در قسمت قبل گفته شد که در مناسبات و تشکیلات بسته مجاهدین خلق روزهایی که به نوروز و فصل بهار نزدیک میشدیم برایمان حال و هوای دیگری داشت. برگزاری مراسم سال تحویل در سالن اجتماعات پادگان اشرف و دیدار با دوستان و همشهری هایی که مدتها آنها را ندیده بودیم حس و حال عجیبی داشت.
آرام آرام سال 65 را در قرارگاه موسوم به حنیف که بیاد محمد حنیف نژاد بنیان گذار سازمان نام گذاری شده بود پشت سر می گذاشتیم. این قرارگاه در منطقه ابوغریب و در جاده بغداد – الفلوجه و در چند کیلومتری زندان ابوغریب واقع شده بود. آذر 65 بعد از چند سال زندگی مخفی که از 30 خرداد سال 1360 و بدنبال ماجراجویی ابلهانه رجوی آغاز کرده بودم و سخت ترین و بدترین شرایط زندگی من بود و به بیماری های مختلف جسمی و روحی و روانی منجر شد، وارد بخش پذیرش این قرارگاه شدم. مدت سه ماه در قرنطینه بودم بدون اینکه این اجازه را داشته باشم که با دیگر نفرات پذیرش دیدار داشته باشم. همه نفرات در یگان های قسمت پذیرش سازماندهی شده بودند ولی من همچنان وضعیتی بلاتکلیف داشتم ، این میزان شک و بی اعتمادی برایم غیر قابل باور بود.
من مدت نزدیک به سه سال برای رسیدن به سازمان که فکر می کردم تمامی آرمانها، آرزوها و در یک کلام خوشبختی مردم ایران را نمایندگی می کند و بخاطر وصل مجدد و حضور در تشکیلات، زجر زندگی مخفی در بدترین شرایط را تجربه کرده بودم. روزها برایم بسختی می گذشت وقتی می دیدم تمامی دوستانی که با من از ایران آمده بودند در یگان های رزمی سازماندهی شده و از محل پذیرش بداخل قرارگاه می رفتند. در طی مدتی که در قرنطینه پذیرش بودم چند نفر از مسئولین سابق که در فاز سیاسی در جنبش مجاهدین خلق در آبادان من را می شناختند جهت مصاحبه به محل من آمدند. بعد از سوال و جواب های اولیه آنها من را شناختند و حتی حسین شهیدزاده (کاک حسام) که در سال 58 مسئول انتشارات مجاهدین خلق در آبادان و ابراهیم ذاکری (کاک صالح) مسئول جنبش ملی مجاهدین خلق در آبادان بودند پروسه ارتباط من در فاز سیاسی را تایید کرده بودند.
یک روز که کاملا از این وضعیت بلاتکلیفی بهم ریخته بودم به نزد مسئول پذیرش رفتم وعلت بلاتکلیفی خود را سوال کردم که این بار جواب داد که بدلیل برخوردهای غیرتشکیلاتی که در پاکستان پایگاه الهی با مسول پایگاه اصغر زمان وزیری (رحیم) داشتی فعلا تحت برخورد هستی تا این موضوع تعیین تکلیف شود. اکنون دیگر علت ماهها قرنطینه بودن خود در قسمت پذیرش را فهمیده بودم.
سال 65 که از مرز خاش به بهمراه تعدادی از زندانیانی که بتازگی آزاد شده بودند به پاکستان و پایگاه الهی در شهر کراچی رسیده بودیم اصغر زمان وزیر مسئول پایگاه که عضو هییت اجرایی بود تعدادی از اعضایی که بتازگی از زندان آزاد و با تیم های قاچاق انسان مجاهدین خلق به پاکستان آمده بودند را صدا زد و به آنها گفت خودتان را برای یک ماموریت جدید و بازگشت به شهرهایتان در ایران آماده کنید. هرکدام از شما ماموریت دارید تا 20 نفر را جذب و از مرز خارج و به پایگاه الهی اعزام کنید . من در آن جمع خطاب به اصغر زمان وزیری گفتم که بنظر من اعزام مجدد نفراتی که بتازگی از زندان آزاد شده اند و در شهرشان برای نیروهای امنیتی شناخته شده هستند کار درستی نیست. و در حقیقت با جان آنها بازی می کنیم و از طرف دیگر نفراتی را هم که اینها جذب می کنند ریسک دستگیر شدنشان بالا خواهد بود.
اصغر زمان وزیری که احساس کرد این نظر من روی اعضای شرکت کننده در جلسه تاثیر منفی گذاشته بلافاصله و با عصبانیت حرف من را قطع کرد و گفت از دستگیرشدن می ترسی؟ عمر هر چریک 6 ماه است شما تا اینجا هم زیادی زنده هستید، برای ما در این مقطع جذب نیرو و افزایش آمار نفرات مهم است ودر این مسیر شهید شدن چند نفر مهم نیست، و بعد از من خواست که از جلسه خارج شوم و جلسه را با دیگر نفرات که در نظر داشت تا چند روز دیگر به داخل ایران اعزام کند ادامه داد.
ادامه دارد…
اکرامی