داستان فیلم در سیرالئون میگذرد و یک گروه شورشی به نام RUF که مدعی آزادی سیرالئون است،با دولت در حال جنگ است، اما جنگ واقعی جنگ الماس است،تاجران الماس گاه از دولت الماس را میخرند و گاه از شورشیان که به معادن مسلط شده اند و در عوض به آنها اسلحه میفروشند. RUF شعارهای زیاد و خوبی میدهد اما عملکردش با شعارهایش متفاوت است، "دولت بد است و شورشیان بدتر" این جمله ای است که مردم بیچاره که باید درهر حال در معدن کار کنند به زبان میرانند، RUF کسانی را که با آنها همکاری نمیکنند خائن و مزدور مینامد، این گروه شورشی بچه ها را میدزدد و در ارتش خودش بکار میگیرد و با شعار و ترفند های دیگراز آنها موجوداتی میسازد که حتی در مقابل پدر و مادرشان می ایستند، پدر و مادر و خانواده خود را خائن مینامند و حتی حاضرند به آنها شلیک هم بکنند،
سلمان قهرمان داستان را این گروه به اسارت برده اند وبه کار اجباری واداشته اند او موفق به فرار میشود اما پسرش "دیا" تحت مغزشویی این گروه پدر را خائن مینامد وحتی به پدر که از جانش برای نجات فرزند مایه گذاشته شلیک هم میکند، اما پدر بلاخره موفق میشود که پسر را با گفتن خاطرات گذشته از تاثیرات RUF روی ذهنش نجات دهد،
– تو پسر خوبی هستی به فوتبال ومدرسه علاقه داری
– مادرت تو رو دوست داره برات شیرینی موز درست میکنه تا تو از مدرسه بیای
– تو خواهر کوچکت رو دوست داری….
کاری که خانواده هایی که عزیزانشان در اشرف گرفتارند سعی دارند انجام دهند، حین فیلم ناخودآگاه به سلمان ها یی که از اشرف گریخته اند و هنوز پسرانشان اسیرند فکر میکردم و همیچنین به خانواده های چشم به راه و شک میکردم که براستی این فیلم داستان RUF است یا MKO.
بهزادعلیشاهی، یازدهم اوت 2007