باقر محمدی در نیمه پنهان مینویسد:
با سلام – من عضو جدا شده از سازمان مجاهدین هستم.
بعد از جنگ آمریکا در سال ۸۲ همه به قرارگاه اصلی یعنی اشرف برگشته بودند. در آن زمان که از طرف ایران خانواده ها برای دیدار با بچه هاشون به عراق و به پادگان اشرف می آمدند و با فرزندان خود دیدار و ملاقات میکردند و گاها خانواده میتوانست تا چند هفته در آنجا بماند. این ملاقاتها زیاد دوام نیاورد و سازمان دیگر فهمید که این دیدارها به نفعش نیست و دیگر مانع شد و ملاقاتها را قطع کرد. بعدا هر چه اعضا اعتراض کردند سازمان آن را قبول نکرد و همین شد که هیچ ایرانی را به داخل اشرف راه نداد. من به یاد دارم که در یک نشست جمعی که مسعود رجوی گذاشته بود مفصل در مورد خانواده ها صحبت کرد. میگفت خانواده ضد مبارزه است و خانواده آمده که شما را ببرد و شما را به ندامت بکشاند و شما را به زیرعبای آخوندها ببرند. کلی حرف های بد و بیراه علیه خانواده زد. میگفت آنها دشمن ما هستند. آنها همهشان وزارت اطلاعاتی هستند و جمله ای که همیشه به کار می برد میگفت خانواده های الدنگ وزارتی .
ولی با این حال خانواده ها ول کن نبودند. دم درب اشرف می آمدند و درخواست ملاقات با فرزندان خود را داشتند و ماه ها در انتظار مینشستند شاید فرزندان خود را ببیند. در این میان سازمان هم بیکار نماند. با خانواده ها درگیر میشد و با سنگ پرانی و فحش به ناسزاگویی به آنها میپرداخت و با روشن کردن آهنگ با بلندگوهای بسیار قوی کاری میکرد صدای خانواده ها به داخل اشرف نیاید و از قبیل کارهای دیگر که لایق خودش بود.
کاری کرده بودند که نفر در نشست عمومی بلند میشد بر علیه خانواده خودش حرف های بد و بیراه و ناسزا میگفت. چون مجبورش میکردند و اگر این کار را نمی کرد میگفتند تو هنوز طرفدار خانواده هستی و خانواده را دشمن خود نمی دانی .
بارها خانواده خود من به درب اشرف آمده بودند ولی کسی در این مورد به من چیزی نگفته بود. من هم اصلا خبردار نشده بودم چون مسئولیت کاریم در قنادی و مجتمع غذایی بود. چون ما مسئولیتمان حساس بود ما را برای درب اشرف و یا دیگر درب های فرعی مثل درب شمال یا درب شرق که خانواده ها حضور داشتند نمیبردند و خبر از هیچی نداشتم . فکر میکردم خانواده من برای این کارها نمی آیند. فقط یک بار به من گفتند آنهم در لیبرتی بودم که تعدادی را صدا کردند گفتند که اسم تو را هم خوانده اند. آنهم اینطور توجیه میکردند که مزدوران می آیند پشت سیاج اسم های مختلف میخوانند و اینها همه اش دروغ است. از طرف وزارت اطلاعات و مزدوران هستند و ما هم باور میکردیم . و دیگر نمی دانستیم که خانواده ها آمده اند و این دورغ ها را تحویل نفرات میدادند و ما هم خبر از هیچی نداشتیم و باور میکردیم.
گذشت تا به آلبانی آمدم و چون کارم با کامپیوتر و فضای مجازی بود، هر روز دنبال این بودم تا خبری از خانواده ام پیدا کنم آنهم دزدکی که کسی نفهمد، چون اگر خبردار میشدند از قسمت کامپیوتر مرا بر میداشتند وکاری میکردند که دسترسی به فضای مجازی نداشته باشم. خوب شد یک بار با تلگرام کار میکردم که یک همشهری پیدا کردم و از او دنبال خانواده ام را گرفتم. با او دوست شدم و از طریق او توانستم به برادرم وصل شوم و همینکه وصل شدم توانستم از وضعیت آنها بعد از 32 سال باخبر شوم.
وهر سال با آنها از طریق تلگرام چت میکردم. چون امکان حرف زدن صوتی نداشتم. میگفتند چرا زنگ نمی زنید صحبت کنید. میگفتم موبایل ندارم، باور نمی کردند. برادرم میگفت هر بچه ای که میبینید موبایل دارد تو چطور نداری. گفتم یک موبایل عقب افتاده دارم که حساب مجازی با آن باز کرده ام وآن هم پیش خودم نیست. اصلا برایشان باور نکردنی بود. گذشت تا اینکه از رابطه ام و تماس با خانواده ام سازمان فهمید. مرا صدا کردند و تذکر دادند این چه کاری است که کرده ای. مرز سرخ را رد کردی. تماس با خانواده نداریم. باید تماس را قطع کنی. من هم گفتم نمیکنم، بعد از 32 سال آنها را پیدا کردم. اصلا قطع نمیکنم و کلی بحث های دیگر. تا اینکه یک روز رفتم پیش مسئولم گفتم چرا این همه مدت به من دروغ گفته اید و با من صادق نبودید. تمام حرفهای شما در مورد خانواده دروغ است و بعد از این جریان من را دلداری میدادند و تقصیر را گردن دیگر مسئولین می انداختند و هر دری میزدند که من را آرام کنند که من آنها را ببخشم. ولی از آنجایی که دست همه آنها برایم مثل روز برایم روشن شده بود، با خودم گفتم هر طور که شده باید از این سازمان لعنتی بزنم بیرون.
وقتی فهمیدند میروم خودشان را به در و دیوار میزدند که مانع شوند. میگفتند چرا میروی. نرو. هر امکاناتی که بخواهی در اختیارت میگذاریم . هر چقدر پول نیاز داری، کامپیوتر، موبایل، تماس با خانواده ، هر چیزی نیاز داری بگو. فقط بیرون نرو. من هم گفتم این همه سال به من و همه نفرات دروغ میگویید حالا میخواهید من را با چند تا وسیله نگهدارید. کور خواندید واین بود که از آنها جدا شدم و با خیال راحت در آلبانی زندگی میکنم واز این همه بدبختی ها که این همه سال کشیدم راحت شدم و خدا را شکر میکنم که سالم و سرحال و شاد در میان مردم دوست آلبانی آزادانه زندگی میکنم .
به امید روزی که همه نفرات از اسارت و زندان سازمان مجاهدین آزاد شوند و لذت آزاد بودن را بچشند.
عضو جدا شده از سازمان مجاهدین خلق و عضو انجمن آسیلا
باقر محمدی
اهل کردستان – سنندج