مرگ سرد و خاموش رحیم کیوکان در فراق خانواده اوج شقاوت و سنگدلی رجوی

رحیم کیوکان بعد از 43 سال اسارت در حصارهای ذهنی و فیزیکی فرقه رجوی و فراق سالها دیدار با خانواده و فرزندانش و در حالیکه نزدیک به دو سال با بیماری صعب العلاج دست به گریبان بود دار فانی را در آلبانی وداع گفت. مرگ خیلی آسان می تواند به سراغ هر انسانی بیاید و انسانها صرف نظر از نژاد، مذهب، خواستگاه طبقاتی شان روزی با مرگ مواجه میشوند و این چندان مهم نیست. مهم این است که حیات و مرگ او چگونه و چه تاثیری بر روی روند زندگی دیگران دارد.

رحیم کیوکان همانند هزاران جوان از نسل خودش که جوانانی آرمان خواه، شورشی و عصیانگر بودند و در منتهای صداقت و از خود گذشتگی تصمیم گرفته بودند زندگی و منافع فردی خود را فدای خوشبختی و بهروزی مردمشان کنند در مسیری گام گذاشتند که راه بازگشتی برای آن متصور نبود. سال 58 و همزمان با انقلاب ضد سلطنتی عرصه اجتماعی و سیاسی ایران جولانگاه جوانانی بود که بنا به مقتضای سن و جوانی برای تحقق آرمان های انقلاب نورس و ایجاد تغییر زندگی اجتماعی و اقتصادی مردم و کشورشان در جستجوی الگوهایی بودند که فکر می کردند می توانند این آرمان ها و خواسته هایشان را برآورده سازند و البته در این انتخاب متاسفانه منطق و شعورشان را قربانی احساس و شورشان کردند. آنها نمی دانستند که مسعود رجوی با طرح شعارهای پر جذبه و البته فریبنده سربزنگاه خطیرترین دوران سرنوشت به کمین آنها نشسته تا آنها را اسیر در زنجیر فریب و دروغ خود سازد و بدین ترتیب نسل رحیم کیوکان ها در منتهای صداقت و فداکاری در دام وی گرفتار شد و خودشان را اسیر در این چنبره و راه بی بازگشت دیدند.

نشست های سرکوب گرایانه تفتیش عقاید، خروج ممنوع، محرومیت از حق انتخاب آزاد مسیر آینده زندگی، عدم دسترسی به اخبار و اطلاعات آزاد و موبایل و اینترنت، جدا کردن اجباری همسران و از هم پاشاندن کانون خانواده و سالیان بی خبری از آشنایان و عزیزان در داخل ایران، القاء مستمر فریب و دروغ و بمباران بی وقفه ذهن و روح و روان و در نهایت عدم رسیدگی های پزشکی و بی مسئولیتی محض در قبال سلامتی اعضا بخشی از عملکرد رجوی در پاسخ به امید واعتمادی بود که آنها در منتهای صداقت نثار او و سازمانش کرده بودند.

ولی آنچه انزجار و تنفر هر انسان آزاده ای را بر می انگیزد و هر وجدان شریفی را به بشدت جریحه دار می کند مسئله رویکرد این فرقه ضدانسانی و شخص مسعود رجوی در قبال بیماری اعضاست. اعضایی که طی سالیان بدلیل بیگاری های مستمر و فشارهای طاقت فرسای فیزیکی و روحی و روانی توان خود را از دست داده و به بستر بیماری می افتادند دیگر تاریخ مصرفشان برای رجوی تمام میشد. هیچ تلاشی صورت نمی گرفت تا اعضایی که به بیماری های صعب العلاج دچار میشدند و درمان آنها با امکانات پزشکی داخل مقر امکان نداشت به خارج اعزام شوند و یا حتی خانواده هایشان در جریان بیماری عضو وابسته خود قرار گیرند تا برای درمانش اقدام کنند. عضو بیمار ماهها و حتی سالها تحت شدیدترین وضعیت بیماری و درد های ناشی از آن قرار می گرفت ولی خانواده اش هیچ اطلاعی نداشتند و در نهایت عضو بیمار بدون اینکه موفق به دیدن و یا تماس با خانواده اش شود در اوج تنهایی و با حسرت دیدار عزیزانش چشم از جهان فرو می بست و خانواده اش هم از طریق اطلاعیه ای که از طرف فرقه رجوی صادر میشد در جریان قرار می گرفتند.

در مواردی نظیر محمد حمادی که مدتها به بیماری سرطان دچار شده بود و برای اعزام به خارج برای درمان و همچنین کمک گرفتن از خانواده اش اصرار کرده بود در حالیکه سرطان تمامی وجود او را فرا گرفته بود و دیگر نای ایستادن نداشت او را بدون هیچ حمایتی به ترکیه فرستادند که در آنجا حالش به وخامت گرایید و در نهایت خانواده اش برای انتقال او به ایران اقدام کردند ولی رسیدگی های پزشکی به وی موثر واقع نشد و فوت نمود. اگر چه فوت او بخصوص بخاطر عدم احساس مسئولیت انسانی فرقه رجوی درد آور بود ولی حداقل این حسن را داشت که در آخرین ساعتی که چشم از جهان فرو می بست خانواده اش را در کنار خود می دید و با حسرت و فراق دوری از عزیزانش وداع نکرد. آری این عملکرد و رویکرد جریانی است که ادعای رستگاری، رفاه و خوشبختی و تندرستی و سلامت مردم ایران را دارد ولی دیگر جریانات را متهم به نقض حقوق شهروندی می کند .

اکرامی

خروج از نسخه موبایل