در اخباری که از تشکیلات منحوس رجوی منتشر شده است متوجه شدم یکی از دوستانم که در اردوگاه کار اجباری اشرف 3 محبوس بود فوت کرده است. شخصاً بسیار متاثر شدم زیرا از نزدیک با یعقوب کار کرده بودم و به او علاقه داشتم .اما فارغ از این ها میخواهم از لحن بکار رفته در اطلاعیه سازمان ضد خلق مجاهدین در رابطه با فوت ” یعقوب دادگر ” بگویم .
اگر که اطلاعیه فرقه رجوی را نگاه کرده باشید، در خصوص مرگ آقای یعقوب دادگر از واژۀ ” فوت ” استفاده شده است! در اطلاعیه مشخص شده که یعقوب دادگر در 19 فروردین سال 1390 در اردوگاه مرگ اشرف واقع در عراق مورد اصابت گلوله توسط نیروهای عراقی قرار گرفته و بشدت مجروح شده است و در طی این سالها با جراحت خود دست و پنجه نرم میکرد که سرانجام بخاطر جراحت وارده فوت کرده است.
اما چرا رجوی از واژۀ ” شهید ” در خصوص یعقوب استفاده نکرد ؟!
علی القائده چون او در درگیری با نیروی متخاصم زخمی شده و النهایه فوت کرده است باید از کلمۀ ” شهید ” در خصوص او استفاده میشد ولی چنین نکرد!
حالا من علت را خدمت خوانندگان محترم عرض میکنم ، پاسخ بسیار ساده است، یعقوب بشدت مخالف سیاست ها و تفکراتی بود که در داخل تشکیلات ترویج و تبلیغ میشد و هیچگاه روی خوش نشان نمیداد، مشخصا من در زمانی که به آلبانی منتقل شدم و از نزدیک مدتی با یعقوب در یک مکان بودم متوجه این مسائل شده بودم . او همواره در یک اتاق تنها زندگی میکرد و تحمل زندگی تشکیلاتی را نداشت و نمی خواست زیر بار چیزهایی برود که برایش مشخص میکردند. خیلی اوقات در نشست های موسوم به “عملیات جاری” و یا نشست های نفرت انگیز موسوم به “غُسل” شرکت نمی کرد و عنوان میکرد که حالش خوب نیست و نمی تواند در این نشست ها شرکت کند .
برخی اوقات من برایش غذا می بردم و در همان اثناء با او راجع به مسائل مختلف حرف میزدم، الف تا یای حرف های یعقوب خستگی از زندگی یک نواخت و روزمرگی بود، اینکه مدام وعده های دروغ داده می شود و هیچ خبری از عمل واقعی نیست، اینکه سر تا پای این تشکیلات فریب و نیرنگ است و در تناقضات خود دست و پنجه میزند .
یعقوب در صنعت شیرینی پزی بسیار ماهر بود و هر از گاهی تلاش میکرد که با پخت شیرینی خودش را مشغول کند . یک بار با هم به خرید وسایل قنادی در شهر ” تیرانا ” رفتیم . خریدمان نیم ساعت طول نکشید ولی بمدت چهار پنج ساعت در خیابانها می چرخیدیم و حرف میزدیم و از حسرت بدلی هایی که در دلمان بود بهم میگفتیم. در واقع تبدیل به سنگ صبور برای هم شده بودیم و همدیگر را می فهمیدیم .
یک بار به او گفتم که میخواهم بروم، در چشمانش برقی زده شد و گفت خوش بحالت. گفتم خب تو هم بیا، گفت من با این جراحت لعنتی کجا بیام؟! هر چند اینجا رسیدگی نمی شود ولی باز میدانم که اگر افتادم یکی هست که مرا بلند کند. ولی در دنیای بیرون چطور؟ نه پولی داریم نه جایی برای ماندن و نه کسی که از من مجروح حمایت کند !
من از سازمان جدا شدم و بعد از آن دیگر موفق به دیدار یعقوب نشدم تا اینکه جدیداً خبر فوت او را در اخبار فرقه رجوی دیدم که باعث تاثرم شد.
واقعا لعنت خدا بر رجوی ، چه مرگ هایی که قسمت افراد گرفتار در تشکیلات منحوس او شد. در این تردید ندارم که اگر یعقوب مثلا فردی ” تشکیلاتی ” و یا حل شده در تفکرات رجوی بود ترتیب انتقال او به کشورهایی که امکانات پزشکی خوبی داشتند، را می دادند و مشکل جراحتش حل می شد. ولی بدلیل مخالفت هایش با تشکیلات رجوی در حد نگهداری بسیار ضعیف ( بمیر و بِدم ) او را نگه داشته بودند تا اینکه کم کم بمیرد و از او راحت شوند، که سرانجام هم همانطوری شد که رجوی و باند تبهکار او میخواستند و یعقوب با زجر و درد مُرد .
این یک تجربه مهم برای همه کسانی هست که در داخل فرقه رجوی حضور دارند ، مرگ های رقت بار و تاسف برانگیز در انتظار تک به تک این افراد می باشد . یعقوب تنها کسی نیست که قربانی مطامع رجوی شد، قبل از او هم کسانی بودند که دچار این مسائل بودند و با مرگ های تاسف بار فوت کردند. در آینده ای نه چندان دور اینگونه مرگ ها در انتظار کسانی هست که در این تشکیلات مرگبار قرار دارند .
بسیار واضح بود که یعقوب اگر در هنگام جراحتش درعراق مداوا می شد و به بیمارستان منتقل میگردید هیچگاه به این روزهای سخت و غمگین دچار نمی شد، ولی چون رجوی اجازه خروج افراد را از قرارگاه اشرف نداده و خیره سری و لجاجت میکرد و همین موجبات چنین مرگهایی را بوجود آورد. تعدادی در عراق فوت کردند و تعدادی بعد از انتقال به آلبانی فوت کردند.
در اطلاعیه ای که سران فرقۀ رجوی منتشر کرده اند هیچ اشاره ای نشده است به اینکه هر کاری که می توانستند کردند تا جان یعقوب را نجات دهند! زیرا اصلا کاری نکردند تا بخواهند به آن اشاره کنند ، تنها کاری که می شد کرد پانسمان مکان جراحت بود که مدام چرک میکرد و باید شستشو می شد !کاش همان زمان قبول میکرد و با من از فرقه رجوی جدا می شد تا به این شکل رقت بار دچار مرگ نمی شد.
و در آخر خطاب به تمام دوستانم که هنوز در اردوگاه مرگ رجوی در اشرف 3 هستند، می گویم که امیدوارم که هر چه زودتر بخود آیید و در تعیین سرنوشت خودتان موثر باشید .
بخشعلی علیزاده