دو هفته از اقامتم در پذیرش سپری شد در یکی از روزها به معصومه پیرهادی گفتم خیلی دلم برای همسرم آرام تنگ شده است و دوست دارم با او ملاقات کنم معصومه پیر هادی که حس زنانه ای در او باقی نمانده بود و از عواطف زنانه هیچ ردی در گفتار و رفتارش محسوس نبود با سردی خاصی گفت: " من تعجب می کنم که شما این حرف را می زنید زیرا شما از همسرت جدا شدی و باید فکر او را از سرت خارج کنی و در مناسبات سازمان از این حرف ها و تمایلات خبری نیست سعی کن این نوع افکار و تصورات منفی و متناقض را از خود دور کنی. " اما من با اصرار و التماس از او خواستم تا زمانی برای دیدار من و آرام تعیین کند حتی اگر دو دقیقه باشد. و خیلی برخواسته ام تاکید کردم تا اینکه معصومه گفت: " مهم نیست فقط یکبار اجازه به تو می دهم که همسرت را ببینی به شرط آن که هیچکدام از افراد پذیرش متوجه این ملاقات نشوند. " به او تعهد دادم تا افراد دیگر پذیرش را از این جریان آگاه نسازم.
تا اینکه روز موعود وقتی همه افراد پذیرش به کلاس رفتند، آرام را به پذیرش ما آوردند و در اتاقی جا دادند، سپس مرا به پیش او بردند. آرام خیلی ناراحت بود و از اینکه چنین سرنوشتی پیدا کرده ایم حال و روز خوشی نداشت. کمی در مورد کارهای روزمره با هم صحبت کردیم پس از نیم ساعت معصومه پیرهادی به اتاق آمد و گفت: وقت ملاقات تمام شده است. در هنگام خداحافظی از آرام پرسیدم از سعید چه خبر دارد؟ آرام گفت هنوز خبر خاصی از فرزندمان ندارم. یک هفته پس از دیدار من و آرام و پس از مشاهده نوارهای ده روزه موسوم به ریاست جمهوری، پروین فرهمند که آن موقع چهل و پنج ساله به نظر می رسید و در پذیرش زنان مسئولیت داشت، ساعت نه شب پس از خوردن شام به کلاس آموزش ما آمد و مرا به یکی از اتاق ها برد و گفت چون کلاس ده روزه را تمام کردی باید این طلاق نامه را امضاء کنی اصلا من نمی دانستم داستان از چه قرار است؟ و نوارهای ده روزه چه بود، چون خیلی از این داستان سر در نمی آوردم و مسئولین پذیرش نیز با صراحت به من نگفته بودند که منظور از وادار کردن من برای تماشای فیلم مذکور چبه؟ من در حالی به این بحث ها گوش می دادم که در حال و هوای خاص خودم بودم، بیقرار و بسیار اندوهگین به علت غم از دست دادن همسر و فرزندم.
اما آن شب به خصوص پروین دست بردار نبود و می خواست هر طوری شده مرا مجاب کند که برگه طلاق نامه را امضاء کنم و برای همیشه از همسرم جدا شده و او را از یاد ببرم. خیلی در برابر پروین مقاومت کردم اما مشخص بود که او برای خرد و تحقیر کردن من حاضر بود هر کاری بکند و تمایلات و احساس درونی من برای او ابدا مهم نبود و به قولی حس مرا درک نمی کرد. چون پروین نه یک زن که فردی تشکیلاتی و مطیع سر سخت سازمان بود و اینگونه تربیت شده بود و شاید خودش نمی دانست که چگونه احساست مادرانه و زنانه او را پایمال کرده اند و فردیت او را از بین برده اند. فشار روانی و ذهنی بر من از سوی پروین تا ساعت دو و نیم شب ادامه داشت و من همچنان از پذیرفتن خواسته او مبنی بر امضاء برگه طلاق نامه خود داری می کردم اما بیکباره در حالتی از نا امیدی و خستگی روحی و روانی مفرط از پا در آمدم و برای فرار از این همه فشار روحی و روانی به پروین گفتم برگه را امضاء می کنم. بله، متاسفانه در نهایت، به علت خستگی مفرط و فشار روانی شدیدی که پروین بر من وارد کرد من طلاق نامه را امضاء کردم اما با همه این فشارها حین امضاء طلاق نامه به خودم قول دادم که هیچوقت آرام را از ذهن و دلم خارج نکنم و تمامی امضاهایی که در این رابطه از من گرفتند اجباری و فرمایشی بود و بر خلاف میل و اراده من، زیرا در آن لحظات سخت و تلخ و غم انگیز، بسیار پریشان خاطر و افسرده بودم، وضع روحی مناسبی نداشتم و صرفا برای اینکه فرهمند را از خودم جدا کنم و از شر او خلاص شوم، طلاق نامه را امضاء کردم. شب ها در محوطه پذیرش معمولا قدم می زدم و با خودم فکر می کردم، معصومه پیرهادی سعی داشت به خیال خام خودش چالش های روحی و ذهنی مرا از بین ببرد اما من همچنان در چالش ها و درگیری های ذهنی و روانی ام غوطه ور بودم و سخنان و توجیهات معصومه تاثیری بر روحیه ام نداشت. تا اینکه پس از پنج ماه که از مدت ورودمان به قرارگاه اشرف می گذشت آرام طبق ادعای مسئولین پذیرش درخواست ملاقات داد و مرا به پذیرش مردان برای ملاقات با آرام بردند. آرام در ملاقات به من گفت: نگران سعید نباش، سعید را به ایران بردند و عکس های سعید و خودش را به من داد و گفت این عکس ها را به هیچکس نشان نده زیرا مسئولین اشرف از دستت می گیرند و شما را مورد آزار و اذیت قرار می دهند. او در تمام زمان ملاقات به طرز سوزناکی گریه می کرد. به او گفتم برگه طلاقنامه ای را به من نشان دادند تا امضاء کنم ولی من آنرا به اجبار امضاء کردم و او را دوست دارم و هیچوقت از او جدا نمی شوم. آرام در این ملاقات آنقدر ناراحت بود که نتوانست زیاد حرف بزند زمان در نظر گرفته شده نیز برای ملاقات ما بسیار کم و در حدود ده دقیقه بود.
تنظیم از آرش رضایی
انجمن نجات دفتر آذربایجانغربی