اسماعیل جان سلام خوبی برادر نازنینم
مرتضی هستم برادرت. خیلی دلم برایت تنگ شده است و یاد تو بیقرارم کرده است. از آن تاریخ که در هاله ای از محدودیت و کنترلها در سال ۱۳۸۳ در مقر اشرف عراق دیدمت و قول جدایی و بازگشت به وطن و کانون خانواده را دادی، دلم با تو است و به یادت روزگار سختی را گذراندم.
نمی خواهم سرزنشت کنم چون در مسافرتهایم به عراق و اشرف بخوبی شناخت کافی از سران تشکیلات سرکوبگر رجوی پیدا کردم و میدانم موانعی سر راهت هست که توان تصمیم جدایی از رجویها را نداری و متاسفانه عمر و جوانی ات را هدر دادی.
اسماعیل جان به نظرم همه چیز به اینجا ختم نمی شود و دنیا به آخر نرسیده است و میتوانی با الگو گرفتن از جداشده ها که بمنظور زندگی بهتر و شرافتمندانه به آسیلا پیوستند و یا به اروپا رفتند، تو هم از آن گروه جدا شوی. آنگاه من هستم که هر طور که بخواهی پشتت بوده و همه جوره حمایتت میکنم.
اسماعیل جان خواهش دارم قدری با وجدان و خدای خود خلوت کن و کمی تامل کن و اطمینان دارم که در این صورت در خواهی یافت که رجویها بجای آب بدنبال سراب بودند و هستند و تنها عمر و جوانی اعضاء را به چاه ویل ریختند. و البته خانواده ها هم بشدت آسیب دیده اند که شامل ما هم میشود.
پس از تو خواهش دارم که خودت را از این منجلاب و دور کور نجات بدهی و به کانون زندگی برگردی که بینهایت مشتاق دیدارت هستیم.
در اولین فرصت با من تماس بگیر اسماعیل جان.
۰۹۱۱۱۳۶۴۱۱۶
رویت را از راه دور می بوسم
مرتضی پورحسن کویخی