نامه علیرضا خزایی به برادرش محمدرضا خزایی در کمپ آلبانی مجاهدین خلق

محمد رضا جان سلام

امروز وقتی با مادر جان حرف می زدم بی اختیار به یاد تو و خاطرات گذشته افتادم. مادر خیلی پیر شده و مدام بهانه ات را می گیرد. مدام چشم انتظار دیدار با توست، با پسرش، با جگرگوشه اش.

برادر خوبم مگر چه مشکلی بوجود می آید اگر یک تماس بگیری و با مادر حرف بزنی؟ من چندین بار برای ملاقات با تو به اشرف آمدم ولی متاسفانه با کارشکنی مسئولین سازمان نتوانستم دیداری با تو داشته باشم.

برادر خوبم محمد رضا این را بدان هر مدتی که زمان ببرد من به همراه اعضای خانواده منتظر تو باقی خواهیم ماند چون می دانم که تو با اختیار خودت نیست که در سازمان مجاهدین مانده ای. می دانم که به اختیار خودت نیست که با ما تماس نمیگیری. به خاطر مغزشویی قدرت تصمیم گیری را از دست داده ای.

انشاالله دولت آلبانی شرایط دیدار خانواده ها را فراهم کند و من به دیدار تو بیایم و از نزدیک با تو حرف بزنم تا واقعیت های موجود را درک کنی و بدانی رجوی از واقعیت های موجود ترس دارد.
باور کن مامان بسیار دلتنگ توست ای کاش مسئولین سازمان قلب می داشتند. متوجه وضعیت مادر پیرمان می شدند که تنها آرزویش شنیدن صدای تو است. عکس مامان را می گذارم تا شاید با دیدنش هوای ما را بکنی و تماس بگیری.

به امید رهایی و دیدارت برادر خوبم

علیرضا خزایی – ساری

خروج از نسخه موبایل