در قسمت قبل صمد نظری به اینکه در زندان مجاهدین خلق کودکانِ افراد خواهان جدایی را نیز به همراه آنان در سلول های سرد نگهداری می کردند، خودکشی یکی از زندانیان بر اثر فشارهای وارده و همچنین ضرب و شتم زنان در این زندان اشاره کرده بود. حال ادامه خاطرات:
محبس جداشدگان
تمامی جداشدگان از سازمان از نیمه دوم سال 69 و حتی قبل از آن در دو قلعه سردار و زندان دبس (عسگری زاده – در اطراف حوزه نفتی شهر کرکوک) مستقر بودند که بنا به مسائل امنیتی و حفاظتی چندبار بین این دو قلعه جابجا و در زمستان 69 تماماً به زندان دبس منتقل شدند. این افراد در حدود 500 نفر بودند.
دولت عراق این قلعه نظامی را در سال 65 – 66 به سازمان واگذار کرد تا اردوگاه اسرا و زندان نیروهای معترض شود که تا پایان سال 70 سازمان به همین منظور از آن استفاده کرد. این زندان چهار بند جمعی و دو بند انفرادی زنان و مردان داشت. این قلعه ساختمانی مربع شکل با اتاق های به هم پیوسته و دو طبقه با دیوارهای بلند، ضخیم و سنگی بود که با دو دروازه بزرگ آهنی و جاده ای آسفالت شده به بیرون راه داشت.
با شکست ارتش عراق در کویت، دولت مرکزی عراق در موقعیت بدی قرار گرفت و نیروهای مخالف و اکراد عراقی نیز جهت سرنگونی و به دست گرفتن قدرت از جبهه های مختلف به سمت شهرهای بزرگ و بغداد حرکت کردند. زندان دبس که در شمال شهر کرکوک واقع شده بود، در معرض تهدید قرار گرفت و تمامی زندانیان به وسیله ی اتوبوس ها و کامیون، شبانه به قرارگاه خالص منتقل شدند. در مسیر انتقال، بر اثر سرعت زیاد و خوابیدن یکی از رانندگان ناشی، کامیون با 35 سرنشین زندانی آن وارونه شد و تعداد زیادی زخمی شدند و یک نفر از آنها در اثر ضربه مغزی مُرد. او محمد نوروزی اهل مشهد و از اعضای سازمان بود که چند ماه بود از سازمان جدا شده و در زندان سردار و دبس دوران قرنطینه قبل از اعزام به خارج را می گذرانید.
مسئولان برای سرپوش گذاشتن بر این رسوایی بزرگ او را به عنوان رزمنده شهید در قرارگاه اشرف دفن کردند. مابقی افرادِ تصادفی را با سر و دست شکسته و گچ گرفته به همراه تعداد زیادی از زندانیان به اتاق های محلی به نام «دانشکده» منتقل کردند و در هر اتاق آن بیش از 20 تا 25 نفر را جا دادند.
این وضعیت در شرایطی اتفاق افتاد که نیروهای مخالف عراقی از همه طرف به شهرهای عراق حمله کرده بودند و سازمان اجباراً تمامی زندانیان خود را به قرارگاه اشرف منتقل کرده بود.
در این دوران هر شب حدود 15 الی 20 نفر از سازمان جدا و به این محل آورده می شدند و همچنان بر تعداد نفرات افزوده می شد. سازمان در این مقطع کسانی را که از او می بریدند «کوفی» خطاب می کرد و پس از ضرب و شتم شدید، آنها را به این محل می فرستاد. از جمله این نفرات «کریم حقی» بود. وی از بچه های فعال و خوب قدیمی و از محافظین رجوی بود که در جریان انقلاب ایدئولوژیک به همراه همسرش مسئله دار شده و در جریان کُردکُشی که سازمان آن را «عملیات مروارید» می خواند، از سازمان جدا شد.
روزی که کریم را از جبهه شهر کفری به زندان دبس آوردند هنوز لباس نظامی تنش بود و همه ی بچه ها با تعجب به سمت او رفتند تا با وی هم صحبت شوند. ناگهان یکی از نفرات همراه او که فرمانده یکی از گردان های لشگر او بود، در میان جمع کشیده محکمی به زیر گوش او نواخت و با توهین و تندی به او گفت برو کوفی! سپس لباس های کهنه ای به او داد تا لباس های فرم ارتش را از وی بازپس گیرد.
به خاطرم هست که چند تن از افراد مجروح و دست و پا شکسته را در اتاق هم کف دانشکده بدون هیچ گونه امکانات رفاهی و دارویی با یک پتوی کثیف مستقر کرده بودند. در میان مجروحین یکی از بچه های قدیمی بود که جمجمه سرش را که شکسته بود میل گرفته بودند و شدیداً درد داشت، به طوری که بعضاً از درد حالت تهوع می گرفت ولی کسی نبود به دادش برسد. وضعیت بهداشتی این زندان هم بسیار غیر انسانی بود. در این محل به دلیل کثرت نفرات و کمبود دستشویی و حمام بعضاً مدت ها برای رفع حاجت می بایست منتظر می ماندی. همین وضع در مورد حمام ها نیز صادق بود که بچه ها معمولاً مدت ها در انتظار استحمام بودند و باید با آب سرد حمام می کردند.
ادامه دارد
صالحی