نامه مادر پروانه ربیعی عباسی اسیر در کمپ مجاهدین در آلبانی

فرزند دلبندم پروانه جان سلام

نمی دانم در جریان نامه های من هستی یانه؟ من چندین نامه برای شما ارسال کردم اما هیچ جوابی به من ندادی. در نامه هایم برای شما نوشته ام که من مریض هستم و آرزویم این است تا در قید حیات هستم شما را ببینم. روزی که شما را برای تحصیل به خارج فرستادم چه آرزوهایی که داشتم. با خودم می گفتم دخترم بعد از اتمام تحصیلش در خارج پیش من بر می گردد. برای خودش کاره ای می شود و عصای دست من می شود. ولی افسوس همه رویاها و آرزوهای من سراب بود؛ از کجا می دانستم یک مشت گرگ در خارجه هستند که تو را با خودشان می برند. اگر می دانستم این بلا بر سر من می آید هرگز تو را به خارج نمی فرستادم و نزد خودم نگه می داشتم.

می دانی در نبودت من چه غصه ها خوردم و الان مریض در خانه افتادم. نمی دانم چکار کنم دستم به جایی بند نیست. در خانه نشستم و به عکست نگاه می کنم و با خودم می گویم دخترم پروانه در چه وضعیتی است؟ آیا سالم است؟! من که خبری از دخترم ندارم فقط می دانم زنده است. پروانه جان این رسم روزگار نیست به یاد بیار که من چه زحمتهایی را برای تو کشیدم این حق من نیست. آرزویم این است که پیش من برگردی. خودت را نجات بده و مرا به آرزویم برسان.

مادرت همیشه به فکر توست – مهین حبیبی

خروج از نسخه موبایل