30 خرداد ماجراجویی جنایتکارانه رجوی و نقش او در قربانی کردن اعضا – قسمت چهارم

در قسمت قبل گفتم که به خانه پدربزرگ رفتم. پدربزرگ در حالیکه به آهستگی اطراف را می پایید بیخ گوشم گفت اینجا امن ترین و خلوت ترین نقطه خانه است و کسی غیر از من و مادربزرگت به اینجا تردد ندارد. فعلا یک مدتی اینجا باش تا ببینم چکاری می توانم برایت انجام دهم.

علیرغم شرایط سخت و نامناسب امکانات در این محل بدلیل اعتقاد به مسیری که انتخاب کرده بودم و همچنین عشق به آرمان های سازمان که در رجوی متبلور میشد، تمامی آن شرایط را تحمل می کردم. عمده وقتم با رادیو صدای مجاهد و شنیدن برنامه پیام به هسته های مقاومت می گذشت و در آرزوی وصل مجدد لحظه شماری می کردم. یک پیت 10 لیتری بنزین سوپر، یک فندک و مقادیری سم کشنده تنها سلاح من در آن لحظات تنهایی کاهدانی برای خوکشی و خودسوزی در صورت لو رفتن مخفی گاهم بود. با خود عهد بسته بودم که تحت هیچ شرایطی زنده دست پاسداران انفلاب نیفتم و به دوستان و سازمان خیانت نکنم.

گرما وسرمای شدید، عفونت چشم و درد وحشتناک دندان امانم را بریده بود ولی در زیر تمامی آن فشار و دردها رسیدن فردایی روشن و وصل به سازمان محبوبم که آن را یگانه منجی مردم و بخصوص قشر ضعیف و زحمتکش می دانستم به من درس ایستادگی و پایداری و مقاومت در قبال سختی ها را نوید می داد. سخنرانی های پرشور رجوی در امجدیه و بر سر مزار میرزا و ستارخان را برای خودم تداعی می کردم و با مرور و یاد آوری آن تلاش میکردم بر آن شرایط سخت غلبه کنم.

از لابلای پرده کرکره حصیری به بیرون نگاه می کردم. رشته افکارم به روزهای اول انتخابم و اینکه چگونه شد که به این مسیر رفتم کشیده شد. با پیروزی انقلاب اسلامی و شکل گیری آزادی های سیاسی، سازمانها و گروههای سیاسی مختلفی در جامعه خود را مطرح کردند. نام مجاهدین خلق برای من به نسبت دیگر گروهها جذابیت بیشتری داشت. در سال 56 بعد از خواندن کتاب های دکتر شریعتی و آشنایی با افکار او زندگی نامه بنیان گذاران سازمان و دفاعیات آنها در دادگاههای شاه را هم می خواندم. دفاعیات مهدی رضایی و فاطمه امینی و مقاومت و شجاعت آنها زیر شکنجه بازجوهای ساواک تاثیر زیادی روی من گذاشت. من از متون ایدئولوژیکی و طرز برداشت آنها از اسلام شناخت کافی نداشتم و بیشتر شجاعت، فداکاری و مذهبی بودن عقایدشان من را بخود جذب کرده بود. این شناخت و ذهنیت اولیه باعث شد که در جریان روند انقلاب از طریق یکی از دوستانم در دانشکده نفت آبادان بیشتر به سمت اهداف آنها جذب شوم. بازگشایی دفتر جنبش ملی مجاهدین در شهر آبادان که بخش سیاسی مجاهدین خلق بود کنجکاوی و انگیزه من را برای آشنایی با مجاهدین خلق بیشتر کرد.

در جریان همین رفت و آمدنها کارم به دفتر آنها در منطقه ایستگاه 7 آبادان کشیده شد. و با مسئول بخش دانش آموزی و دانشجویی دفتر که از زندانیان سیاسی رژیم شاه بود، آشنا شدم و بخاطر داستانهای مقاومت او در زیر شکنجه مامورین ساواک شاه که در مورد او تعریف میشد مجذوبش شدم. صحبت های آن روز او تاثیر زیادی روی من گذاشت و شیفته رفتار و اخلاق و فداکاری های او شدم. از آن تاریخ در ذهنم برداشت ها، افکار و ایدئولوژی اسلامی مجاهدین خلق به نسبت اسلامی که در جامعه رایج بود و پدر و مادرانمان را نمایندگی می کردند مترقی تر وعلمی تر می آمد، بخصوص اینکه مسئول انجمن دانش آموزان در آن روز خیلی تلاش کرد که برداشت های مجاهدین خلق از اسلام را ناب و خالص و توحیدی و بدون آلودگی های استثماری و شرک آلود جلوه دهد.

فضای ملتهب برآمده از دوران انقلاب و شور، احساس و عواطف جوانی، هر جوان در سن من را که در آن شرایط 22 سال داشتم را برآن می داشت که بر مبنای احساس و شورش دست به انتخاب بزند. بدون اینکه شناخت کاملی نسبت به مجاهدین خلق و مسعود رجوی داشته باشم ، با شور و شعف صدچندان و سرمست از پیدا کردن گمشده سالیان تمام سرمایه زندگیم را با هدف و انگیزه رفاه و خوشبختی کشور و مردمم که در سازمان مجاهدین خلق می دیدم گره زدم. تجربه تاریخی به ما آموخته است که جوانان فداکار و آرمان خواه و صادق بشدت آرمان خواه و ریسک پذیر هستند و هیچ گاه طوفان اتفاقات و تحولات را بصورت منطقی محک نمی زنند. مسعود رجوی رهبر ریاکار مجاهدین خلق با سواستفاده از شرایط و جو جوشان جامعه و عدم شناخت نسل جوان برآمده از انقلاب نسبت به ماهیت خودش و با استفاده از توانمندی های در قالب سخنرانی های آتشین و کاریزمای بالای شخصیت ظاهری توانست قلب و روح بخشی از جوانان را که من هم جزیی از آن بودم را به تسخیر خود درآورد…

ادامه دارد

اکرامی

خروج از نسخه موبایل