رهبری مجاهدین قبل و بعد از انقلاب ایدئولوژیک

بهار ایرانی

منبع: Mojahedin.ws

مقوله رهبری در سازمان مجاهدین خلق از تاسیس (1344) تا اکنون و علیرغم اینکه در شکل مبتنی بر سانترالیزم دمکراتیک بوده، اما عملا با چالش جدی مواجه بوده است. در مقطع ابتدایی یعنی از 44 تا 51 یعنی زمان اعدام محمد حنیف نژاد هژمونی سیاسی او بر تشکیلات به گونه ای است که درجمع بندی ضربه سال 1350 که منجر به متلاشی شدن بیش از 80% از کادرهای سازمان شد، هژمونی حنیف نژاد به عنوان یکی از دلایل این شکست مورد تاکید قرار گرفت. اهمیت این جمع بندی و نتیجه گیری به حدی بود که به گفته میثمی حکم اعدام درون تشکیلاتی حنیف نژاد به همین دلیل در تشکیلات صادر می شود. اما همزمانی صدور این حکم درون تشکیلاتی با دادگاه دوم او و صدورحکم اعدام دادگاه نظامی عملا اعدام و اجرای حکم درون تشکیلاتی را منتفی می کند. در مقطع دوم یعنی از سال 51 تا 54 و همزمان با انقلاب ایدئولوژیک اول یعنی تغییر انشعاب ایدئولوژیکی آن، تقی شهرام کماکان درراس رهبری سازمان قرار می گیرد و به دلیل خلاء نیروهای کلیدی در راس سازمان و توانمندی های فردی او عملا بار دیگر سازمان تحت رهبری فردی او اداره می شود.

از مقطع سوم یعنی از سال 54 تا اکنون نیز به تناوب و در مقاطع مختلف رهبری رجوی بر سازمان مجاهدین خلق عملا زمینه های رشد رهبری شورایی را منتفی و اختیارات را در حیطه قدرت فردی خلاصه کرده است. این شرایط تا وقوع انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین خلق در سال 1364 در شکل رهبری سیاسی منحصر و محدود می شود اما از این زمان به بعد رهبری سیاسی و ایدئولوژیک یا عقیدتی در مجاهدین خلق توامان در اختیار مسعود رجوی قرار می گیرد. در تمام این دوران سه گانه نقد این رویه از سوی اعضا و بدنه مجاهدین یکی از موضوعات پایدار و مطرح در مناسبات درون تشکیلاتی مجاهدین خلق بوده است. اگر چه در دوره های اول و دوم به لحاظ کمی ریزش از درون سازمان در مقایسه با دوره سوم آنگونه به چشم نمی آید اما با وقوع انقلاب ایدئولوژیک و تثبیت رجوی بر مسند رهبری سیاسی و ایدئولوژیک ریزش از درون ابعاد گسترده ای به خود می گیرد و شمار زیادی از اعضای حتی قدیمی سازمان از جمله پرویز یعقوبی و سعید شاهسوندی از سازمان کناره گیری می کنند. در این مختصر تلاش می کنیم یه استناد منابع موجود سازمان و همچنین اظهارات اعضای جداشده به کم و کیف انتخاب رهبری ایدئولوژیک و بررسی دلایل جدایی اعضا و همچنین ماهیت رهبری ایدئولوژیک بپردازیم. در منابع اولیه سازمان مجاهدین رهبری شورایی یا همان سانترالیزم دمکراتیک به عنوان بهترین و علمی ترین شیوه رهبری درون سازمانی انتخاب و در باب اهمیت اینگونه تاکید می شود:

“پیچیدگی مسائل اجتماعی و تضادهای عمیق آن و بالاخص کیفیت حتی متفاوت سازمان انقلابی با جامعه (پیچیدگی مسائل و تضادها) ایجاب می کند که رهبری، جمعی صورت بگیرد. بخصوص وقتی که این سازمان هدفش ایجاد تغییرات انقلابی بوده و بخواهد به طور اساسی و بنیادی و در پرتو حرکت سازمانی نهادهای جامعه را دگرگون کند؛ در چنین صورتی دیگر یک فرد به هیچ وجه از عهده حل آنها برنخواهد آمد. از طرف دیگر برای این که نقاط ضعف یک فرد نتواند به طور تعیین کننده روی تشکیلات اثر بگذارد (بخصوص افرادی که در موضع رهبری قرار دارند) رهبری جمعی الزام آور می شود. چون در چنین صورتی افراد نقاط ضعف یکدیگر را با نقاط قوتشان خنثی کرده و لذا چنین خطری از بین می رود.” (1)

چنانچه ملاحظه می شود فاکتورهایی از قبیل پیچیدگی شرایط اجتماعی و سیاسی، خصلت های فردی و غیر انقلابی به عنوان دو فاکتور مهم، ضرورت رهبری جمعی در مقایسه با رهبری سیاسی فردی را در اولویت و ارجحیت قرار می دهد. با وقوع انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین رهبری شورایی هم به لحاظ تئوریک و هم سیاسی جای خود را به اتوریته تمام و کمال رهبری ایدئولوژیک یا عقیدتی مسعود رجوی می دهد. کیفیتی از رهبری که به اذعان شماری از اعضای جداشده قبلا حزب کمونیست شوروی در دوران استالین آن را تجربه کرده و چه بسا از آن الگوبرداری شده است. سعید شاهسوندی درباره این شباهت ها و زمینه های عینی ان در سازمان مجاهدین می گوید:”

“سال 1362 انقلاب ایدئولوژیک صورت می گیرد. قسمتهایی از آن را توضیح دادم و کماکان در قسمت سیاسی سازمان کار می کردم و این وضعیت ادامه داشت تا سال 1365 همزمان با تحولاتی که در شوروی صورت گرفت. من هم به هرحال از آن بیخبر نبودم. می خواندم نوشته ها را به دلیل اینکه سالها در فرانسه بودم. کمی هم می توانستم کتب و نوشته های فرانسوی را بخوانم. نتیجتا با زمینه قبلی و ذهنی که من داشتم تحولات شوروی برای من یک راهگشایی بود که در واقع آنچه که در سازمان ما می گذشت یک مینیاتور و یک کوچک شده ای از جریانات حزب کمونیست شوروی به خصوص استالینیزم حاکم در آن سالهای بعد از جنگ بود. این راهگشایی ذهنی باعث شد که مسئله من تشدید شود. به صورت گفتگو های محفلی در درون سازمان و به صورت اعتراضهای محدود تشکیلاتی و النهایه به پیدا کردن تعدادی همفکران دیگر.” (2)

جالب اینکه همین تلقی را در وجه اثباتی و ضرورتش ابریشم چی در تبیین انقلاب ایدئولوژیک مورد تاکید قرار می دهد و می گوید:

“واقعیت این است که در سازمان مجاهدین اندیشه مسعود است که به لحاظ ایدئولوژیک راهگشایی می کند و مرزهای عقیدتی را تعیین می کند. این هم اصلاً مطلب عجیب و غریبی نیست هر ایدئولوژی واضع و شارحی داشته است. برای تمام مارکسیست ها هم اسم یک شخص روی ایدئولوژی آنها است. بعد هم لنینیسم و مائوئیسم و غیره…” (3)

از اظهارات اعضای جداشده و همچنین بیژن نیابتی چنین استنباط می شود که اساسا جنس این رهبری و وقوع انقلاب ایدئولوژیک بر خلاف ادعاهایی که از درون مجاهدین مبنی بر سیر تکوینی مقوله رهبری ایدئولوژیک و سیاسی می شود، این رهبری مولود شکست های استراتژیک رجوی و جهت جلوگیری از هر گونه انشقاق و انشعاب و تلاشی صورت گرفته است. در تبیین این دستگاه نوین رهبری بر تعیین و سمت و سوی آن به بالا یا به تعبیر شاهسوندی آسمان و به تعبیر ابریشم چی خدا معنی می شود. نیابتی انقلاب ایدئولوژیک و مسئله رهبری ایدئولوژیک راس آن را مولود شکست های سیاسی و استراتژیک سازمان تلقی می کند و در مواجه با واقعیت پذیرش این شکست ها یا باید رویه تجدید نظر و دوباره خوانی و عقب نشینی از مواضع مسلحانه را اتخاذ کرد و یا به اصطلاح او به منتهای چپ و رادیکالیسم انقلابی زد. وی در این باره می نویسد:

“یا بایستی تسلیم شرایط واقعی حاکم گردیده و سیاسی کار شد و یا با پذیرش تمامی تبعات داخلی و خارجی و بین الملللی پافشاری بر روی مقاومت مسلحانه و خواست سرنگونی قهر آمیز رژیم گرایش به چپ را برگزیده و رادیکالیزه شد.” (4)

به زعم نیابتی اما گردش به چپ و رادیکالیسم بیش از هر چیز نیازمند تغییر و نگرش به مقوله رهبری است. به زعم او با وجود جنس رابطه پیشین که او درک کهنه از رهبری تلقی می کند هیچ اتفاق کیفی حاصل نخواهد شد. به زعم او منزلت و جایگاه رهبری باید آنقدر دور دست باشد که نتوان به راحتی و سهولت او را به بوته نقد و چالش کشید. در این رابطه می نویسد:

“در درک کهنه “حنیف” و “مسعود” مسئولین اول سازمان مجاهدینند. در اینجا اما مسعود نقطه وصل است. در درک کهنه رهبری مسئول آنقدر نزدیک و در دسترس است که می توان آن را با خود به زیر کشید. در اینجا اما رهبری عقیدتی آنقدر دور است که برای رسیدن به او ابتدا باید از سد معتبر مریم گذشت.” (5)

نیابتی برای هر چه عینی تر کردن این مفاهیم ناگزیر است به تئوری امامت در رهبری شیعی نزدیک شود و به صراحت اذعان کند که جنس و محتوای و سمت و سوی این رهبری همان رهبری ولایی است. در این رابطه می خوانیم:

“حل و فصل مسئله رهبری، هسته مرکزی انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین را تشکیل می داد. حل و فصل نهایی این مقوله که پاشنه آشیل تمامی جنبش ها و انقلابات عصر حاضر بوده و هست، فقط و فقط از طریق پیاده کردن تئوری امامت و تثبیت آن در درون سازمان و رهبری کننده انقلاب نوین امکان پذیر می بود.” (6)

و بعدتر مسئولیت و پاسخگویی او را تنها به خداوند محدود می کند و می نویسد:

“برای اولین بار در تاریخ انقلابات معاصر، یک سازمان انقلابی، اصل اساسی” سانترالیزم دمکراتیک” مورد پذیرش خود، یعنی یکی از بزرگترین ارزشهایی را که دست آورد صدها سال تجربیات مبارزه انقلابی و سازمان یافته می باشد، به کناری گذاشته و(درست یا غلط) تمامیت خود را به ” راهبری” می سپارد که تنها در مقابل خدا مسئول است.” (7)

همین جنس توضیح و تئوریزه کردن مقوله رهبری را مهدی ابریشم چی به زبان ساده تری بیان می کند و در باره اش می نویسد:

“رهبری مطلقاً هیچ تعینی به سمت پایین را نمی تواند بپذیرد. تعین او را الزام مشخص ایدئولوژیک- سیاسی سازمان مشخص می کند.” (8)

ابریشم چی اما بر خلاف نیابتی حتی التزام پاسخگویی به خدا را هم برای رجوی قائل نمی شود و همه چیز را معطوف به اندیشه و فهم رهبری می کند و می نویسد:

“همه در سازمان مسئول دارند یعنی مشروط هستند به مسئولشان ولی در رأس رهبری، این طور نیست. مریم هم مسئول ندارد. مسعود هم مسئول مریم نیست. هر دوی این ها مستقیماً خودشان مسئولند. به هیچ کس به عنوان مسئول در بالاتر از خودشان پاسخگو نیستند. به عنوان مسئول این ها مسائل را متکی بر ایدئولوژی و اندیشه خود باید حل بکنند.” (9)

همه این اظهارات چه از سوی اعضای جداشده و چه تئوریسین های انقلاب ایدئولوژیک و چه فرد دوم انقلاب ایدئولوژیک یعنی مهدی ابریشم چی بر یک معنی و محتوای تاکید دارند. نفی رهبری شورایی و سانترالیزم دمکراتیک و پذیرش رهبری ایدئولوژیک رجوی و پذیرش این رهبری به عنوان میزان و شاخص اخذ هر گونه مشروعیت تشکیلاتی، ایدئولوژیک و سیاسی. برایند همه تحلیل ها و جمع بندی ها درباره انقلاب ایدئولوژیک و مشخصا شاخص آن یعنی رهبری ایدئولوژیک و عقیدتی در سازمان را می توان در این بخش از اظهارات شاهسوندی خلاصه کرد:

“انقلاب ایدئولوژیک آمده است یک چیز را ثابت کند، آمده است بگوید شما هرکه هستید، هر چه بودید، هر کاری که کردید، هر مبارزه ای که کردید، هر زندانی که رفتید، هر شکنجه ای که تحمل کردید، هر تلاش و کوششی که طی سالهای طولانی در این سازمان کرده اید، اگر نخ وصلتان به آقای رجوی و سرکار خانم مریم رجوی وصل نباشد و مرید او نباشید و مطلقا مطیع او نباشید، تمامی کارهای شما پشیزی ارزش ندارد. بنابراین مسعود به راحتی می تواند امروز به فردا رده های افراد را جابجا کند.” (10)

منابع

1- بررسی امکان انحراف مرکزیت دمکراتیک. انتشارات سازمان مجاهدین خلق. تهرتان 1358. ص 43

2- گفتگوهای سعید شاهسوندی با حسین مهری در رادیو صدای ایران. قسمت

3- سخنرانی برادر مجاهد مهدی ابریشمچی درباره انقلاب ایدئولوژیک در درون سازمان مجاهدین خلق ایران. تهیه و تنظیم از اتحادیه انجمن های دانشجویان مسلمان خارج از کشور. هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران. تاریخ انتشار: آبان ماه 64. انتشارات طالقانی.

4- نگاهی دیگر به انقلاب درونی ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق اندکی از برون، اندکی از درون. نوشته بیژن نیابتی. انتشارات خاوران خارج از کشور. ص17

5- همان. ص 57.

6- همان. ص90.

7- همان. ص 35.

8- سخنرانی برادر مجاهد مهدی ابریشمچی درباره انقلاب ایدئولوژیک در درون سازمان مجاهدین خلق ایران. تهیه و تنظیم از اتحادیه انجمن های دانشجویان مسلمان خارج از کشور. هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران. تاریخ انتشار: آبان ماه 64. انتشارات طالقانی.

9- همان.

10- گفتگوهای سعید شاهسوندی با حسین مهری در رادیو صدای ایران. قسمت 123.

خروج از نسخه موبایل