مصطفی بهشتی، عضو جداشده از فرقه رجوی با انتشار روایتی از دوران اسارت خود در این فرقه نوشت: بعد از مصدوم شدن صدها نفر در ماجرای ۱۹فروردین در اشرف و خونریزی رجوی، مقر ما را مسئول ضلع غربی کرده بودند. با حمید دهقان که در موشک باران لیبرتی کشته شد، پست بودم. ساعت ۱۲ ظهر و هوا خیلی گرم بود. ضلع غربی تا هشت کیلومتری روستای بالا دست، صاف و پر از خار بود. ما در همین ضلع کیوسک داشتیم. مهناز گرامی هم با یک خودروی لوکس به کیوسک ما برای سرکشی آمد. در همین لحظه دیدم مادر ثریا عبداللهی از سمت مقابل با یک نفر دیگر به طرف ما میآیند. در آن زمان اسم این مادر را شنیده بودم ولی ندیده بودمش. دیدم این مادر به طرف یک تخته سنگ رفت و آنجا نشست. یک مرتبه دیدم داد زد؛ «حتی از اینجا و این فاصله نمیگذارید پسرم را ببینم.» گفتم این زن کیست؟ مهناز گرامی گفت، نقیب ثریا، مادر اصلان (سرهنگ ثریا) هستش.
در همان روزها برای ما نشست گذاشته بودند که مرز سرخ شنیدن صدای خانواده است یعنی نباید به صدای آن ها گوش می دادیم. حمید دهقان که نفر دوم بود رفت داخل کیوسک و من به بهانه رفتن به سرویس بهداشتی به صدای این مادر که خانم ثریا عبداللهی بود گوش دادم. چنان «اصلان، اصلان» با اشک و گریه میگفت که بغض گلویم را گرفت. با وجود این که خیلی از نشستها به خاطر وی گذاشته شده بود، در ذهنم گوش نمی کردم اما با خودم می گفتم اگر ناله های این مادر الکی یا نمایش است آدم که همین طوری نمی تواند بغض گلویش را بگیرد و از عمق وجود در گرمای سوزان روی یک تخته سنگ گریه کند.
من در لحظه ذهنم سر خانم عبداللهی عوض شد و دیگر هیچ وقت در نشست ها از این مادر فداکار بدگویی نکردم .
این اولین خاطره و آشنایی من با حق و حقیقت بود. از آن پس دیگر هیچ وقت نگفتم خانواده ها دشمن ما هستند. هر چه زمان جلوتر می رفت و نزدیک درب اشرف می رفتیم بیشتر و بیشتر به ناله های برحق این مادران پی بردم تا اینکه سرانجام توانستم خودم را نجات دهم.