دخترم شکوه جان سلام
امیدوارم که حالت خوب باشد. نامه هایی که برایت می نویسم را به پای درد دلی پدرانه بگذار. درد دل پدری با دخترش. دختری که سالهاست من و مادرش را رها کرده و از او بی خبریم. تا به حال چندین نامه برایت ارسال کردم اما جوابی به من ندادی! گویی فراموش کرده ای پدر و مادری داری که چشم انتظارت هستند و بیقرار دیدنت.
شکوه جان من در سنین پیری هستم و افراد در این سن شکسته شده و عوارض و بیماری سراغشان می آید . من هم از این قاعده مستثنی نیستم. مشکلات جسمی فراوانی دارم که البته در برابر مشکلات روحیم و دلتنگیم برای تو، ناچیز هستند.
دخترم ،هیچ پدری فرزند خودش را فراموش نمی کند. گاه به گاه با مادرت از تو یاد می کنیم. می گویم ای کاش می شد الان شکوه اینجا در کنار ما بود. مطمئنا خیلی از بیماری های ما التیام پیدا می کرد. چه کنم که راهم بسته است و دستانم به جایی بند نیست. شکوه جان تا کی می خواهی خودت را در کمپ بسته مجاهدین شکنجه کنی؟ جای تو در آن کمپ بسته نیست. دنیای آزاد، تو را و انرژی تو را کم دارد.
شکوه جان پدرانه تقاضا دارم تلاش کنی خودت را از این تشکیلات ضدانسانی رها کنی. من حمایتت می کنم. بهترین روز زندگی من و مادرت ، روز رهایی تو خواهد بود.
پدرت – محمد قاسمی