدون اطلاع فرماندهام به زنی که مسئول بالاتری بود گفته بودم. این یک جمله حرفی که من زده بودم آنهم نه برای راحتی خودم یا کم کردن از کارم بلکه برای راندمان بیشتر اما چون بدون اطلاع مسئول خودم این پیشنهاد به مسئول بالاتری داده بودم، نمیدانم از چه ساعتی بود که هم خودم و هم دوستم زیر ضرب حرفهای رکیک قرار گرفتیم بیش از سه ساعت ما را خسته از کار روز و حالا هم با جراحی کردن اعصاب به عنوان جنگ ایدئولوژیک سر پا نگه داشت. بیش از ده بار بهش گفتیم خانم غلط کردیم دیگر تکرار نمیکنیم اما این زن عقدهای دست بردار نبود و تمام حقد و کینههای که او هم از مسئولین بالاتر در مورد خودش شنیده بود، آن شب به جای تشویقی با تحقیر کردن تمام روی سر ما خالی کرد.
منظور از این گفته ها این است: دوستان خوبم که از تشکیلات دگم رجوی خبر ندارید، ماها اعضای انجمن آسیلا و بقیه جدا شدهها هرگز از کار سخت و طولانی خسته نمی شدیم. بلکه از حرفهای گزنده و خردکننده توهینآمیز جان به لب شده بودیم پشت به تشکیلات فاسد سازمان مجاهدین کردیم زندگی پر افتخار در انجمن آسیلا که از حمایت خانوادههای عزیز چه در ایران و چه در کشورهای دیگر برخورداریم. آسیلا خانهای پر از امید و آرامش برای کسانی که از سازمان مجاهدین می گریزند است.
ابراهیم مرادی