طلوع و غروب یک زندگی – قسمت چهل و پنجم

شورش و فرار نیروهای پذیرشی از قرارگاه اشرف

همچنانکه که گفتم سالهای آخر حاکمیت صدام در مرحله ای که دیگر از پیوستن نیرو چه از داخل و یا خارج ایران به سازمان خبری نبود ضربه ای مهم برای رهبران مجاهدین محسوب میشد . چرا که این موضوع در ارتباط مجاهدین با مقامات امنیتی عراق نیز مسئله ایجاد می کرد. و آنها نیامدن نیرو را بحساب نداشتن پایگاه اجتماعی مجاهدین در داخل ایران تلقی می کردند.

بدین ترتیب رهبران مجاهدین بخوبی می دانستند که وضعیت راکد در حوزه نیروگیری با ادعای آلترناتیویی آنان سازگاری ندارد و باعث محدودیت در گرفتن امکانات از عراق و افت جایگاه سیاسی آنها نزد مقامات عراق می شود.

این موضوع حتی در بحث های مسئولین عراقی با شخص رجوی نیز مطرح بود و وقتی آنها از سازمان آمار نفرات پیوستی را می خواستند رجوی بنوعی آنرا توجیه و خلاصه با جواب های کلی سعی میکرد از کنار این موضوع بگذرد.

همین امر باعث می شد سازمان و تشکیلات به ترفند کثیف ربود افراد ایرانی از کشورهای همجوار ایران مثل ترکیه و پاکستان و برخی کشورهای عربی منطقه، و آوردن آنها به عراق روی بیاورد و این یکی دیگر از سیاه ترین برهه های تاریخ سازمان در طول حضورش در خاک عراق است.

در همین رابطه مجاهدین تقریبا از سال 1375 – ۱۳۷۶ به بعد سیستمی تحت عنوان کاریابی را در ترکیه راه انداخت تا افرادی که از ایران جهت پیدا کردن کار و . . . به ترکیه می آمدند را تحت پوشش شرکت های تجاری که دارای امکانات وسیع در خاک عراق جهت کسب و کار است و میتواند برای افراد ایرانی که دنبال کار میگردد در عراق و کشورهای اروپایی کار پیدا کند و مسئله اقامت آنها را حل و فصل کند، جذب کند.

بنابراین با این ترفند سازمان پای افراد بی گناهی را به خاک عراق کشاند که نه سیاسی بودند و نه مبارز و نه حتی نام مجاهدین را شنیده بودند. آنها از اقشار محروم جامعه ایران بودند که بدنبال پیدا کردن کار راهی کشور ترکیه شده بودند . یا افرادی بودند که بدنبال تفریح به ترکیه سفر کرده بودند و حتی در بین این افراد بدهکاران مالی بودند که برای فرار از دست طلبکارانشان گذرشان به ترکیه افتاده بود.

بدین ترتیب وقتی آنها پایشان به قرارگاه اشرف میرسید و وقتی متوجه میشدند در دام یک تشکیلات نظامی گیر افتاده اند و بی تابی شان برای بازگشت به ایران فایده ای ندارد ، آدم دلش به حالشان میسوخت ولی هیهات که نمیشد چیزی را در این رابطه به زبان آورد.

در سازمان و بویژه در قسمت پذیرش آنها را به زور وادار به هرکاری میکردند بنحویکه برخی از آنها تحت فشار های شدید روحی و روانی دست به خودکشی می زدند ولی تشکیلات خیلی زود اقدام به پاکسازی نام و هویت آنها میکرد که گویی اصلا چنین فردی در تشکیلات مجاهدین وجود نداشته است.

بهنگام سقوط صدام شرایط در داخل تشکیلات بویژه در بین نیروهای پذیرشی که به شیوه آدم ربایی به قرارگاه اشرف آورده شده بودند بکلی متفاوت بود. نیروهای پذیرشی که مدت زیادی را تحت فشار تشکیلات بودند مثل فنری بودند که باز میشدند و جرات می کردند با مسئولین امنیتی تشکیلات درگیر شده و حتی با فرار به نزد نیروهای آمریکایی، هم خود را نجات دهند و هم ترفند های رهبران مجاهدین را لو دهند. چرا که وقتی نیروهای آمریکایی داستان این بچه ها را از زبان خودشان می شنیدند برای آنها هم جای بسی تاسف داشت و حضور قابل توجه آنها در نزد آمریکائی ها نهایتا منجر به ایجاد یک کمپ بزرگ تحت نام «تیف» در شمال قرارگاه اشرف شد تا این نیروها را در خود جای دهد. با جدا شدن تعداد بیشتری از اعضا از سازمان در لایه های مختلف این کمپ هم گسترش می یافت.

سقوط حاکمیت صدام و بدنبال آن شل شدن قید و بند های تشکیلاتی و بوجود آمدن فضای باز نسبی و جرات پیدا کردن افراد برای اعتراض و رو در روی مسئولین ایستادن ، بنظرم تنها با سقوط آلمان شرقی قابل مقایسه است.

در قرارگاه اشرف نیز فرار اعضای ناراضی و رساندن خودشان به نیروهای گشت آمریکایی در قرارگاه اشرف، مثل شکافتن دیوار برلن و گذشتن افراد از آن و وارد شدن به کشور آلمان غربی بود .

اعضای ناراضی با بدست آوردن هر فرصتی تلاش میکردند خود را به نیروهای آمریکایی رسانده و پناهنده شوند البته بدلیل کنترل شدید مقر زنان، افراد کمتری از آنها توانستند فرار کرده و به کمپ آمریکایی ها بروند. مثلا در یک مورد در “ارتش سوم” به هنگام ناهار که همه در سالن غذاخوری بودند یکی از نفرات وقتی ماشین گشت آمریکائی را دید با سرعت تمام دوید و خود را از بالای خاکریز که در اطراف مقرات زده بودند به گشت آمریکائی ها رساند. این صحنه آنقدر برای مسئولین شوک آور بود که همه آنها را در جای خود میخکوب میکرد و آنها جز اینکه نظاره گر صحنه باشند هیچ کاری از دست شان برای برگرداندن آن نفر برنیامد.

موارد فرار در آن شرایط پیش آمده زیاد بود. شب هنگام افراد تلاش میکردند بصورت مخفی از مقرات خارج شده و خود را به کمپ آمریکائیان برسانند. به همین دلیل سازمان تلاش میکرد در تمامی مقرات پست های نگهبانی دو نفره راه انداخته ورود و خروج افراد را را کنترل کند تا شاید بتواند جلو فرار افراد را بگیرد.

در دوران حضور آمریکائی ها در قرارگاه اشرف سازمان تلاش میکرد چهره مهربانتری از خود نشان دهد و باصطلاح رفرم هایی را در تشکیلات ایجاد کند از جمله عوض کردن شکل ” عملیات جاری” یعنی بجای انتقاد افراد به همدیگر و دادن فحش و ناسزا قرار بر این شد که افراد در نشست ها از نقاط مثبت همدیگر بگویند و در همین رابطه نیز افراد در محفل های خصوصی خود میگفتند که بالاخره حضور آمریکائی ها کار خودش را کرد و این نوع تغییر شیوه و روش در کنترل افراد را به باد مسخره میگرفتند.

شورش نیروهای پذیرشی و آتش زدن وسایل و بدست گرفتن کنترل مقرات و بیرون کردن مسئولین مجاهدین محل استقرار خود، تف سربالای دیگری بر ریش و ریشه رجوی و ایدئولوژی خود ساخته وی بود. که نهایتا با ورود نیروهای آمریکائی و انتقال همه این افراد به کمپ (تیف) پایان یافت.

سازمان تلاش کرده بود به آمریکائیان در باره این افراد دروغ گفته و آنها را افردی افراطی و جنگ طلب جلوه دهد ولی وقتی خود آمریکائیان از نزدیک با این افراد صحبت کردند دریافتند که تمامی اینها دروغ محض است و بار دیگر دست سازمان در پیش آمریکائیان رو شد.

بهنگام شورش نیروهای پذیرشی و بدست گرفتن کل این مقر ، سازمان تلاش کرد توسط نیروهای امنیتی خود تمامی محل را محاصره کند تا از انتشار و درز اخبار آن به جاهای دیگر که ممکن بود با فرار آنها اتفاق بیفتند جلوگیری کند.

رهبران مجاهدین در یک عمل غیر انسانی این مقر را در محاصره غذایی نگه داشته بودند. این شورش توسط همان نیروهایی انجام گرفته بود که سازمان آنها را در کشور ترکیه و یا برخی کشورهای عربی بدام خود انداخته و به اشرف آورده بود.

نیروهای پذیرشی برای نجات یافتن از محاصره غذایی که چیزی برای خوردن نداشتند اقدام به آتش زدن مقر کردند که شعله های آتش از دور نمایان بود و نهایتا سازمان در اوج استیصال و با اطلاع دادن موضوع به نیروهای آمریکایی این مسئله فیصله یافت.

نیروهای آمریکائی بلافاصله با نفربرهای هومر و تعداد قابل توجهی نیرو این مقر را به محاصره خود درآورد و موضوع آنجا فیصله یافت که نیروهای پذیرشی قول مساعد فرمانده نیروهایی آمریکایی را برای انتقال آنها به کمپ – تیف را گرفتند.

این نفرات که یک افتضاح سیاسی و ایدئولوژیک دیگر برای رهبران مجاهدین بود توسط نیروهای آمریکایی به تیف منتقل شدند.

قابل توجه اینکه در بین این افراد نفراتی بودند که ملیت پاکستانی داشته و حتی زبان فارسی را هم بلد نبودند صحبت کنند و سازمان آنها را با وعده کار و دادن دلار و انتقال به کشورهای اروپائی به عراق آورده بود. این افراد بعدا توسط پادرمیانی سفارت پاکستان در عراق از کمپ آمریکائیان به آن کشور بازگردانده شدند.

هر روزی که میگذشت بر تعداد نفرات جدا شده از سازمان افزوده شده و راهی کمپ میشدند و سازمان هم تلاش میکرد از افراد جدا شده در بین آمریکائیان فضای دیگری بسازد و ذهن آمریکائیان را نسبت به آنها خراب کند. بنحویکه برخی رفتار آمریکائیان در کمپ برای کسانی که از تشکیلات جدا شده و در نزد آمریکائیان نگه داشته میشدند تعجب آور بود. چرا که آمریکائیان نفرات را در کمپ خیلی بیشتر از نیروهای سازمان در اشرف کنترل کرده و به آنها به چشم افراد خطر آفرین نگاه میکردند. ولی بعدها مشخص شد که علت این امر نیز این است که سازمان برای جلوگیری از این آبروزی یعنی حضور قابل توجهی از افراد سازمان در کمپ یعنی از اعضای بالای بیست سال و پر سابقه گرفته تا افراد جدیدالورود ، به آمریکائیان گفته بود که اینها افرادی هستند که همچنان معتقد به مبارزه مسلحانه با جمهوی اسلامی هستند و مخالف تحویل سلاح به شما میباشند و لذا ما آنها را از تشکیلات بیرون کردیم و یا به آنها نسبت موارد اخلاقی و مواردی از این دست زده بودند.

بدین ترتیب مجاهدین تلاش میکرد خود را در نزد آمریکائیان با توجه به شرایط موجود افرادی صلح طلب و اینکه جنگ با جمهوری اسلامی به آنها تحمیل شده است جلوه دهند و اینکه هرگز با آمریکا سر جنگ نداشته و در جلسات مشترک با آمریکائیان نیز اقدامات تروریستی مجاهدین علیه آمریکائیان در سالهای حاکمیت شاه را نیز به افراد جدا شده سازمان نسبت میداند.

ادامه دارد.

خروج از نسخه موبایل