در قسمت های قبلی به تعدادی از شیوه های جذب نیرو توسط گروه تروریستی مجاهدین اشاره گردید. هرچند رجوی می توانست در هر روشی تعدادی نیرو به ارتش خودساخته اش اضافه کند ولی هرگز چیزی که رجوی در رویاهایش می پروراند تحقق نیافت.
آنچه که ذیلا تحت عنوان ششمین شیوه از نحوه جذب نیرو توسط مجاهدین بررسی می شود، آخرین گام از تقلاهای رجوی تحت عنوان “عملیات راهگشایی” برای نیروگیری از داخل کشور است. در این طرح رجوی در اوج استیصال به واحدهای عملیاتی خود دستور داد حتی چوپانان را از سر گاو و گوسفندانشان در مناطق مرزی ایران دزدیده و به خاک عراق بیاورند تا شاید وی بتواند از آنان برای خود نیرو تربیت کند! تا در خدمت ارتش صدام بر علیه مردم ایران بجنگند.
۶ – از طریق مرزها و با فرستادن پیک به داخل ایران برای جذب نیرو تحت عنوان “عملیات راهگشایی” : عملیات راهگشایی نامی است که رجوی در سال ۱۳۷۶ بر روی طرحی گذاشت که میخواست از داخل ایران برای ارتش آزادیبخش خودساخته اش نیرو بیاورد .
رجوی معتقد بود که جمهوری اسلامی ایران با تمام قوا مرزها را بسته و نمی گذارد تا سازمان به ملاء اجتماعی اش وصل شود در حالیکه به اعتقاد رجوی انبوهی نیروهای هوادار در آن طرف مرز منتظر بودند که میخواستند به تشکیلات مجاهدین بپیوندند.
از آنجائیکه اعضایی که در قرارگاه اشرف حضور داشتند تماما از دنیای بیرون و از اخبار و تحولاتی که در ایران جریان داشت بی خبر بودند و تنها دنیای آنها محدود به قرارگاه اشرف میشد بنابراین میشد هر سیاست و هر خطی را به خورد نیروها داد و در هر دوره ای باز برای مدتی نیروها را تحت عناوین مختلف سرگرم نگه داشت.
تلاش رجوی برای جذب نیروهای جدید برای تشکیلات مجاهدین کاملا قابل درک بود و تقریبا کسی نبود که بخواهد به دلخواه خود به تشکیلات مجاهدین بپیوندد.
بنابراین او باید طرحها و سناریوهای مختلفی را چه در کشورهای اروپائی و آمریکا و چه کشورهای همجوار ایران و چه از طریق مرزها به کار می بست تا بتواند اعضای جدیدی را جذب تشکیلات مجاهدین کند.
البته این هم علت مشخصی داشت چون رجوی هم برای پیشبرد اهدافش نیاز به نیروداشت و هم اینکه بتواند خود را مقابل سیستم های اطلاعاتی عراقی به عنوان قدرتمندترین تشکیلات در ایران نشان دهد و بگوید که ببینید اینها هواداران ما هستند که مستمرا از ایران به ارتش می پیوندند و البته معیار سیستم های اطلاعاتی عراق نیز در سنجش مجاهدین همین بود و با میزان نیرویی که به مجاهدین می پیوست آنها را مورد ارزیابی قرار میدادند.
ستاد داخله یکی از ارگانهای ستادی ارتش بود که در رابطه با داخل ایران فعالیت میکرد. هدف این ستاد اجرای عملیات ایذایی در داخل کشور به مناسبت های مختلف بود. این ستاد تلاش میکرد از طریق تلفن و تماس با ایرانیان افرادی را جذب سازمان کرده و آنها را در داخل ایران و به ویژه در شهر تهران در طرحها و عملیات های ایذایی خود بکار گیرد و نهایتا هم کسانی را از بین آنها انتخاب کند و به منطقه بیاورد.
در جریان عملیات راهگشایی هم مجاهدین تلاش میکردند به کمک ستاد داخله و با دخالت واحدهای عملیاتی که صرفا نقش واسطه را بازی میکردند هواداران را از طریق مرزها به داخل عراق بیاورد.
طرح این بود که ستاد داخل با شخص و یا اشخاصی که در ارتباط تلفنی با سازمان بودند قراری در نقطه مرزی گذاشته و یک واحد عملیاتی شبانه به سراغ او میرفت و او را به عراق می آورد و یا افرادی تحت نام “پیک مریم” که آموزش دیده بودند شبانه توسط واحدهای عملیاتی که صرفا وظیفه انتقال نفرات پیک به نقاط مرزی را داشتند منتقل میشدند و آنها سراغ نفراتی که ستاد داخله معرفی میکرد رفته و آنها را به نقطه مرزی می آوردند و مجددا فردای آن روز و یا روزی که قرار بود آنها به نقطه مرزی و محل قرار بروند واحدهای راهگشا در آن محل حاضر شده و نیرو را به داخل خاک عراق می آوردند.
رجوی برای شروع هر کاری اعم از عملیات راهگشایی و یا عملیات نفوذ و یا ایجاد درگیری نیاز به تائید دولت صدام داشت و صدام هرگز اجازه عملیاتی را نمی داد مگر این که منافع اش ایجاب میکرد. هرچند رجوی در برخورد با نیروهای داخل تشکیلات تلاش میکرد طوری نشان دهد که هر وقت خواست میتواند در مناطق مرزی عملیات کند . ولی واقعیت این بود که او هرگز اجازه چنین کاری را نداشت و بنابر نیاز و ضرورتی که دولت صدام تشخیص میداد رجوی در مناطق مرزی عرض اندام میکرد .
بنابراین سلسله عملیات راهگشایی با هدف جذب نیرو از داخل کشور نیز در بهار سال ۱۳۷۶ در مناطق مرزی و با اجازه دولت عراق آغاز شد.
این عملیات چهار مرحله داشت که به مراحل مختلف آن “سحر” گفته می شد. برای اینکار واحدهای چهار نفره که بعدا بر تعداد آنها افزوده شد، سازمان یافته و بعد از گذراندن دوره های مختلف آموزشی بداخل خاک ایران نفوذ می کردند. واحدها پس از رسیدن به آنسوی مرز، نیروهایی که از پیش توسط ستاد داخله به مرز فرستاده شده بودند را با خود به عراق می آوردند و همزمان مسیرهای تازه ای برای تردد مورد شناسایی قرار می دادند.
عملیات سحر شماره ۱ به صورت محدود و بیشتر در جبهه جنوب و جبهه میانی انجام گرفت که چند نفر نیز جان خود را از دست دادند و حتی نفراتی که بعنوان پیک مریم به داخل فرستاده شده بودند نیز هرگز برنگشتند.
عملیات سحر شماره ۲ در تابستان آغاز گردید که حرکتی علنی بود و با حضور بخش بیشتری از نیروهای مراکز (نوع سازماندهی در همان سال) انجام می گرفت. برای انجام این عملیات ، تعدادی از قرارگاههای مترو توسط سازمان دوباره راه اندازی گردیدند از جمله قرارگاههای حنیف (که بعدها فائزه نام گرفت) در شهر کوت و انزلی در جلولاء و همچنین مقرهای کوچکتری در جنوب.
در عملیات سحر شماره ۲ تعداد بیشتری از نیروهای مراکز درقرارگاههای تاکتیکی که به همین منظور راه اندازی شده بودند مستقر شدند. عملیات سحر ۲ در حالی به پایان رسید و نیروها به قرارگاه اشرف بازگشتند که راندمان چندانی در کارِ آوردن نیرو وجود نداشت. هرچند رجوی در شروع کار آینده درخشانی از اجرای این طرح میداد.
نیروها پس از مدتی استراحت و جمع بندی دو عملیات قبلی با کیفیت بیشتری وارد عملیات سحر۳ شدند.
طی این عملیات برخی تغییرات نیز در سازماندهی ها صورت گرفت و قرارگاههای تاکتیکی هم هرچه بیشتر و بیشتر تقویت شدند.
رسیدگی های بیشتری به قرارگاههای تاکتیکی شد. رسیدگی و گسترش محل های استراحت و حل و فصل برخی مسائل صنفی باعث شد سازمان با کیفیت بیشتری در عملیات سحر ۳ وارد شود.
در جریان عملیات سحر ۳ نیروهای رژیم در مناطق مرزی به مراتب به نسبت قبل هوشیارتر عمل کرده و در خیلی جاها واحدهای عملیاتی نمی توانستند نفوذ کنند و حتی کار به درگیری هم میکشید.
بنابراین عملیات سحر ۴ در حالی آغاز میشد که سازمان با کمیت نیرویی بیشتری وارد کار میشد. چرا که طی سه مرحله عملیات قبلی، رژیم نیز هوشیار شده و در مرزها آماده باش داده و به نیروهایش نیز افزوده بود.
این هوشیاری ها و آماده باش ها مسلماً به شدت درگیریها می افزود که عملاً خواست رجوی در این مرحله نبود اما موجب شد که سازمان نیروهای عملیاتی را برای سحر ۴ افزایش دهد. شروع آخرین سحر از همان ابتدا با درگیریهای گسترده همراه بود به نحوی که از مراکز دیگر، نیروهای کمکی اعزام می شد.
بنابراین سال ۱۳۷۶ با نام “سحر” که هدف آن آوردن نیرو از داخل ایران بود آغاز شد و در مدت کوتاهی سراسر مرزهای عراق از جنوب تا مناطق مرکزی را فراگرفت. در این مدت کوتاه صدها مأموریت نظامی به طور شبانه روزی انجام گرفت و تعدادی از مجاهدین هم در این مجموعه عملیات کشته ، ناپدید و انبوهی هم مجروح و ناقص العضو شدند که به رسم فرقه هیچکس نه بر کشته ها گریه و زاری کرد و نه ترحمی در دلشان بر مجروحین و ناقص العضو شده ها بوجود آمد ، و همه چیز بسرعت برق و باد فراموش شد و گویی چنین انسانهایی هرگز زاده نشده بودند.
ماههای آذر و دی سال ۱۳۷۶ پایان این دور از عملیاتها بود و بلافاصله تمامی نیروها از قرارگاههای تاکتیکی به اشرف بازگردانیده شدند.
عملیات راهگشایی با هدف آوردن نیرو به معنای دقیق آن شکست رجوی در پهنه استراتژی تشکیل ارتش آزادیبخش بود. طی چندین ماه تلاش رجوی نتوانست آنچنانکه در شروع کار وعده آنرا داده بود که انبوهی نیرو به سمت ارتش آزادیبخش و قرارگاه اشرف سرازیر خواهد شد، اتفاق بیفتد و تنها تعداد محدودی نیرو آنهم با نیرنگ و فریب ستاد داخله به مناطق مرزی کشانده شده و به قرارگاه اشرف آورده شدند و حتی تعدادی از آنها هم چوپانانی بودند که خود واحدهای عملیاتی آنها را از سر گاو و گوسفندانشان در مناطق مرزی دزدیده و به خاک عراق آورده بودند.
جالب اینجا بود کسانی که تحت عنوان نیرو آورده شده بودند اصلا سواد نداشتند و حتی نه سران حاکمیت ایران را می شناختند و نه سازمان و نه عراق را. چرا که آدم هایی بودند که تنها و تنها کارشان چرانیدن گوسفند در مناطق روستایی بود و بس. ولی سازمان به چنین افرادی هم رحم نمی کرد و آنها را با زور اسلحه و اجبار به قرارگاه اشرف می کشاند تا شاید در سایه بازسازی فکری، آنها را به جمع کسانی که درصف و نوبت کشته شدن در مسیر اهداف فرقه بودند وارد کنند.
رجوی انتظار داشت بعد از 16 سال جدایی از مردم ایران با کوله باری از خیانت ، جوانان به سوی او که هیچ چیزی به جز خون و خونریزی برای عرضه نداشت سرازیر شوند. رجوی فراموش کرده بود که تشکیلات فرقه ای او تنها و تنها زیر سایه صدام و تحت حاکمیت اوست که میتواند پابرجا بماند و هرگز در یک دنیای آزاد و دموکراتیک جایی برای او با ایدئولوژی و افکار عقب مانده و پوسیده اش متصور نیست.
در دستگاه ایدئولوژیکی رجوی جایی برای فکر کردن و آزاد اندیشی انسانها وجود ندارد و هرچه هست تماما در خدمت به قدرت رسیدن و در قدرت ماندن او خلاصه میشود.
توهم رجوی از این ناشی میشد که فکر میکرد قرارگاه اشرف که ظرف وجودی فرقه اوست تا ابد پابرجا خواهد ماند. او آنچنان در دنیای فرقه ای خود غرق بود که بنظر میرسید هرگز به این فکر نمی کند که ممکن است روزی صدام نباشد و قدرت افسانه ای او در خاک عراق فرو بریزد و جنایات او در حق بشریت افشا شود. جنایاتی که هنوز تمام و کمال بر همگان آشکار نشده است.
نویسنده : سعید پارسا