اعلام جدایی رسمی علی اصغر زمانی از سازمان مجاهدین خلق و پیوستن به انجمن نجات

من علی اصغر زمانی، 10 اردیبهشت 1338در تهران متولد شدم.
من در سال 1382 چون زندگی سختی داشتم و به دنبال شغل پردرآمدی بودم خواستم از طریق سازمان مجاهدین خلق که وعده اقامت اروپا را داده بود از طریق قرارگاه اشرف واقع در عراق به اروپا برسم.

به این جهت به همراه خانواده (همسر و دو فرزندم) به عراق و قرارگاه اشرف رفتیم. مدتی بعد از اینکه به آنجا رسیدیم به اشتباه خود پی بردم و فهمیدم که فریب خورده ام و سازمان مجاهدین خلق هیچ امکانی برای رفتن به اروپا و گرفتن پناهندگی در آنجا در اختیارمان نمیگذارد.

به این ترتیب تصمیم گرفتم که به ایران بازگردم اما مسئولین سازمان پسر 17 ساله ام را با فریب از من جدا کردند و بعد او را از من مخفی نمودند. آنها او را به گروگان گرفته بودند تا من نتوانم با او صحبت کنم و او را با خودم به ایران برگردانم.

یکبار پسرم را در یک خودرو جیپ بطور اتقاقی دیدم. راننده فردی بنام محمد سادات دربندی (عادل) از مسئولین سازمان مجاهدین خلق در قسمت پذیرش اشرف در عراق بود. او به محض دیدن من سرعت گرفت و فرزندم را از من دور کرد و در عین حال با نیشخند گزنده ای به من خیره شده بود. من هرگز این صحنه را فراموش نمی کنم. آنها به فرزند 17 ساله ام لباس نظامی پوشانده بودند و او را ترسانده بودند که چون وارد قرارگاه اشرف شده و لباس نظامی پوشیده ای، اگر به ایران برگردی حکومت ایران تو را میکشد. بطور واقع فرزندم را از من ربودند.

به من و همسرم گفتند که اگر میخواهید در اشرف نزد فرزندتان باشید باید از همدیگر طلاق بگیرید. چون در تشکیلات رجوی همه نفرات از زن و مرد از هم طلاق گرفته اند و داشتن زن و زندگی ممنوع است. در واقع از شرایطی که برای ما پیش آورده بودند استفاده کردند تا ما را وادار به طلاق اجباری بکنند.

در ضمن به ما گفتند چون دخترتان 7 ساله است اینجا نمیتواند بماند. شما میتوانید او را به یکنفر هوادار که از کردستان ایران آمده بسپارید. او میتواند دخترتان را به یک خانواده کردستانی بسپارد. ما مخالفت کردیم و وقتی ناراحتی و واکنش ما را دیدند در جهت توجیه برآمدند. یک نفر از آنها گفت که یک نفر فدا شود بهتر از این است که سه نفر فدا شوند. در واقع از ما خواسته شد تا دختر7 ساله مان را برای ماندنمان در سازمان قربانی کنیم. ما این را قبول نکردیم و به ناچار من و همسرم و دختر کوچکم بدون پسرمان به ایران برگشتیم.

من در سال 1384 بخاطر برگرداندن پسرم و نجات او از چنگال فرقه رجوی از ایران به عراق بازگشتم. اما باز دسترسی به پسرم نداشتم. او در قسمت پذیرش اشرف در عراق بود. من مجددا گفتم که میخواهم به مجاهدین خلق بپیوندم و با این کار میخواستم نزد پسرم باشم تا راهی برای برگرداندن او پیدا کنم. در قسمت پذیرش [محمد سادات دربندی] همان مسئول پذیرش سازمان مجاهدین خلق نزد من آمد تا از من نوشته بگیرد که من راضی بودم که فرزندم در اشرف بماند. از این ترفند و فریب آنها بقدری گزیده و ناراحت شدم که هرگز فراموش نکردم و بعد از سالها زخمش هنوز در اعماق وجودم باقی است و التیام نمی یابد. در آن زمان چاره ای نداشتم و تحمل می کردم و می خواستم هر طور شده پسرم را با خودم ببرم. اما با اینکه پسرم فاصله مکانی زیادی با من نداشت، در آن شرایط ضد انسانی که در آنجا حکمفرما بود نمی توانستم ملاقات یا دیداری با او داشته باشم. پسرم را به من نشان نمی دادند و اگرهم اتفاقی او را می دیدم زیر ضرب تشکیلات رجوی بودم و نمی توانستیم با هم صحبت کنیم یا تماسی داشته باشیم. زیرا هر تماس خانوادگی را ضد تشکیلات و محفل می دانستند.

من علیرغم میل باطنی ام بالاجبار سالها شرایط سخت و جهنمی اشرف را در عراق تحمل کردم و حرفی هم نمیتوانستم بزنم. و دیگر کاملا ناامید شده بودم.
بعد از اینکه افراد از قرارگاه اشرف در عراق به لیبرتی منتقل شدند به لیبرتی رفتم. بعد از انتقال به لیبرتی در زیر کنترل تشکیلات رجوی موفق شدم مخفیانه با پسرم تماس داشته باشم. با او قرار گذاشتم که به اتفاق هم به کمیساریای مستقر در لیبرتی مراجعه کنیم. این در حالی بود که مسعود رجوی اجازه نمیداد که نفرات مستقیما به کمیساریا در لیبرتی مراجعه داشته باشند. او انتقال نفرات از لیبرتی به آلبانی یا کشور ثالث را متوقف کرده بود و شیپور جنگ صد برابر را می زد و حتی میخواست نفرات را به قرارگاه اشرف برگرداند. برای مسعود و مریم رجوی مهم نبود که افراد زیرموشک باران در اشرف یا لیبرتی تکه تکه شوند.

پسرم در یک فرصت توانست به کمیساریا در لیبرتی مراجعه کرده و خود را نجات دهد اما من در لیبرتی بیمار بودم و نیاز به عمل جراحی داشتم که چند بار با سختیهای زیادی به بیمارستانهای بغداد مراجعه داشتم و عمل لیزر انجام شد اما بی نتیجه بود. بهمین جهت تا آخرین نفرات در لیبرتی ماندم. بعد از انتقال به آلبانی مشکل بیماریم را دنبال کردم و بالاخره درسال 2021 موفق شدم که تحت عمل جراحی باز قرار بگیرم.

بعد از انتقال به اردوگاه سازمان در آلبانی از من خواسته شد تا در آنجا در فضای مجازی کار کنم و مانند دیگران با کانون های شورشی در داخل کشور ارتباط داشته باشم. من قبول نکردم و گفتم که به دو دلیل این کار را نمی کنم.

دلیل اول این که شما از من میخواهید تا با فریب و نیرنگ افرادی را در داخل کشور توسط فضای مجازی پیدا کنم و ابتدا به آنها به دروغ بگویم که مثلا من دانشجو در ایتالیا یا یک کشور دیگر هستم و با نیرنگ خودم را فرد دیگری معرفی کنم. این کار حداقلش این است که در روز به ده نفر دروغ بگویم که در سال میشود 3650 دروغ.

گفتم که در این کار دیگر روح و روانم با دروغ و نیرنگ آلوده میشود و چیزی از من باقی نمی ماند. در واقع می دیدم که همه کارهای سازمان مجاهدین خلق چیزی جز فریب و دروغ نیست و آنها از وجود افراد در داخل کشور سوء استفاده کرده و عضوگیری می نمایند.

دلیل دوم اینکه من نمیتوانم مسئولیت جان انسانها را در داخل بپذیرم و آنگاه خودم در ساحل امن در کنار دریای آدریاتیک باشم و این را نهایت بی شرافتی میدانستم. به آنها گفتم که شما اگر میخواهید این کارها را بکنید چرا خودتان به داخل نمی روید که این نهایت بزدلی از طرف شماست که رجوی به شما آموخته و خودش هم در بزنگاه های مختلف نیروهای اسیرش را جلو گلوله گذاشته و سالهاست خودش را مخفی کرده است.

به همین دو دلیل فوق از سازمان مجاهدین خلق کتبا درخواست جدا شدن کردم. اما آنها ترتیب اثری ندادند. بعد از درخواست جدایی، مسئولین سازمان مجاهدین خلق من را از دیگر افراد جدا کردند. من از این بابت بسیار ناراحت بودم و از طرفی احساس افسردگی و ناامنی میکردم.

بطوری که وقتی کارکنان وزرات کشور برای تمدید کارت هویت اوپتومتری به کمپ آمده بودند صراحتا به مسئولم گفتم من از آنها خواهم خواست تا مرا بیرون ببرند تا از اینجا نجات پیدا کنم.

بهمین خاطر زمانی که پلیس آلبانی به کمپ برای بازرسی آمده بودند مرا در همان اتاق که زندگی می کردم حبس کردند و دو نفرهم مراقب و بپا گذاشتند تا نتوانم به پلیس مراجعه و درخواست پناهندگی نمایم.

آخرین باری که به مسئولین مربوطه در کمپ مراجعه و درخواست تعیین تکلیف برای جدایی کردم اوایل شهریور امسال بود. اما آنها به من گفتند که باید یک سال دیگر بمانی و این قانون سازمان است.

در جواب گفتم: من که نزدیک به دوسال است درخواست کتبی برای جدایی داده ام.

آنها گفتند: آن مدتی که درخواست داده بودی به حساب نمی آید و ما در این مدت می خواستیم تو را راضی و ترغیب کنیم که جدا نشوی. نمی دانم که این قانون را از کجایشان بیرون آورده بودند.

آنها در این شرایط با فشار روحی و روانی مرا دوره کردند و از من تعهد گرفتند که یکسال دیگر هم بمانم. جالب اینکه نوشته ای هم از قبل آماده داشتند و به من دیکته کردند که من خودم پیشنهاد داده ام که به عنوان مهمان و نه یک عضو در اردوگاه اشرف 3 یکسال دیگر میمانم.

در واقع این ترفندی بیش نبود زیرا هدفشان خریدن زمان برای خودشان و ممانعت از خروج من از کمپ بود. آنها بدینوسیله از من تعهد گرفتند و گفتند اگر این تعهد را نقض کنی ما هیچ مسئولیتی در قبال تو نخواهیم داشت.

آنها مرا با این شیوه تحت فشار قرار می دادند که از سازمان مجاهدین خلق جدا نشوم. لازم به توضیح است که سازمان مجاهدین خلق با این قبیل نوشته ها و گرفتن تعهدات بعدا علیه جداشدگان استفاده کرده و در اختیار عموم قرار میدهند و به این صورت افراد جداشده را مقصر دانسته و به حیثیت آنها ضربه وارد می سازند و خود را حق به جانب و مبرا نشان میدهند. این یک شیوه قدیمی شناخته شده فرقه ای و فاشیستی است.

من که بیشتر از این تحمل این فریبها را نداشتم و اعتمادم به آنها کاملا سلب شده بود و میدانستم که بعد از یکسال هم دوباره یک بهانه دیگر می آورند و نمی گذارند جدا شوم. به همین خاطر در ترددی که برای خرید به تیرانا داشتیم و شدیدا هم تحت کنترل افراد «بپا» بودم موفق شدم فرار کنم و خودم را به پلیس آلبانی برسانم و درخواست پناهندگی بدهم.

در مراجعه به پلیس خیلی استرس داشتم و نگران بودم که چه خواهد شد. اما بر خلاف تصورم در ایستگاه پلیس شماره 4 تیرانا به گرمی از من پذیرایی شد و به من اطمینان خاطر دادند که نگران هیچ چیز نباشم و بلافاصله مترجم خبر کردند و مرا همان شب تحویل نماینده انجمن نجات در تیرانا دادند که فورا مورد حمایت قرار گرفتم.

اکنون بسیار خوشحال هستم که پلیس آلبانی امنیت مرا تضمین نمود و به من قوت قلب داد و از این بابت از آنها کمال تشکر و قدردانی را ابراز میدارم.

نکته مهم اینکه در طی 20 سالی که در چنگ سازمان مجاهدین خلق گرفتار بودم متاسفانه از احوال مادر پیرم و دیگر عزیزانم در خانواده و دوستانم بی خبر بودم زیرا فرقه اجازه تماس نمیداد. بعد از جدایی و ارتباط با خانواده در ایران متوجه شدم که مادرم که دخترم را در نبود من بزرگ کرده بود از دنیا رفته است که در دل هزار بار رجوی را لعنت کردم.

من به این وسیله جدایی رسمی خودم از تشکیلات مجاهدین خلق و پیوستنم به خانواده بزرگ انجمن نجات را اعلام می کنم.

با امید به آزادی همگی اسیران در چنگال فرقه رجوی

علی اصغر زمانی

خروج از نسخه موبایل