همه ساله 15 شهریور یادآور سالگرد تاسیس سازمان مجاهدین خلق است که به دست مسعود رجوی به نابودی و بی حیثیتی کشیده شد، سازمانی که حیات خائنانه خود را در نوکری برای صدام حسین، آمریکا، اسرائیل و عربستان یافت، امروز در آلبانی جز اسکلتی در حال فروریختن ، چیز دیگری از آن باقی نمانده است، سنگ بنای این سازمان بعد از شروع رهبری مسعود رجوی بر وابستگی و پیوستگی به بیگانگان و دشمنان مردم ایران استوار شد و امروز عاقبت خیانت به مردم و کشور، چیزی جز وضعیت اسفبار سازمان نمی تواند باشد. دیگر ایدئولوژی منحط سازمان ، جوابگوی نیازهای اولیه اعضای سالخورده را نیز تامین نمی کند، چه برسد که به درد مردم و آزادی آنها بیاید.
در پشت پرده سران سازمان ، برای رسیدن به اریکه قدرت، هر اقدامی مجاز است، از کشتن اعضای ساده گرفته تا همکاری با بیگانگان تشنه به خون مردم ایران. آن روز که صدام حسین تمام قد پشت مسعود رجوی ایستاده بود و مسعود هم سرمست از این قدرت پوشالی، در اشرف هر جنایتی را با دست باز انجام می داد و به صغیر و کبیر رحم نمی کرد، باید می فهمید که آن روی سکه هم قابل وقوع است و ممکن است ورق برگشته و او به ذلت و خواری بیافتد و زبون تر از همیشه ، حتی توان عرض اندام هم نداشته باشد، سالها در سالن اجتماعات اشرف و یا دیگر محل ها، وقتی مراسم سالگرد تاسیس سازمان جشن گرفته می شد و ما را بعد از کلی کارهای فیزیکی طاقت فرسا در گرمای بالای 50 درجه در آن سالن ها جمع می کردند، مسعود رجوی همیشه قصه خود بافته و تکراری مورس در زندان و آن به دوش گرفتن رسالت عظیم هدایت سازمان را بازگو می کرد، همیشه یک نفر هم بعنوان شاهد ( مهدی فیروزیان از دور خارج شده ) پشت بلندگو می آمد که این مورس بازی را باورپذیرتر کند! همه ما هم بخوبی می دانستیم که این خیمه شب بازی ها همه ساختگی و پوشال است، اصلا مسعود رجوی در زندان همه چیز را باخته بود و آنقدر کروکی دوستان خود را برای ساواک کشیده بود که کم مانده بود در هنر نقاشی به پیکاسو هم برسد!
اما اکنون این تناقض واقعی در درون خود را خطاب به مسعود رجوی بیان می کنم و آن اینکه : آقای مسعود رجوی، ما هرگز این مورس بازی بافتن شما را باور نمی کردیم و تا عمر هم داریم باور نخواهیم کرد، همه اعضای سازمان می دانستند که این بازی های مشمئزکننده، یک شعبده بازی بوده و فقط توجیه جنایات مسعود رجوی است، که تامرفق دست در خون بیگناهان دارد و سالها اعضای سازمان را زندانی و شکنجه کرده و در اسارت نگه داشته است. ای کاش ، ای کاش … روزگار فرصتی فراهم می کرد و ما این حقایق درونی خود را رودروی مسعود رجوی و عروسک خیمه شب بازی اش مریم قجر، می گفتیم ، به او می گفتیم تو با زور دگنک و زندان و شکنجه ، ما را اسیر خود نگه داشته بودی ، وگرنه دیدی که در اولین فرصت اتوبوس، اتوبوس در صف های دهها و صدها نفری ، عطای تو را به لقای کثیفت بخشیدیم، حتی یک سنت و یک دلار هم از تو نبردیم، مدیون تو هم نیستیم، این تویی که جوانی و عمر ما را بر باد دادی، اکنون هم از اسم تک تک ما در هراس هستی ، یک شکایت ساده می کنیم ما را با سرب داغ تهدید می کنی، تو همیشه از یک جداشده ساده وحشت داری و حکم مرگ و اعدام برایش صادر می کنی. در طی سالیان ما هرگز از تو یک چشمه کوچک رهبری هم ندیدیم، هیچ وقت نتوانستی حتی بند تنبان خودت را سفت بچسبی، منفور تاریخ شدی و همه ملت ایران به چشم یک وطن فروش به تو نگاه می کنند، امروز که سالگرد سازمان نزدیک است، بهتر است یک جمع بندی کنی – البته اگر جمع بندی بلد باشی – گذشته خودت را مرور کنی، ببینی که چطور هزاران نفر را به خاک سیاه نشاندی، از گذشته ننگین خودت عبرت بگیری و درب های بسته این فرقه را بازکنی ، تا هرکس سراغ کار خودش برود، یک معذرت خواهی خشک و خالی هم که بعید می دانم آن را هم بلد باشی، بکنی و آنوقت بروی و بمیری … این بهترین هدیه در سالگرد یک فرقه تبهکار و مخرب برای اعضای خود و خانواده های آنها است.
محمدرضا مبین