(نامه ای به ابراهیم خدابنده در رابطه با داوود باقروند – جلال پاکستان)
دوست گرامیم ابراهیم
سلام گرم مرا بپذیر.
نامه ات را در رابطه با داود" جلال پاکستانی " خواندم. از القابی که مجاهدین به او داده اند اصلا تعجب نکردم زیرا جلال متعلق به همه مردم است و در روابط فرقه ای وصله ناجوری! به حساب می آمد.
سال 61 وقتی وارد پاکستان شدم، جلال را برای باز سازی و سازماندهی نیروهائیکه بطور پراکنده در شهرهای مختلف پاکستان بویژه کویته و کراچی آمده بودند، از انگستان اعزام کردند.
قبل از بازسازی سازمانی در سال 61، انجمن دانشجویان مسلمان کراچی زیر نظر مسعود خدابنده" دانشجوی مهندسی کراچی که قبل از انقلاب در کراچی درس می خواند"، اداره می شد.
در آن زمان" سال 60-61" موج فراریان سیاسی به ترکیه و یا پاکستان وارد می شدند و توسط دانشجویان مسلمان دوباره جذب شده و از فیلتراطلاعاتی سازمان که در آن زمان توسط من و یکی دیگر از اعضاء سازمان می گذشت، وارد روابط و پایگاه های مجاهدین می گشتند.
سازمان در آن زمان به دلیل ضربات نظامی – سیاسی که در داخل ایران خورده بود و نفوذ عوامل اطلاعاتی در درون روابط، بسیار حساس شده بود و تمامی کسانی را که با نام هوادار وارد پاکستان می شدند، از فیلتر اطلاعاتی می گذراند و چک امنیتی می کرد.
فضای خشک و بی روح روابط سازمانی در آن زمان با ورود جلال به فضائی دوستانه و پر از شور و نشاط تبدیل شد.
روزهای جمعه همراه با همه بچه هائیکه در روابط بودند دسته جمعی به کنار دریا می رفتیم و در فضائی بسیار لذت بخش با ورزش و گردهمائی و تبادل نظر، خستگی کار طاقت فرسای هفتگی را از تن بدر می کردیم.
در آن زمان اصلا به فکرم خطور نمی کرد که روزی مردمی بودن و تنظیم روابط بسیار بالای اجتماعی جلال، جزء خصلت های لیبرالیسم و بورژوازی قلمداد شده و سرکوب تشکیلاتی گردد.
در واقع سازمان به همه کسانی که " جاذبه های اجتماعی" داشتند و قادر بودند که به خاطر مردمی بودن و خلاقیت و توانمندی اجتماعیشان، نیرو جذب کنند، مدیون است.
همان کسانیکه بعدا در انقلاب های به اصطلاح ضد بورژوازی و ایدئولوژیک به عنوان تشکیل دهنده محفل و جریانی ضد تشکیلاتی به صلابه کشیده شدند.
حتما به یاد می آوری که تجمعاتی که خارج از کارها و فعالیتهای سازمانی و تشکیلاتی بود، ممنوع و ضد تشکیلاتی شناخته می شد و مجریان بعنوان برهم زننده نظم تشکیلاتی و سم روابط مورد مواخذه و تحت برخورد قرارمی گرفتند.
برخوردهای اجتماعی و تنظیم رابطه با مردم و جلب اعتماد و احترام به حق و حقوق فردی و اجتماعی آنان، هنری نیست که از یک فرد تشکیلاتی و حل شده در روابط فرقه ای بر آید.
همانطور که گفتی فرد حل شده در روابط، سرسپرده رهبری است و فقط می تواند اهداف فرقه را پیش ببرد و در حیطه قدرت و توانمندی فرقه کارائی داشته باشد.
خودت بهتر می دانی که اگر فرد تشکیلاتی حل شده در روابط و مناسبات فرقه ای، به جامعه باز گردد تعادل خودش را از دست خواهد داد و نیاز مبرم به بازسازی هویتی دارد تا دوباره خودش را باز یابد.
اما جلال هراسی برای ورود به یک جامعه حقیقی نداشت زیرا خود را برای مردم و در کنار آنها می دید.
جلال و جلال ها جائی در اینگونه روابط نخواهند داشت. آنها متعلق به همه مردمند و خود را به فرقه ای محدود، ارزان نمی فروشند.
مسعود جابانی جمعه ۱۶ شهریور ۱٣٨۶